*غزل قاصدک*

به جای نفرین به تاریکی ؛ شمعی بیفروزیم

*غزل قاصدک*

به جای نفرین به تاریکی ؛ شمعی بیفروزیم

موج های شرمندگی..!!...

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم    موجیم که آسودگی ما عدم ماست   

موج های شرمندگی  

!!!

قراربودبنابه خواست دوستان؛خاطرات سفرکربلا"دلنوشته های آینده ام باشه"ولی 

هربار خبری مانعم گشت از نگاشتن آن خاطرات..اول بارخبر فوت ِبرادر و بعد از آن. 

رنجـنامهء یک دوست...صلاح را درآن دیدم که به جای کربلا"از کربلایی هابنویسم. 

سفرنامه بمونه برای مجالی دیگر..  

هرچه تبرزدی مرا زخم نشد ترانه شد...ضـجـّـه ی مغرور تنم ترنـّـم ترانه شد

اکثر آدمها وقتی جسم و روحشون خسته ست؛ شنیدن یه موسیقی آرام خستگی را از 

تن ِشون در می آره و روحشون جلا میگیره؛اما اگه قرار باشه اون موسیقی روح فزا را 

به مدت فقط یک ماه هرشب گوش کنن"دیگه اون آهنگ،آرامبخش نیست!!چه بسا که 

مخرّب ِاعصابشون هم میشه!.امّا..خانواده ای رو میشناسم که حداقل بیش از بیست 

ساله که بایه صدا و آهنگ که بصورت زنده اجرا میشه میخوابن وبیدارمیشن.!!.اصلاً هم 

ازش خسته که نیستن هیچ"رهبراون ارکستر جاش بالای اون خونه ست!!.فضای اون 

خونه مملوه از صدای سُرفه هایی جانکاه..سُرفه های بجامانده از دوران غیرت!!.اون 

صداها اصلا نتونسته مادر و دخترعاشق اون غیرتی رو خسته کنه..هرگز.حتی  

همسایه هاهم بـُریدند"اما اونا نه"هنوز عاشقانه دوستش دارن.. همه شون همینطورن 

مثل یکی دیگه از همقطارهاش که وقتی موسم موج میرسه"می شکنه همهء وسایل 

خونه وغرور اهالی خونه را..ولی کافیه که خبر بیارن"بابا سرکوچه موج گرفتـه شو 

زمینگیرش کرده؛ قلب همسر و دختر میگیره..چادر شون رو وقتی سر میکنن که نصف 

کوچه رو  سراسیمه دویدن سمت بابا... 

جلوی همچین مادر و دختری جز زانوی ادب زدن کار دیگه ای نمیشه کرد.!. 

چرا که در موسم رسیدن موج"اونها صبورند و ما غافل وشرمنده... 

شرمندهء سواران امواج..!!.فرقی نداره اون مادر و دختر کی اند و اسمشون چیه.. 

هرچی میتونه باشه.!.فکرکن:فاطمه..زهرا..مریم..نرگس..مینا...صبا..!! 

این دلنوشته رو تقدیم میکنم به: مینا های این شهر و دیار  و  

مادرانی که مثل شمع " واله و شیدا میسوزند وچراغ راه فرداهای این دیارند

 

 

 

 اتل متل یه بابا دلیرو زار و بیمار     اتل متل یه مادر یه مادر فداکار

اتل متل بچه ها که اونا رو دوست دارن     آخه غیر اون دو تاهیچ کسی رو ندارن

مامان بابا رو میخواد بابا عاشق اونه    به غیر بعضی وقتا !! بابا چه مهربونه

وقتی که از دردِ سر دست می ذاره رو گیجگاش   

اون بابای مهربون فحش می ده به بچه هاش

همون وقتی که هر چی  جلوش باشه می شکنه
همون وقتی که هر کی    پیشش باشه می زنه

غیر خدا و مادر هیچ کسی رو نداره     اون وقتی که بابا جون موجی میشه دوباره

دویدم و دویدم  بالاسرش رسیدم    بند دلم پاره شد از اون چیزی که دیدم

بابام میون کوچه افتاده بودرو زمین    مامان هوار می کشیدشوهرمو بگیرین 

مامان با شیون و داد  می زد توی صورتش
قسم می داد بابا رو  به فاطمه به جدّش

تو رو خدا مرتضی   زشته میون کوچه
بچه داره می بینه  تو رو به جون بچه

بابا رو کردن دوره بچه های محلّه      بابا یه هو دوید و  زد تو دیوار با کلّه

هی تند ُتندسرش رو بابا میزدتو دیوار    قسم میدادحاجی رو :حاجی گوشی رو بردار

هَوارهای بابا جون پیچید یه هو تو گوشم:     الـو الـو کربلا جواب بده ، به گوشم

مامان دوید و از پشت گرفت سر بابا رو  

بابا با گریه می گفت:کشتند بچه ها رو

بعد مامانو هُلش داد  خودش خوابید رو زمین
گفت که : مواظب باشین  خمپاره زد، بخوابین

الو الو کربلا  پس نخودآ چی شدن؟     کمک میخوایم حاجی جون بچه ها قیچی شدن
تو سینه و سرش زد هی سرشو تکون داد   رو به تماشاچیا چشاشو بست و جون داد

بعضی تماشا کردن بعضی فقط خندیدن     اونایی که از بابام فقط امروزو دیدن

سوی بابا دویدم بالا سرش رسیدم        از دردِ غربت اون هی به خودم پیچیدم

دردِ غربتِ بابا  غنیمتِ نـَبرده
شرافت و خونِ دل نشونه های مـَرده

آی اونایی که امروز دارین بهش میخندین
برای خنده هاتون دردشو می پسندین

امروزشو نبینین     بابام یه قهرمونه
یه روز به هم می رسیم   بازی داره زمونه

موج بابام کلیده  قفلِ درِ بهشته       دِرو کنه هر کسی هر چیزی رو که کِشته

یه روز پشیمون میشین  که دیگه خیلی دیره      گریه های مادرم  یقه تونو میگیره

فقط‌ خاطره‌ نیست‌ که‌  قلب‌ اونو سوزونده‌
مصلحت‌ بعضی‌ها   پشت‌ اونو شکونده‌

برا بعضی‌ آدمها     بنده‌های‌ آب‌ و نون‌
قبول‌ کنین‌ به‌ خدا   بابام‌ شده‌ نردبون‌

 

 به مناسبتی و در مجالی دیگر" ادامه دارد... 

 

 

 

پ.ن1:دنبال یه عکس میگشتم که راضی ام کنه"نبود..گفتم حالا که از فرزندان جانبازان یاد کردم 

بد نیست عکسی ازجانبازان درجلوی دفتر نمایندگی سازمان ملل که زمستان گذشته به نشانه اعتراض به صهیونیستها و در حمایت از کودکان غزه تجمع داشتند را بذارم....!! 

پ.ن2:قابل توجه دوست عزیزم آقامحسن"چون دوستت دارم واین روزها بخاطر پسران آبی پایتخت شادی!و ازطرفی چندوقته ندیدمت!.عکسی راگذاشتم که تو هم توش باشی تادرقاصدک بتونم راحت ببینمت!.باتشکرازوب سایت دوست گرامی ام علی آقا.(روزنوشتهای جانبازی)

عکس این دلنوشته هم تقدیم به تو دوست عزیز..اینهارو آبی نوشتم"فقط بخاطر تو".!!.شادباشی

پ.ن3:حس شهرت طلبی کار دستم داد.!.قاصدک هم تو این عکس میتونه باشه !! ولی مگه میتونه یه جا آروم بگیره.؟!.اگه آروم و قرار داشت که قاصدک نمیشد.!!.کافیه یه نسیم بیاد..اونوقته که قاصدک به هر جا سرک میکشه...فقط نگید کدومه هااا..چه فرقی میکنه؟!.یکی از همین ها که از کنارشون بی تفاوت میگذریم و گاهاً تنه ای هم میزنیم!!.وبرنمیگردیم تا زمین خوردن ناشی از اون تنه زدن را ببینیم"نکنه که مجبور بشیم دستش رو بگیریم...این نیز بگذرد.!!  سه شنبه8/2/88

 ......

امروزنوشت:خدا را شاهد میگیرم"تموم لحظاتی که این پست را نوشتم به خودم نیندیشیدم..هرگز.. 

اصلاً نوک پیکان ِ نوشتارم خانواده های عزیزانی بود که دیرزمانی ست،واژهء*ایـثـار*را ترجمه میکنند. 

کاش دوستانی که منّت میگذارند و نوازشی نثارم می کنند" از من* غافل می شدند... 

...* اَمان از این منیّت ها..!!.چهارشنبه9/2/88

التماس دعا....یاعلی مدد

نظرات 110 + ارسال نظر
مریم سه‌شنبه 8 اردیبهشت 1388 ساعت 07:43 http://ghasedakekhial.blogfa.com

هر وقت میام هر مطلبتو که می خونم یه تلنگر واسم. خوبه همیشه یکی باشه بعضی چیزایی که فراموش کردی یادت بیاره ممنونم ازت.

اتفاقا در نظر داشتم این پست را*تلنگری به زمان*بنامم که منصرف شدم..کاش یکی پیداشه و تلنگری به من بزنه...یاعلی مدد

صبور سه‌شنبه 8 اردیبهشت 1388 ساعت 08:17 http://sangesabor.blogfa.com

سلام قاصدک گرانقدرم

چقدر ما باید از شما ممنون باشیم به خاطر یاد اوری ایثار و از خود گذشتگی این عزیزان که متاسفانه داره کم کم از اذهان مردم پاک میشه

منکه زندگی خودمو ارامش کشورمو مدیون جانفشانی های شما عزیزان و شقایق های پر پر میدونم

انشالله که با پیروی از دستورات دین و اسلام بتونیم ذره ای از این دین رو ادا کنیم

ممنونم از دعوتت! بابت عکس زیبایی هم که گذاشتی ممنونم

شاد و سلامت باشی

و ممنون که خواهشم را اجابت کردی..هرگزمباد ازیادببریم شهدا را که اندک ثمره جانفشانی شان؛اسایش این زمان مان است.
برقرارباشی دوست گرامی..

قاصدک بارونی سه‌شنبه 8 اردیبهشت 1388 ساعت 11:20 http://khakenategh.blogfa.com

روح برادرتون شاد قاصدک جان.
من گرچه کربلا نرفته ام اما روحم با خاگش انس گرفته.

قاصدک عزیز.
تشکر از همدردیت..انس و الفت با مولا مهمتر از زیارت کربلاست..کربلا جزمشتی خاک نیست..البته خاکی مقدس و شفابخش..التماس دعا.

قاصدک بارونی سه‌شنبه 8 اردیبهشت 1388 ساعت 11:22 http://khakenategh.blogfa.com

پدر من شب عاشورای سال ۸۵ برای همیشه از کنار ما رفت...

خدا رحمتشون کنه.مردن در همچین شبهایی خیلی خوبه.!
چون همیشه در اون ایام ؛بازماندگان یادی ازشون میکنن..
ولی من دوست دارم؛ایستاده بمیرم.!!.چه روزی؛مهم نیست!!

سوگند سه‌شنبه 8 اردیبهشت 1388 ساعت 11:37 http://sogandenik.blogfa.com

قاصدک مهربان و بزرگوارم

ابتدااز اینکه گاهی وب سایت منو لایق می دونی و با قدمهای مهربونت گل افشانش می کنی خیلی خیلی خوشحالم و اگر گاهی لایق این باشم که از مطلبی در وب من استفاده کنی کلی سرافراز می شم.

این پست رو که خوندم حال غریبی بهم دست داد. بغض گلمو فشرد و اشکم سرازیر شد. دلم واسه اون بزرگ مردائی که با رفتنشون آزادی این مرر و بوم رو به من و امثال من هدیه دادند و رد پای قرمز و متبرکشون تا همیشه گوشه گوشه این کشور باقی می مونه تنگ شد.
دلم واسه غربت او عزیزائی که با یه دنیا یادگاریهای جنگ تو تن و روج و جسمشون هر روز دست به گریبانند و کربلا و جنگ را روز به روز و تازه به تازه مرور می کنند پر میزنه.
نمی دونم چی بگم فقط می تونم بگم دست مریزاد به غیرت همتون و ما تا دنیا دنیاست و نفس تو سینمون هست دعاگوتون هستیم. کاش شماها هم افراد حقیر سرتا تقصیری هم چون من رو حلال کنید. حلال کنید اگه گاهی فراموشتون می کنیم. حلال کنید اگه نتونستیم اونقدر که بایسته و شایسته است ازتون قدردانی کنیم. فقط سلامتی همتون را از خداوند و اجری جزیل از حضرت فاطمه زهرا ( سلام ا... علیها ) می خواهم.
توی اون لحظه که دلت شکست و اشکی ریختی توی نمازهات و دعاهات با دل همیشه پاکت برام دعا کنم که بتونم انسان وار زندگی کنم.

ولی تو رو خدا شرمنده نکنید..باعث افتخارمه که به وب شما بیام..استفاده هم کردم...زیاد.!.
من یادم نبود که تو این پست بگم؛اصلا منظورم خودم نبود.همین امشب یه پی نوشت دیگه باید بذارم!!!.
محتاجم به دعای دوستان قدرشناسی چون تو..یاعلی مدد

یونیکورن غریب!! سه‌شنبه 8 اردیبهشت 1388 ساعت 12:05

سلام قاصدک عزیز.

صبح اومدم دیدم آپ کردید. اما چون دیرم شده بود نتونستم بخونم. الان هم تو سایت مقدس دانشگاه مقدس تر هستم!!!! نمی دونید چه لذتی داره بودن در محیطی پر از آدم های ... استغفرالله! فقط دعا می کنم زودتر تموم بشه.

پست تون رو هم خوندم. اما باید سر فرصت بیامحرف بزنم. الان که اطرافم پره از آدمایی که چپ چپ به صفحه ی مانیتور و دست های من که تند تند روی کیبورد می لرزه نگاه می کنن. نمی تونم راحت بنویسم. اینجا کجاست خدا..... قربونت برم خدا، من که این همه احساس غربت می کنم تو چه حالی داری؟؟

اون آقاهه می گفت: * قربونت برم خدا، چه قدر غریبی رو زمین*. خود ما آدما باعث میشیم خدا گاهی تو آسمون بمونه و پیش مون نیاد. چون اینجا غریبه خب!!!

دیگه نمی تونم اینجا بمونم. باید برم یه جا که یا کسی رو نبینم یا بتونم سرم رو فرو کنم تو کتاب *استاد عشق* که دیشب شروعش کردم.

فعلا فقط خدمت رسیدم جهت عرض ارادت و سپاس.

شاد و سلامت باشید همیشه قاصدک صادق.

تغییر اسم دادی؟؟!!(غریب!)
دانشگاهت هم عوض کردی ؟!!.آخه قبلا تو دانشگاه(عزیز)مشغول علم اندوزی بودی و حالا (مقدس)!!!
خب تو هم یواش یواش و راست راست نگاهشون کن تا توازن برقراربشه خب!!
بقیه شم که طبق معمول ازبسکه پیچیده ست فقط خودت میدونی چی میگی!. اگه برای من میگی خب درست بگو دیگه..!!.البته لطفا..!
این کتاب؛اثرکیه؟!.توضیح لطفا...!..خوش باشی..یاعلی مدد

شبنم سه‌شنبه 8 اردیبهشت 1388 ساعت 12:19 http://sky-lady.blogfa.com

سلام قاصدک جان...مرسی از که برام نظر گذاشتی عزیزم...شما اگه یه کلمه هم مینوشتی من سپاس گذار شما میشدم که وقت گذاشتید و نوشته های منو خوندید...
شما هم زیبا مینویسید امیدوارم دوستان خوبی برای همدیگر باشیم...

اختیار دارید...یعنی میفرمایید بیام و بگم: وب خوبی داری.به منم سربزن؟؟؟!!همین؟؟!.نمیتونم...اصلا...اگرهم میگم خوب مینویسی خب حتما خوب مینویسی دیگه.دعا کنید دوست خوبی باشم.یاعلی مدد

فاطمه سه‌شنبه 8 اردیبهشت 1388 ساعت 16:22 http://www.omresokhteh.blogfa.com

سلام قاصدک جان
زبان ماقاصره ازبیان این همه فداکاری وازجان گذشتگی شماعزیزان،شماهافراموش نشدیدفراموش شدگان واقعی ماییم که چشممونوروی تموم واقعیتهابستیم وهمه چیزوازیادبردیم.امروزاگراینجاییم وکشورمون به جایی رسیده که به ایرانی بودنمون افتخارمیکنیم بی شک مدیون شهداوجانبازان وازادگانیم ولاغیر.شماهاباعث افتخاراین مرزوبوم هستید.حالاخدایش شماکدومش هستید؟!!تنتون سلامت عمرتون باعزت.درپناه حق

دختر ِخوب من!!!
یادم باشه یه بارم از شماهااا یادی کنم..
چون شماهاهم جنگ را از نزدیک با تمام آنچه داشتید حس کردید..
حتی بعد از جنگ هم....
من کدومش هستم؟؟!.خب معلومه منم ایرانی ام دیگه.!!!.
راستی!.باز ناراحت نشی هااا.ولی این تنتون سلامت رو اینطوری بنویس(تن تون !!).آخه هر بار میخونم؛میگم خدایا این کیه که مادر ِ منو هم میشناسه که میگه: نـَنتـون سلامت.!!!میبخشی هاا.!!
شاد باشی...یاعلی مدد

یونیکورن رها سه‌شنبه 8 اردیبهشت 1388 ساعت 19:35

سلام قاصدک.

تازه از دانشگاه برگشتم و با یه دنیا خستگی. اما هنوز انرژی م تموم نشده. یعنی یه عالمه ازش مونده که من سعی می کنم به طرز خوبی تا شب تمومش کنم. با کتاب...

در مورد آدینه ها باید بگم: من جواب سوال شما رو تو همون نظری که داده بودید گفتم. عرض کردم هیچ کس از بچه های آدینه دست به پست کسی نمی زنه. حتی به اندازه ی تغییر فونت و اینا!!! زحمتش تماما گردن خودتونه! عرض کردم آدینه ای ها به دوستاشون جسارت نمی کنن که پست هاشون رو ویرایش کنن. چون اولا آدینه خیلی بی اجازه ست (هر کسی هر آدینه ای که دلش بخواد می نویسه برا آدینه!). ثانیا خب زشته خب! بی ادبیه خب!!!
به هر حال شرمنده تون هستم. چون اگر یه آدینه پست آدینه با شما بود، ما فقط میایم و نظر میدیم مثل یه مهمون!

شاد و سلامت باشید تا باز بیام!!

خوبه که از غربت (رها)شدی!.ممنون که با تموم خستگی اومدی!!
میگم : خب چرا اینهمه خودتو خسته میکنی خب!!.نمیخواد کتابها را ببری دانشگاه.!!.بشین تو خونه و کتابهاتو بخوون!!.اینجوری انرژی و وقت هم اضافه میاری برای کارهای دیگه ت!!.
تازه تو خونه هم کسی چپ چپ نگات نمیکنه..!!
........
والله منکه هنوز نیومده شرمنده آدینه ها شدم..دوست داشتم خودتون مدیریت میکردید..آخه شماها بیشتر با روحیات آدینه ها آشنایید..
اصلا هم زشت و بی ادبی نیست!!.بااین وجود قبول میکنم ولی کمکم کنیدهااا..ممنون که باز میای..منتظرم..

یونیکورن شاد... سه‌شنبه 8 اردیبهشت 1388 ساعت 19:36

سلام مجدد.

از اونجایی که باید همش چک کنم که غلط املایی نداشته باشم (از خستگی انگشتام درست تایپ نمی کنن!!)، نوشتم تا بعد کپی پیست کنم!

یه سوال!! میشه بگید من چرا حرف اصلیم رو نمی زنم و همش طفره میرم؟؟ خودم کلافه شدم از دست خودم!! شما ببخشید منو.

اصل حرفم!!!

قاصدک ممنون از شما بابت این پست! اما همه می دونن کی بیشتر حق داره. تعارف ندارم. اهل تعریف الکی هم نیستم، دوستام خوب می دونن.
خدا خواست و ما بین آدمایی به دنیا اومدیم که یه اعتقاداتی داشتن که ما رو پایبند زندگی و ارزش‌ها کنه. (چه ربطی داشت!!)

مینا دیگه غمگین نمی خونه. دلش می تپه، اما برای کسی گریه نمی کنه! نه براش گریه می‌کنه، نه جلوش گریه می‌کنه! مینا خیلی وقتا غمگین می خونه، اما دوست نداره کسی بفهمه. این بار هم اگه غصه هاشو نوشت، برای این بود که پای ارزش‌هاش وسط بود. فکر کرد شاید حرف دل چند نفر دیگه هم باشه. بگذریم از اینکه دوستان میان آف میذارن و الطاف‌شون رو نثار می‌کنن، اما یه بنده خدایی گفت نظر دادن برای همچین پست هایی شجاعت میخواد. اگر واقعا این جوریه، یعنی همه ی شجاعان سرزمین پیچیده ی من همین بودن؟ فکر نمی کنم!

مینا و میناهای دیگه کسی رو دارن که براش و پیشش اشک بریزن تا دل شون خالی بشه. اگه یه وقتی باباشون غرورشون رو تو خونه میشکنه، عیب نداره، لااقل بیرون خونه سربلندن و سر به زیر!! (تعریف از خود نباشه ها!! ولی اصولا این جوریه!!)

مینا میدونه بابا درد داره. مینا میدونه بابا غصه داره، اما چی کار کنه، یه موقع ها دلش تنگ میشه که مزه ی یه بابای مهربون رو درست حسابی نچشید به خاطر این موج دریایی...

نمی خوام دیگه بگم. من حالم خوبه. خدا رو شکر خدا رو دارم. دلم گرمه. دیگه سردم نیست. دیگه غصه ندارم. غمی هم که دارم حقمه. خودم کردم... شایدم خدا خواست. به هر حال هنوز حضور خدا رو حس می کنم تو لحظه های بی کسی...

یه حرفایی دارم. شاید بعدها یه پست شد تو دنیای پیچیده.

خیلی حرف زدم. ببخشید منو. اون قدر نرفتم سر اصل مطلب، تا آخر این جوری شد!!!

یه دعای خیر از ته دل یونیکورن برای شما:
آرزو می کنم همیشه حرفی داشته باشید که فقط برای خدا بتونید بگید. نمی دونید چه لذتی داره آدم به خدا بگه : *خدایا فقط تو می دونی این موضوع رو!! به کسی نگی ها!!!* به من که خیلی خوش می گذره. البته می دونم نمیگه ها!.....خب دوستش دارم، دلم میخواد باهاش شوخی کنم.

(دعا هم دعاهای قدیم! هشتصد صفحه شد!!)

همیشه بخندید قاصدک صادق. (فکر نکنید رفتم که رفتم! بازم میام!!)

چقدرمتغیـّـر!!.(غریب..رها..شاد.!)
خسته نباشی..من که هرچی نوشتی را حرف اصلیت به حساب اوردم..اصلا بحث اینکه کی بیشتر سهم داره نیست چون اینجورجاها غنیمتی نیست که بخواهیم سر اینکه کی بیشتر سهم داره دعوا ! کنیم!!.من نظر و دیدگاه خودم را نوشتم...برای همین هم برای این پست برخلاف قبل از کسی دعوت نکردم برای بازدید!!.فقط از دو سه دوست خواهش کردم..چون دلنوشته خودم بوده!!!
خوشحالم که غم و غصه نداری!!!(مگه میشه؟!)....
چقدر من شجاع شدم.!!!!..
به مینا بگو !: در این مواقع یاد اون بچه هایی بیفته که حاصل ازدواجی سه ماهه بودند..!.اونا تو همچین حالتی مهربونی رو از خدا طلب میکنن!
ممنون از دعات..من و خدا یه قرارمداری باهم داریم...من خلف وعده کردم ....زیاد...ولی خدا ..؛ نه ؛..اصلا..تازه وقتی هم منو میبینه به روم نمیاره..هرگز..!
شاد باشی و برقرار...منتظرم.

یونیکورن سه‌شنبه 8 اردیبهشت 1388 ساعت 22:09 http://silveraster.blogsky.com

سلام مجدد مجدد مجدد!!

می خواستم بگم که فعلا دنیای پیچیده رو آپ نمی کنم. چه خبر مهمی واقعا!! آخه یه مطلبی داشتم که خیلی دلم می خواست اونجا ثبت کنم. اما قرار بنده با خودم چیز دیگه ای استش.

با خودم گفتم بابا بسه دیگه! بسه از بس مردم اومدن به دنیای پیچیده و یه سری از حرفای دل تو رو خوندن و خوش شون اومد و رفتن. چه فایده ای داشته تا حالا؟ فکر کردم حرفایی که مدت هاست رو دلم سنگینی می کنه بنویسم. نوشتم. اما به خدا اصلا قصدم این نبود کسی رو از موضع خاصی دچار عذاب وجدان کنم. من خودم رو گذاشتم کنار تمام دخترای ایرانی. نگفتم من از فلان خانواده ام با فلان سطح فرهنگ از فلان نقطه! خواستم واقعا منو هم با خودشون یه رنگ ببینن. نگن خب این رو دلش داغی نشسته یا چون خودش از فلان خانواده ست از این حرفا میزنه. منم مثل همه ی دخترای دیگه که دکتر عباسی میگن دختر شیعه ناموس خداست. از شما چه پنهون! بعضی از دوستام میگن خدا رو شکر تو پسر نشدی! وگرنه دختر بیچاره رو ذله می کردی با این غیرتی بازی هات. البته فقط دوستای صمیمی خودم این موضوع رو از من آشکارا می بینن! و لا غیر!!

القصه!! قرار من با خودم اینه که هر کسی یونیکورن رو دوست داره، یا دنیای پیچیده ش رو دوست داره، یا حتی در خاص ترین وضعیت هر دوشون رو دوست داره، یا به فرض کاملا محال هیچ کدوم رو دوست نداره... (از بس حالت های مختلف رو بررسی کردم یادم رفت چی می خواستم بگم!!)، باید لااقل یه بار این نوشته رو بخونه! مجبوره!! چون من حالا حالا حالا حالا حالاها (نه حالا این همه وقت!!) مطلب جدید نمیذارم.

از شما هم خواهش می کنم اگر هر حرفی داشتید بزنید. اما لطفا نگید آشکار نشه! چون دیگه از اون حرف گوش کنی ها از من نمی بینید!! اون بار هم چون کلیسا بسته بود و دست تون به جایی بند نبود دلم سوخت، به حرف تون گوش دادم!

اگر حرف بی ربط می زنم، فقط برای خنده ست. چون باید به بی تناسبی ها خندید. این حرف دکتر الهی قمشه ای هست که من ارادت خاصی بهشون دارم.

واااااااااااااااااای!! یکی این کیبورد رو از جلوی دست من برداره!!!

قاصدک شرمنده ها!!! حرف زیاد زدن نشانه ی این است که من حالم خوب است فراوان!

خدایا شکرت...

قاصدک نبینم غمگین استید هااا... دنیای پیچیده ی من اصولا رنگ غم به خودش نمی گیره مگر در پاره ای موارد.

بخندید... یا حق.

ســـــــــلا مممم..!!
من که همون موقع گفتم این پست آخریت"یونیکورن را کفایت میکنه برای چند وقتی ننوشتن..!!.ولی خیلی دیر نشه..لطفا..
بازم میگم"واقعا برای دغدغه هات احترام قائلم.وچه خوب انتقالشون میدی.....

پس لطفاً(ما منتظر دومّی هستیم".هیچ جا نمی ریم همینجا هستیم!!)

منم موافقم..همه باید بیان و ( یک بار !!) نظر بدن و بس !!.
فکر نمیکردم کلیسا روز سه شنبه هم باز باشه..!!
ممنون که باز شد.!!!..و شرمنده از پدر ِروحانی.!!!
اگه اینجوره که میگی من حالم خیلی فراوان و بسی ! خوب بود که اون همه گفتم!...
غم دارم ولی غمگین نیستم هااا..هیچ وقت..مگرپاره ای موارد..!.
امیدکه شادباشی و ازشادی ات به دیگران ذکات دهی.!!.یاعلی مدد

سمانه سه‌شنبه 8 اردیبهشت 1388 ساعت 23:25 http://roz-siah.blogfa.com

سلام بر دوست بزرگوارم
امیدوارم خوب وسلامت باشید...
مطلب زیبا پرمحتوایی بود...یاد شهیدان ازخودگذشتگیشون برای مملکت زنده کردن اسلام همه رو مدیونشونیم ولی همه دارند فراموششون میکنند ویادشون رفته اسلام چیه یا آزادی معنیش چیه یا اینهمه نعمت به خاطر چیه ...
خدا آخر وعاقبت بعضی مردم رو به خیر بگردونه...
موفق باشی وچاکر ومخلص شما وهمه جانبازایی که توبیمارستانها هنوز هم نفس میکشن هستیم دربسسسسسسسسسسسسسسسسسست...

..ممنون که اومدی..اختیار داری..خوبی از خودتونه..
همه ما مدیون شهداییم...حتی اونا که یادشون رفته..!
خودمو آماده کردم برای چندتا کامنت شعر و دو بیتی !!. ولی مثل اینکه اینبار دست خالی اومدی..!
ماهم مخلص شماییم دربسسسست...
راستی من هنوز نفس میکشم ولی تو خونه.!..پس هستم.!.یاعلی مدد

یونیکورن سه‌شنبه 8 اردیبهشت 1388 ساعت 23:31

سلام قاصدک.

باز یه نظر من این وسط نیومد؟خب چرا خب؟؟ پاک شده است آیا؟؟ نـــــــــــــــــــــــــــــــــــه! کلی خندیده بودم!!

من بی تقصیرم...مثل اینکه گویا..!!..پس بازم بخندید....!!

یونیکورن سه‌شنبه 8 اردیبهشت 1388 ساعت 23:51

سلام.

اما من یادمه یه نظر داده بودم که اولش نوشته بودم:
سلام! (فکر نمی کردید به این زودی بیام!!)

من واقعا خواب نبودم! یادمه که اونو فرستادم!

خب پس کجاست خب؟؟ غصه بخوریم؟؟

تمام آنچه که امروز نوشتی و رسید؛ظاهر و باطن همینیه که میبینی!!..اصلا هم تکذیب نشده این بار.!!

ترکش ولگرد چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 ساعت 11:47 http://www.tarkash14.blogfa.com

بنام خدا
سلام
.شرمنده چند مدتیه گیچ میزنم کارام با هم قاطی شده هدفم نامعلومه البته دخترا تواین سن معمولا اینجوری میشن .خوب منم یکی از آنها ....مطالبت جالب بود .دایی منم جانبازه .خیلی دوستش دارم .خیلی دلم میخواد از حال وهوای جنگ بشنوم وبا آدمای اینجوری دم خور بشم .عاشق شهادتم ولی لیاقت ندارم .راستی از اینکه بهم اعتماد کردی ممنون.شعرتم قشنگ بود نمیدونم کتاب عشق سرخ رو خوندی یانه ؟ان کتاب به من آرامش میده البته با خاک شلمچه .هویزه .طلائیه و.....راستی من۲۴ سالمه حتما شما ازمن بزرگتری بخاطر جانباز بودنتون میگم .میشه از خاطرات جنگ برام بگی ......چه حسی داری حالا که فقط ترکش از آن لحظه ها بیاد گار داری ؟....فعلا

دشمنت شرمنده.!!.پس بالاخره خوندی کامنت هاتو.!!!.ممنون!!
خب با خان دایی بیشتر ارتباط برقرار کن دیگه!!!
بازم ممنون..ولی اون شعر مال من نبودکه..!!
ازبس شعرمعروفیه نام شاعرش یادم نیست!!
نخوندم.کتاب عشق سرخ را...اثر کیه؟!...
بایک جلسه اومدن که نمیشه تخلیه اطلاعات بشم...بیشتربیا..!!.تابعد

رضا چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 ساعت 16:01 http://island1383.persianblog.ir

با سلام و درود فراوان بر شما دوست عزیز و گرامی و قلم توانمندتان و آرزوی تندرستی و سعادتمندی شما در تمامی مراحل زندگانی ، باستحضار حضرت عالی میرساند کلبه درویشی حقیر با مطلبی آموزنده با عنوان. ..".عشق دریچه ی بسوی ملکوت."...بروز شده است ..خوشحال خواهم شد دیدن کنید و نظرات ارزشمند خود را مرقوم فرمائید ، مثل همیشه منتظر قدمهای سبز و حضور گرمتان هستم .... کاش می شد راه انسان بودن را به همه آموخت ....کاش می شد راه خوب بودن را به همه آموخت...کاش می شد دلی را شاد کرد ..برلب خشکیده ای یک غنچه کاشت..کاش میشد با کلامی سرخ و سبز ..یک دل غمدیده را تسکین داد.. .....................درپناه حق و خدا نگهدارتان

ممنون که اومدی.آقا رضا
میام و میبینم و نظر هم میدم..ولی کاش لااقل برای اینی دیدی میگفتی همه اونهایی که تو دلته..توکه از خودمون بودی!!!
التماس دعا...یاعلی مدد

یونیکورن چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 ساعت 23:44

سلام قاصدک.

ما آمدیم، نبودید!!!

خدانگهدار.

ببخشید!!!.من امروز زیادی آروم بودم خوابم برد!!
پس ما هم الان اومدیم.....تونیستی که ببینی........یاحق

قاصدک پنج‌شنبه 10 اردیبهشت 1388 ساعت 00:34 http://m-ghasedak.blogfa.com/

سلام عزیزم.خوبی؟
بیشتر از این شرمنده ام نکن!
قالب وبلاگ کار خودم نیست ولی عکس های بالاش کار خودمه!
البته اون قاصدک هایی که بالای عکسمه رو یکی از دوستان برام طراحی کرده.
ما در خدمتیم عزیز .شما جون بخواه.
اسم لینکی که برام گذاشتی هم خوبه،دستت درد نکنه.
این خاصیت قاصدک هاس که همو پیدا می کنن!
راستی متنی که گذاشته بودی خیلی زیبا بود.
ولی عکسی که راجع بهش توضیح داده بودی رو ندیدم!کجاست؟

شاد باشی
بای

دشمنت شرمنده"قاصدک عزیز!!
یادش بخیراون دوستی که میگفت!!:وقتی جواب کامنت قاصدک رامینویسی هرکی ندونه شمادو تایید"فکرمیکنه شما زده به سرتون!!!
...هرکجاهست خدایابسلامت دارش.!!
قاصدک جان"شما لطف دارید.وبلاگت خیلی قشنگ شده.شیطون"میبینم که داری بادلبری دوست ربایی میکنی؟!!!
ولی مگه عکس را ندیدی؟!.منظورم همین عکس بالایی بوده هااا...
زنده باشی.....یاعلی مدد

رضا پنج‌شنبه 10 اردیبهشت 1388 ساعت 06:53 http://island1383.persianblog.ir


با سلام و درود فراوان بر شما دوست عزیز و گرامی و قلم توانمندتان و آرزوی تندرستی و سعادتمندی شما در تمامی مراحل زندگانی ، باستحضار حضرت عالی میرساند کلبه درویشی حقیر با مطلبی آموزنده با عنوان. ..".عشق دریچه ی بسوی ملکوت."...بروز شده است ..خوشحال خواهم شد دیدن کنید و نظرات ارزشمند خود را مرقوم فرمائید ، مثل همیشه منتظر قدمهای سبز و حضور گرمتان هستم .... کاش می شد راه انسان بودن را به همه آموخت ....کاش می شد راه خوب بودن را به همه آموخت...کاش می شد دلی را شاد کرد ..برلب خشکیده ای یک غنچه کاشت..کاش میشد با کلامی سرخ و سبز ..یک دل غمدیده را تسکین داد.. .....................درپناه حق و خدا نگهدارتان

دوست خوب من:
متاسفانه از دیشب تابحال هرباراومدم موفق به دیدن پست جدیدت نشدم چرا که اصلا بالا نمیاد!!!.فقط همون عکسی که گذاشتی قابل رویته و بس..خداکنه بیای و اینو بخونی..بازم میام..یاعلی مدد

صبور پنج‌شنبه 10 اردیبهشت 1388 ساعت 09:26 http://sangesabor.blogfa.com

سلام بر قاصدک همیشه خوش خبر

بالاخره یکی پیدا شد که مثل من دوست داشته باشه بره زیر بارون و بخواد خیس خیس بشه!!!

من عاشق بارونم ! همیشه دوست داشته ام بدون پوشش مثل چادر و مانتو بتونم برم زیر بارون و اونقدر بارون بباره تا ............

ولی متاسفانه همیشه با چادر و خجالت مجبورم برم زیر بارون
بچه هام میگن مامان بیا هر کی ببینتت میگه این خانومه طفلی یه چیزی کم داره!!!

به هر حال دلنوشته ی زیبایی بود و بر دل نشست
اینجا هوا امروز بارانی شده هنوز نباریده ولی شروع میشه
هر وقت رفتی زیر بارون از خدا بخواه که گناهان منم بشوره و ببره

راستی من چند وقتی بود که میخواستم این اهنگ سنگ صبور چاوشی رو کدشو پیدا کنم نشد

میخوام خواهش کنم اگه دوست داشتی برام بفرست!!

شاد سلامت موفق دلشاد باشی


میلاد اسوه صبر و فضیلت عقیله بنی هاشم، قهرمانه کربلا حضرت زینب کبری سلام الله علیها را به عموم دوستداران حضرتش تبریک و تهنیت عرض می نماییم




مگر زهراست زینب

شوق خدا را مصدر و معناسـت زینب

شوق شهادت را خط گویاسـت زینب

تک بیـت جاویـدانـه دیـوان نهضـت

حسـن ختام شعر عاشوراسـت زینـب



خدا را شکر که در این رابطه هم عقیده وسلیقه پیدا کردم..اصلا هم فکر حرف مردم نیستم...چه خوبه که وقتی آدم زیر بارون رحمت خداست مثل شما همجوار ضامن آهو باشه..یه بار دیگه هم گفتم که هر وقت دلت (رضا)! شد لطف میکنی که یاد ماهم میکنی...راستی تا حالا به چشمهای آهویی که زیر بارون خیس شده باشه نگاه کردی؟!!
همین امشب کد آهنگ سنگ صبور را میفرستم برای سنگ صبور مهربانم
دیشب یادم بود که تبریکی هم داشته باشم میلاد دخت حیدرکرار زینب کبری(س)را ولی متاسفانه در اخرین لحظه فراموش کردم ..
ممنون از یاد آوری تون...التماس دعا..یاعلی مدد

بهار پنج‌شنبه 10 اردیبهشت 1388 ساعت 09:47 http://baharjoOn69.blogfa.com

سلام. اول از همه بگم شرمنده ام.
مطلبتون خیلی خوب بود. شاد شدیم واقعا.
منم هیچ وقت هیچ وقت زیر بارون چتر نمیگیرم. این خیس شدن زیر بارون ارزش داره اصلا.
به هر حال امیدوارم همیشه بارونی باشین.( ولی ابری نباشین)

برای چی شرمنده..شما که فقط محبت کردی که اومدی؟!!
چه خوب.!!.دیگه تنها نیستم!!
ممنون از دعای زیباتون...شادباشی و بارانی.!!

فاطمه پنج‌شنبه 10 اردیبهشت 1388 ساعت 09:54 http://www.omresokhteh.blogfa.com

سلام قاصدک جان
شعرتون زیبابودغزل،ورباعی،شعرنومهم نیست اونچه ازدل برایدلاجرم بر دل نشیند.شعری که ازته دل گفته بشه مهمه نه قافیه وردیف.خیلی دقت کردم اینبارغلط املایی نداشته باشم(شکلک که نیست بجاش ریشخندمیذارم)دفعه قبل چون عجله داشتم تندنوشتم به بزرگواری خودتون ببخشید.یاعلی مدد.

دختر خوب من!
واقعا که همینطوره..اصل حرف دله؛باقی بهانه ست..
شما و غلط املایی؟!.معاذالله..!.
از بلاگ اسکای برا همین خوشم میاد که شکلک نداره..
چه معنی داره بچه زبون درازی کنه و مادرش به جای تربیت بچه جلو همه قربون صدقه اش بره..شما را نمیگم هاا.منظور خواهر بزرگوارتونه!!
راستی! نـَـنـَه مون گفت بهتون بگم: الهی پیر شی دخترم که به یاد منی!!

alnilam پنج‌شنبه 10 اردیبهشت 1388 ساعت 09:56 http://www.zanooy-orooj.persianblog.ir

سلام و درود!
آقا ابتدائا یه مستله ای که بهسته(!) اینه که بنده پریروز اومدم و این آپ زیبا غمناک و عاشقانه رو خوندم بعد یادم نیست که چیزایی که توی ذهنم اومد رو نوشتم یا اینکه نرسیدم و پاشدم رفتم گفتم بعدا میام مینویسم چون دیرم شده بود!! واقعا یادم نیست! واقعا یادم نیست چون یادمه شهر شهید سپهر رو حو.ندم بعد یه شعر دیگش یادم اومدم اومدم بنویسم ولی یادم نی که...! شما بگید اگه نظر ندادم بدم باز.
پدر جان تازگیها دارم میفهمم این ملالغتی بودن شما مختص من نهسته(!) چون دیدم به فاطمه آبجی هم خلاصه پیچ شدید!! پس ظاهرا ... نکنه وسط دعوا مرافه هم یکی داغره داد میزنه شما غلط املایی میگیری؟!!!
یه چیزی میدونید من فکر میکنم توی این عکس کدومید؟!! اگه توی این عکس باشید که ظاهرا هستید یکی ازون دوتا بزرگواری هستید که این کنار دست به قلمند!!! احتمالا.
آقا جون من یواشکی در گوش من بگید کدومید خووووب؟!! باباااااییی.
حالا بیخیال اگه من اون نظر رونوستم براتون که هیچ اگر نه نمیخواد اصلا بهم بگید چون دیروز با خوندن این شعر شهید سپهر توی یه حالی رفتم که اونارو نوشتم حالا دیگه نمیشه بیخیال.
یاعلی

چه جالب!. باهم قرار گذاشته بودید برای اومدن به اینجا.؟!!
نخیر ..مثل اینکه فراموش کردید ارسال کنید..ولی ازتون خواهش میکنم حتما بفرستید..برام مهمه..البته لطفاْ..
ملا لغتی کدومه؟!. به خودشون توضیح دادم.بالا را نگاه کن!!
اتفاقا ایراد من اینه که هیچوقت بیرون ازخونه خودکار همراهم نیست!.برای همین همیشه از رهگذرها میپرسم:ببخشید خودکار همراتونه؟..
گفتم که نگید؛قاصدک تو کدومشونی؟!.اونا بزرگوارتر از اینند که من باشند!
باور کن نمیشه بیخیال شد...بفرست..منتظرم..یاعلی مدد

فاطمه پنج‌شنبه 10 اردیبهشت 1388 ساعت 10:00 http://www.omresokhteh.blogfa.com

من شبهای بارانی را دوست دارم وقتیکه باران تمام کینه هابا اب شسته می شودوقتی که سرزمین خشک دلهادراب باران سیراب می شود.
من پنجره را دوست دارم هنگامیکه باران مشتاقانه بازلالیت شیشه هاگره می خورد وقتی که دخترتنها صورت خودرابه پنجره می چسباند وبادانه های باران همدردی می کندوقتی که علفهای سبزبه صمیمیت باران قدعلم می کندشقایق هاچهره اش رامی شویند.

خیلی زیبا بود..جدی میگم..به دل من که نشست..بقیه را نمیدونم..
.........
ولی من بارون که تموم شدمیام لب پنجره و صدا میکنم:دخترآآآآآ!!
...................این جورابهای منو ندیدید؟!!....................

alnilam پنج‌شنبه 10 اردیبهشت 1388 ساعت 10:06 http://www.zanooy-orooj.persianblog.ir

این یکی مربوط به پست بالاست:
بازم سلام.
منم عاشق راه رفتن زیر بارونم بدون چتر آخه بابا مثلا میگن زیر باران باید رفت! اما به دلیل اینکه زیادی از لحاظ جسمی قویم همیشه پدر از اینکار من رو منع میکردن چون تهش یا سرماخورد
گی بود یا میگرن!
این دوزم که بارونی شد منم خوشحال که ایول خونه خودمم و پدر نمیبینه سرخوش زدم بیرون دوسه دفعه زیر شر شر بارون بدون لباس گرم بدون چتر اینم شد عاقبت گوش نکردن به نصایح پدر از دیشب تا حالا به لطف دکی تبدیل به آبکش متحرک شدم!! تازه یکیشم مال امروز ظهره! هرچند من دیگه از سرم و آمپول توی این چندسال عمرم ضد ضربه شدم!!
راستی امروز یه سر به میلتون بزنید به زحمت.
محتاج دعا.
یاعلی

بله؛متوجه شدم..نمیگفتید هم معلوم بود.!!
حالادیدی حق با باباته؟آنچه جوان درآینه می جوید پیر درخشت خام میبیند
باز نگید میخواد ایراد بگیره هااا.تا اونجا که من اطلاع دارم! میگرن ربطی به بارون نداره!!.گردن بارون نیندازید!!.اون سینوزیته..محض اطلاعتون من هر جفتشو دارم!.دارندگی و برازندگی!!!
ممنون از حاشیه نویسی بر ایمیل بنده.!!...موفق باشید.

مریم پنج‌شنبه 10 اردیبهشت 1388 ساعت 12:54

سلام قاصدک خوش به حالتون این جا فقط ابره خدا کنه این جا هم دوباره بارون بیاد آخه من بارونو خیلی دوست دارم هم بارونو هم قدم زدن زیر بارون.

نمیدونم اونجا کجاست؟!.ولی خدا را شکر..امروز با خوندن این پست کامنت های من پرشده از خبر اومدن بارون رحمت الهی از جای جای ایران عزیزمون..لطف خدا همیشه جاریه...

منتظرالمهدی پنج‌شنبه 10 اردیبهشت 1388 ساعت 16:18 http://www.montazerolmahdi.mihanblog.com

سلام واقعا که با این شعرت حال و هوام عوض شد ویاد یکی از دوستان قدیمی پدرم کردم که اون هم تقریبا یه اینجور مشکلی داشت و الآن هم چند وقته که از اون خبری ندارم. خدا خیرت بده که خبرم کردی.
یا علی مدد.التماس دعا

فکرکنم منظورت شعر پایانی موجهای شرمندگی باشه..ولی اون که اثر من نیست!!....سعی کن سراغشو بگیری و دلش را شادکنی.دل آدمها خیلی ظریفه هاا.مواظبشون باش..محتاجم به دعای همگی.یاعلی مدد

سوگند پنج‌شنبه 10 اردیبهشت 1388 ساعت 16:50 http://sogandenik.blogfa.com

سلام به قاصدک عزیزشعر قشنگی بود همچنین تصاویرها دستتون درد نکنه. از دعا های شما دوستان الحمدلله عزیز ما هم بهترهستند.باز هم ازشما دوست گرامی تشکر میکنم
الان که دارم این پیغام رابراتون می زارم باران وتگرگ شدیدی مباد
پرودگارا!
ازابررحمت تو بارانی خواهیم که همچون دست رحمت تو٬
فریادرس ودستگیر ومبارک .کریم باشد-
بارانی که زوایای مرده یزمین را زتده سازد
واز برگ های زنگ زده وبارهای غبار آلود٬
زنگ وغبار یزداید٬بسیار بباردو بسیار ببارد-

ز بیت مرتضی (ع) شاه ولایت اختری سر زد
که از نور رخش، ارض و سما را زیب و زیور زد
بود میلاد زینب (س) آنکه اندر روز میلادش
در آغوش حسینش خنده بر روی برادر زد

میلاد زینب کبری-س الگوی حیا و عفت و فداکاری مبارک باد.

اختیار دارید..خوبی از خودتونه...
خدا را شکر که دعای دوستان مورد قبول واقع گردید و الحمدلله سلامتی حاصل شد...خوشحال شدم...البته فکر نکنم از دعای چون منی بوده..منم وسط خوبها خودم را جا میزنم تا بلکه از صدقه سری اونها نظر لطفی هم به ما بشه...
خدا امروز کمافی السابق همه را مشمول لطف خودش کرد..درهمه جا
ممنون از شعر زیباتون...التماس دعا..یاعلی مدد

فاطمه پنج‌شنبه 10 اردیبهشت 1388 ساعت 19:14 http://www.omresokhteh.blogfa.com

سلام قاصدک جان
من اپم هرچنداپ مهمی نیست ولی بخاطرارادتی که بهتون دارم خبرتون کردم.درپناه حق

چرا مهم نیست؟!.مهم نبود که نمینوشتی...ممنون که خبرم کردی..ولی نمی اومدی هم من میومدم..مگه میشه نیام؟!.مردم چی میگن؟!...پس میآم..همیشه....دست حق به همراهت..یاعلی مدد

یونیکورن پنج‌شنبه 10 اردیبهشت 1388 ساعت 21:25

سلام قاصدک.

ممنون از شعر زیبایی که فرستادید. آرزوم بود کاملش رو بخونم یه روز! سپاس!

کتاب استاد عشق که گفته بودم، داستان زندگی پروفسور حسابی هست که به قلم پسر بزرگوارشون آقای ایرج حسابی هست.

کتاب فوق العاده ای هست. توصیه می کنم همه بخونن. البته من هنوز تمومش نکردم. آخراش هستم.

در مورد سایر موارد نیز هم...

ممنون که پست های قدیمی رو می خونید. و سپاس بابت دقت نظرتون!!

شاد و سلامت باشید.


دوست گرامی
راستش دیشب خیلی دلم میخواست همراه با نوازش بارون اینو بنویسم..ولی هرچی گشتم یادم نیومد که کجا گذاشتم این مثلا شعر را..!!.برای همین چند بیتی را که یادم بود را با اصلاحاتی نوشتم تا بلکه بعد پیداش کنم و به مناسبتی مجدداْ بذارم تو قاصدک.!!.
راستی گفته بودم که دکتر حسابی و دکتر قریب از همشهری های مادری ما هستند..فقط همشهری هاا.وگرنه اونا مقامشون بالاتر از امثال ماست.!
خواهش میکنم...من برای شناخت دوستانم همیشه سعی میکنم گریزی به سوابق شون ! بزنم..حتی شما دوست عزیز.!!..درپناه حق

مریم پنج‌شنبه 10 اردیبهشت 1388 ساعت 21:43

دوباره سلام راستی این ماهیه خیلی با نمکه

امشب اخبار میگفت: ۸ نوع ماهی از خلیج همیشه فارس با پیشوند و یا پسوند نام پرشین به ثبت جهانی رسید.!!.شاید بانمکی این ماهی از همینه..!!............قابل نداره..!!

صبـــا جمعه 11 اردیبهشت 1388 ساعت 01:05

سلام قاصدک عزیز.

ایشالا فردا آدینه با شماست اگر موافقید. اگر نمی تونید آپ کنید لطفا خبر بدید. فقط در زمان آدینه باشه (روزش منظورم هست). منتظریم.

یا علی.

بله ...چشم...ارسال میکنم..حتما...
باتشکر مجدد از دعوتتون..امیدکه موردقبول واقع گردد..یاعلی مدد

یونیکورن جمعه 11 اردیبهشت 1388 ساعت 01:43

سلام مجدد.

کتاب استاد عشق تموم شد امشب. از فردا ایشالا یه کتاب دیگه رو در زمینه‌ی غیر آی تی شروع می‌کنم. چه ربطی داشت؟!

شعر زیبایی نوشتید قاصدک. منم مثل خیلی‌های دیگه بارون رو عجیب دوست دارم. اما مثل خیلی‌های دیگه دوست ندارم وقتی بارون میاد بدو بدو برم یه جایی پناه بگیرم که خیس نشم. آخه پناه من بارونه.... وقتی بارون میاد درهای آسمون چارطاق باز میشن و خدا بیشتر رحمت و نعمت و حکمت میریزه رو سر آدما. اون وقت اگه زیر بارون نباشی سرت کلاه میره.
از بچگی یادمه چتر دوست نداشتم. کلاس پنجم که بودم مادرم برام از مشهد یه چتر خریدن که فقط به خاطر صورتی بودنش نگهش داشتم. اما هیچ وقت ازش استفاده نکردم. هنوز فکر کنم تو وسایل دوران کودکیم باشه...

یه حرف دیگه (دیشب که برگشتم خونه نوشتم):
*همچین خودشونو به در و دیوار می‌کوبن و می‌دون این ور اون ور، انگار داره بارون اسیدی می‌باره! بعد میگن ما عاشق بارونیم! این جوری؟؟ خب اگه بارون رو دوست داری پس چرا طاقت نداری رو چشمات بشینه؟! بابا خودمونیم! کسی که نیست! چرا دروغ؟ جایزه میدن؟! بس کنید تو رو خدا... قبل بارون همه عاشق بارونن، وقتی بارون اومد یه نفر زیر بارون قدم نمی‌زنه و دعا نمی‌کنه... دست بردارید! لااقل با خودتون و خدا صادق باشید! پیش خدا و ادعا؟!*

شاد باشید قاصدک.

ممنون از بیان این عشق زیبا..ولی در آخرش سخت نوازشمون کردی هااا
گفتم که بارون رحمت الهی رو سرهمه یکسان میباره..نگاه هم نمیکنه گنه کاری..عالمی..گبر و بت پرستی؟چی هستی؟میگه فعلا از این لطف من بهره ببر..پاداش دوستانم باشه سروقتش.!...حالااگه کسی نتونست لذت وافرببره مشکل ِخودشه..باید ببینه اشکال کار کجاست..یه جایی داره می لنگه..
ولی من چتر نداشتم...اصلا...هیچوقت...زیر بارون هم میرم و لذت هم میبرم ..به اعمال آدمها کاری ندارم..همین که همه میگن خوشمون میاد کفایت میکنه...اگه از بارون فرار میکنند..ولی اینو میدونن که :
چشمها را باید شست....زیر باران باید رفت....

رضا جمعه 11 اردیبهشت 1388 ساعت 07:06 http://island1383.persianblog.ir

سلام و درود فراوان بر شما و مطلب بسیار پربار و با محتوا ...بنظر حقیر جانبازان عزیز ...این مملکت حق بسیار بزرگی بر گردن این ملت دارند و امثال ما و انانی که چندین سال در اسارت بودند و شهدا ...بنظر حقیر بیشتر ما ایرانیان آنان را به فراموشی سپردیم و یادمان رفته آنان طرز تفکراتشان و اعتقادات پاکشان چگونه بوده است ...تا نگاه میکنی می گویند نسل سوم انقلاب در راه است ...همین واقعیت که شما نگاشته اید ...عین همین را من در خانواده خود دیدم و لمس میکنم ....حقیر ۶۲ ماه در مناطق جنگی و خطوط جبهه های جنگ حق علیه باطل حضور داشتم و همیشه نیز با جان دل می رفتم میدونی چرا چون هدف من رضایت پروردگار و کشور عزیزمان بوده است و هیچ گاه هم منتی بر سر کسی نگذاشتم ...ولی اگر امثال من را هم بتوان بعنوان یک ایثار گر و یا همین جانبازان عزیز مخصوصا شیمیایی و شهدا عزیزمان که خون سرخشان را اهدا نمودند برای زندگی آسوده این مردم در حال حاضر ...فقط ایکاش ارزش اینگونه فداکاریها و اهداف انان شناخته می شد .......از صمیم قلب برایتان آرزوی تندرستی و سعادتمندی در تمامی مراحل زندگانی دارم در پناه حق و خدا نگهدارتان

ممنونم دوست دیرینه !!
باید عادت کنیم که زاویه دید مون را عوض کنیم!!.نگاه مون باید به آسمونها باشه تا زمینی ها..اگرهم زمینی ها لطف داشتند فبهالمراد وگرنه: ما نگوییم بد و میل به نا حق نکیم....
ممنونم از درنگت بر این نوشتار بی رمق..موفق باشی..یاعلی مدد

بهار جمعه 11 اردیبهشت 1388 ساعت 11:39 http://baharjoOn69.blogfa.com

سلام. خوبی شما؟
من پست جدید گذاشتم. گفتم ایندفعه بگم بهتون دیگه.
تشریف بیارید.

سلامت باشی...
چشم حتما خدمت میرسم...لطف کردی خبردادی..شاد باشی.

ستاره جمعه 11 اردیبهشت 1388 ساعت 19:24 http://ashnayemahjor.blogfa.com/

سلام اول

حرف دوم : هر وقت آپ میکنم اول از پیوندام شروع میکنم به
خبر دادن.چون آپ من خبر نداره کی میشه و راستش خودم هم
خبر ندارم پس باید خبر بدم.بعد از اونها نوبت دوستانی میشه
که در پست قبلم نظر گداشتند و خوشحالم که تو زودتر آمدی
میدونی چیه آخه قاصدک ها رو که خبر نمی کنند.باد با خودش
میاردشون اما برای اینم میشه فکری کرد و اسم همو بذاریم
تو پیوندامون که زودتر بهم خبر بدیم پس یا علی
اسم منو بنویس یار دلنواز که عاشق نوازشم بگو اسم ترو چی
بنویسم.
یا حق

اتفاقا منم خبرندارم کی آپ جدید دارم!.نگاه به این هفته نکن..!!
خب من وظیفه میدونم سرکشی به دوستانم را..هرکی یه بار یباد میرم وتشکر میکنم ولی اگه شد دوبار دیگه بقول دوستی؛مواظب دلشون هستم!.موافقم. همون قاصدک خوبه ولی اگه قاصدک داری!!غزل قاصدک

ستاره جمعه 11 اردیبهشت 1388 ساعت 19:47

نوازشی برای غزل عزیز

حرفاتو دوس دارم و شعراتو .و دیگه زبانم قاصر است چون هر
حرفی را تو قشنگ تر مینویسی و می سرایی
در رابطه با جانبازان انشاالله اجرشان با حضرت زینب ـس)
حالا خوب بگو کدومشون تویی؟؟
راستی خیلی ازین اخلاقت که هوای همه رو داری خوشم میاد
یعنی از همه ی اخلاقات خوشم اومده اندازه دونه های بارون
یا علی

شما لطف داری دوست مهربونم...شرمنده نکن..
باز خوبه نگفتی غزل خانوم!!.و یه راه ِ در رو برای خودت گذاشتی!!.
انشالله همه با بی بی دوعالم زینب کبری( س)محشور شویم...
خیلی خوش بودم که به غیر از ( دونفر !!) بقیه نپرسیدند کدومید!.ولی حالا شدید سه نفر ها.!
شما را دیگه حتما باید هوای دلت را داشته باشم!! چون شدی از دوستان صمیمی قاصدک...ولی دونه های بارون خیلی زیاده هاا.ممنون.

ستاره جمعه 11 اردیبهشت 1388 ساعت 20:07 http://ashnayemahjor.blogfa.com/

دوباره سلام

قاصدک تو توی بارون اگه خیس بشی که دیگه نمیتونی بپری؟
راستشو بگو حتما یه چیزی بلدی که با پرهای خیس هم ......
وای ازین تصویر بارونی . منم عاشق بارونم اگه بهم نخندی
میگم که تو بچگی زیر بارون همیشه می رقصیدم.امروز داشتم
به این فکر میکردم که دعاهای چه کسانی این رحمت خداوند را
برای مان هدیه آورده ؟خوش به سعادت شان
یه چیز دیگه از تنوع تصاویری که استفاده میکنی خیلی خوشم
میاد. با شعرت هماهنگی داره مثل رعد و برق و قایق سواری
خلاصه وبلاگ تو نمره اش ۲۰ است و نمره خودت ۱۰۰
خیلی نوشتم.از کامنت بسیار هوشمندانه ات هم متشکرم.
حرف آخر دیشب واقعا از دیوان حافظ فال گرفتم و این غزل آمد.
در پناه لطف دوست

عیب نداره!!..عوضش تمیز میشم که.!..بعدش هم آفتاب میزنه و رنگین کمون از یادمون میبره چی به سرمون اومده!!!
حرکات موزون ؟؟!!!.نه اشتباه میکنی..ایروبیک بوده.!!!
کاش شما معلم دوران دبستان بودیدکه اگه بودی من دیگه نمره هامو از مادرم قایم نمیکردم...!!!
ممنون...واقعا تفالی زیبا داشتی به لسان الغیب...یاعلی مدد

ستاره جمعه 11 اردیبهشت 1388 ساعت 21:16 http://ashnayemahjor.blogfa.com/

سلام و شبت بخیر عزیزم

این چه حرفایی است که زدی و حسابی منو شرمنده کردی
بابا خوش بحالتون که کد گذاری ندارید.از بس عادت کردیم تو
بلاگفا بدون کد ارسال نمیشه..اینجا دستم خورد و کامنت قبل
نانوشته ارسال شد.خوب اینم یه جورشه.در ضمن جسارتی
نکردی بنظرم یه جور نوازشم کردی.گفتم که از نوازش نوشتاری
خوشم میاد.
تا بعد
دست علی یارت

شب شماهم بخیر...من که امروزم خیلی خیلی بد گذشت!!.امان از این سینوزیت.!!.تموم روزم را صرف خودش کرد..بی مرِّوت..!!
خوشحالم که توهم نظرات دوستان رابه دید نوازش مینگری.!.
پس بازم میام برای نوازشی دیگر..!!.یاعلی مدد

ترکش ولگرد شنبه 12 اردیبهشت 1388 ساعت 06:58 http://www.tarkash14.blogfa.com

سلام
بازم شرمنده
اما قسمتی که نظراتو برات میزارم .جائی واسه خصوصی نداره فقط پایینش نوشته ارسال نظر خوب گل من .من چطوری براتون نظر خصوصی بزارم وقتی توی جعبه نظر خواهیت کارتون خصوصی نداری .نکنه نمیدونستی .احتمالا دوستای دیگتم با مشکل من مواجه ان.خوشحال میشم لینکم کنی .وآدرس سایت دیگتم بدی .البته اگه ما رو قابل میدونید ...بزرگ بودنتون مانع از رابطه من نمیشه من دوست با آدمای پاکی مثل شما ....فعلا...

اختیار دارین.دشمنتون شرمنده ست.!!
مشکل شد دوتا.!.من گفتم اون مورد را ننویس..تعریف از بنده..!!
وگرنه یادم هست..با این وجودفقط کافیه بنویسید(خصوصی).
چشم.با کمال میل لینک خواهی شد..
آدرس قاصدک آدینه ها را هم میدم خدمتتون..البته اول باید بیام.
پس منتظر باشید...منم به دوستی باشما افتخار میکنم.یاعلی مدد

alnilam شنبه 12 اردیبهشت 1388 ساعت 11:01

سلام.
امروز یکی ازون روزایی که اعصاب ندارم! میگن سیدها ۴شنبه ها عصبین نمیدونم چرا واسه من از بعد آشنایی با شما هرروز چهارشنبست!!
حرف از میگرن و سینوزیت نزنید پدر جان که خانوادگی خدای همه مدلهاشیم یه وقتا میشه هممون با هم اوت میکنیم!!!! بلی بنده هم میدونم میگرن ربطی به بارون نداره اون سینوزیت میگرن بنده که جدیدا از دست فشارای عصبی که شما بهم وارد میکنید اوت میکنه پدر جان!
فاطمه خانم میبینی اینم ازین پدر خان!! تهش رفت سراغ مشگل آقاییون : جوراب!
میگم یه اقا پسر ۱۴ ساله ای اون عقب ایتاده میبینید؟ ئه بیاید عینکتون رو بگیرید...آها دیدید !! فکر کنم پس شما اونید!!
درباره اون میل هم خوب چرا اینجوری میکنید اینجوری بهتر شد که من بخاطر خودتون اینجوری جواب دادم گفتم بالاخره بابابزرگید سن بالاخره اجازه شاید نده که همه چیز رو به یاد...!!( آخ غلط کردم!! آآآآآآی نزن...کممممممممک)
انقدر حرصم میدید صدام گرفته در نمیاد خروسک شدم وای دارم میمیرم شاد باشید!
ببینید میدونید که جنس مونث حسودند بعد بنده هم یکی از همین اجناس مونث هستم و شدیدا شمال این صفت!! تازشم گفتم قبلا آدم به بچه خودش باید بیشتر محبت کنه یا سر راهی..!!؟!
یاعلی

تهدید؟؟؟. میدونی من کی ام؟؟!!.خب نمیدونی دیگه!!
ولی خوشحالم که فرزندی از سلاله زهرا(س) نوازش کنه همیشه قاصدک را..البته بدون خشآنت!!!
اولا اون آقا پسر اگه منم؛ پس چرا میگی: بابا بزرگ؟!.هان؟جواب بده دیگه
بعدش هم اون آقا پسر؛ قاصدک زاده ست!!!.ولی بالا سر قاصدک نیست هااا.....میگم شما چهره نگاری آگاهی شاغلید؟!. آخه از کجای اون عکس که تازه کلاهش را هم تا آخر کشیده پایین(ازبس سردبود!)فهمیدی ۱۴ سالشه؟؟؟.نخیر بیشتره!!!
بقیه باشه پس از رفع کسالت....یاعلی مدد

ترکش ولگرد شنبه 12 اردیبهشت 1388 ساعت 11:39 http://www.tarkash14.blogfa.com

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام
_______________________________________________$$$$$$$$$
___________________________________________$$$$$$$$$___$$$
_______________________________________$$$$$$$$_____(&)_$$$$
__________________________________$$$$$$$$$$____________$$$$
_______________________________$$$$$$$$$$$$$$$____§§§§_____$
____________________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$§§§§_§§§_____$
__________________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$§§§§§_§____$
________________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$_$$$$___§§§__§_$
_______________________$$$$$$$$$$$$$_$$$$$$$$_$______§$
_______________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$_$
_____________________$$$$$$$$$_$$$$$$$$$$$$$$$$_$
___________________$$$$$$$$_§$$$$$$$$$§$$$$$$$$_$
_________________$$$$$$$_$$§§§$$$§$$§§$$$$§§$_$$$
________________$$$$$$_§§§$$§§$$§§§$$§§$$§§$_$$$
_______________$$$$$_$§§§$$$$§§§$$$§§§§§$$_$$$$$
______________$$$$$_§§§§§§$$§§§$$§§§§§§§_$$$$$$
_____________$$$$_§§0§§§§|§§§§§§§§§|§§§_$$$$$$$
____________$$$_000§§§00§§§§§000§00§_$$$$$$
____________$$_0000§§0000§§§00§0§_$$$$$$
___________$_0000§§00000§0000_$$$$$$$
________§§_00000§000§0000_$$$$$$$$
______§_00000§0000000_$$$$$$$$$$
گلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم آپیدم
______000§00000§_§§§§$$$$$$$$$$$$$_______
___0000§00§_§§§§§§$$$$$$$$__$$$$$$$$§§§§§
_000§0_____§§§§§§$$$$$$$_§000_$$$§§§_
00________§§§§§$$$$$$$_§§00000_$§§§_
__________§§§§$$$$$$$_§§§_’’______§§§__
_________§§§$$$$$$$
________§§$$$$$$$$ حتما بیا خوشحال میشم
________$$$$$$$$$
_______$$$$$$$$$
______$$$$$$$$$
_____$$$$$$$$$
____$$$$$$$$
___$$$$$$$$
__$$$$$$$$
_$$$$$$$
$$$$$$$
$$$$$$

تشکر بابت خبر آپ جدید..حتما میام...منتظر باش...و خوشحال.!!

یونیکورن شنبه 12 اردیبهشت 1388 ساعت 11:54

سلام قاصدک گرامی.

تو نظری که داده بودم، نوشته بودم:
منظورم از اون چند جمله‌ی آخر شما و کسانی که اینجا نظر دادن نبود. یه سری از آشناها و دوستای خودم که از نزدیک می‌شناسم‌شون و موقع باریدن بارون کارهاشون رو می‌بینم باعث شد اون چند تا جمله رو بنویسم. قصدم جسارت به شما و دوستان دیگه نبود. آخه من که اصلا شماها رو نمی‌بینم که بتونم این قدر جسورانه تذکر بدم بهتون!!
امیدوارم نظر قبلیم باعث رنجش خاطر کسی نشده باشه، اگر هم شده اشتباه شده، یعنی اشتباه برداشت شده!!
در مورد این دوست‌تون آقای سهیل نیز هم، من همیشه اول که نظر جدید تو وبلاگم می‌بینم میرم به وبلاگ اون دوست جدید. اما تو وبلاگ ایشون هیچ پستی ندیدم، برای همین، اون شناختی که ممکن بود با خوندن پست‌هاشون به دستم بیاد، حاصل نشد. برای همین مجبورم همه چیز رو در نظری که دادن خلاصه کنم و بنابر همون چند جمله جواب بدم بهشون! بعدا مجددا خدمت خواهم رسید.

شاد و سلامت باشید.

تشکر بابت اینکه زحمت رفع و رجوع اهمال کاری ام را کشیدی!
در مورد دوستمون!!. من عادت دارم که با بعضی از دوستان تا سر کوچه همقدم بشم !!.با بعضی دیگر تا دم در خونه مون!!. و بعضی دیگر را استقبال کنم تا بالا بالای خونه مون...
حتی بالاتر ...میبرمشون تو خونه دلم..!!.بدون شرح!!..
شاد و برقرار باشی.

ترکش ولگرد شنبه 12 اردیبهشت 1388 ساعت 12:02 http://www.tarkash14.blogfa.com

یعنی چی داری گیجم میکنی

این منم که با دیدن این نوازش دارم گیج و منگ میشم..!

قاصدک بارونی شنبه 12 اردیبهشت 1388 ساعت 12:53 http://khakenategh.blogfa.com

زیر باران رفتن سهل است
.
.
.
بارانی بودن را باید یاد گرفت

خب باید اول بریم زیر بارون تا بعد یاد بگیریم مثل بارون لطفمون همه گیر باشه...البته که این صفتی ست خدایی...

محسن شنبه 12 اردیبهشت 1388 ساعت 14:29

سلام

ازاین اینکه نتومستم بعد از گذاشتن مطلب جواب محبت شما را بدم شرمنده ام.

شعر زیبایی را که
(ازمرحوم ابوالفضل سپر --قابل توجه خانم فاطمه که نام شاعر را می خواستند)
انتخاب کردی خیلی لذت بردم وبرای من همیشه تازگی

داردخصوصا این بیت( قبول‌ کنین‌ به‌ خدا بابام‌ شده‌ نردبون‌).

همچنین ممنونم از پیام تبریک.

شعر باران با طراحی وکار گرافیکی هم بسیار زیبا بود.


موفق باشی

به به!!!.چه عجب آقامحسن؟!!
ممنون از ارسال نام شاعر؛. همین بیت پایانی را به یکی که عشق سوزوکی !! بود گفتم..!!
آقامحسن؛دوست دارم تو هر دلنوشته ام سه چهار تا نوازشت راببینم نه اینکه هر سه چهار تا پست یک نوازشت را.!!!

راستی؛ ما هم داریم مثل خودت* دل آور *میشیم هااا.ازبس در باشگاه بسته ست لایه های چربی دلاورمون کرده!!!. فکری عاجل لطفا...!!

یونیکورن شنبه 12 اردیبهشت 1388 ساعت 15:25

سلام.

این بار دیگه خیلی مطمئن تر از قبل هستم که دو تا نظر دیگه هم داده بودم ولی اینجا نیست!!

اگه هنوزم مطمئنی اطلاع بده..!!.چون اینطور که پیداست؛درسته این بلاگ اسکای چشمهای پاکی داره !! ولی دستش کج شده تازگی هاااا

ستاره شنبه 12 اردیبهشت 1388 ساعت 16:56

سلام

چون خیلی باران را دوست داری خواستم بهت بگم که زیر

باران نرو.......چون سینوزیت داری آخه منم دارم

در پناه حق

چه رگباری گرفته ............

اینجورکه معلومه شما هم:
اهل تهرانم من ..پیشه ام وب گردی ست!!
چون مانیز هم متوجه رگبار شدیم ..حتی وسوسه شدیم برای زیر باران باید رفت!!.ولی یاد دیروز شدیدا جلوی امیال مون را گرفت!!
خوشحالم که همه بارون رادوست دارند..اکثریت قریب به اتفاق زیر باران و بی چتر رفتن را...و اکثریت اگر هم سینو زیت ندارند!!. برای همدردی هم شده !!. سینوزیت دار میشن!!..منظور شما نیستیدهااا.شماکه اهل کمالاتید حتما اینو هم دارید!!!

alnilam شنبه 12 اردیبهشت 1388 ساعت 18:27 http://www.zanooy-orooj.persianblog.ir

آقا گفتم که نگید نگفتی خودم غلط خودم رو میگیرم تورو خدا شما نگو اون شامله نه شمال!
دیدی خودم گفتم دیدید!!
الانه یه خبرای جالبی آبجی جون خودم بهم داده که من رو ترکونده و باورش خیلی برام سخته توی کفشم راستی اون حدیث رو شنیدی که هرکه مسلمانی رو توی خماری بزاره خدا هم او رو..!!! نه بابا حدیث زمینی بود!!

خواهش میکنم.....دارم سعی میکنم هر جور که نوشتی فقط بخونم البته اگه تونستم..حتی اگر به زبان اهالی بورکینافاسو بود..!!!
خب الحمدلله رفع خماری شد؟؟.الان شنگولی؟؟؟خداراشکر!!!
داشتی خوب پیش میرفتی..نذاشت این همشیره گرام....!!
ولی از این اتحاد ِمشکوک میترسم هاااا..

پاشنه طلا شنبه 12 اردیبهشت 1388 ساعت 18:48 http://ay-oldoz.blog.com

سلام شرمنده مدتی بود که به لحاظ مشکلات کامپیوتری (ویروسهای ) دوست داشتنی کامپیوتر در....
خوب می تونین منو همین پاشنه طلا لینک کنین ولی یه سوال دارم از شما
می خواستم نظرتون رو در مورد حقیقی یا اینکه کذب بودن فیلم اخراجی ها بپرسم.

ممنون از حضورتون در کلبه کوچک ولی در عین حال بزرگ دل ما

اشکال نداره!!.منم درگیر این موجودات بودم..خیلی بدند!!.بدتر از سیریش ! بچسبند به جایی ول کن نیستن..اصلا....
چشم لینک میشوید..ولی خداوکیلی یه بار هم بیا و برای این درافشانی های !! منم نظر بده دیگه!!!.نمیشه که من همش بیام و بگم:ممنون که نوشتی و چه خوب که نوشتی!٬!!
این آدرست را هم درست کنی بد نیست هااا..بلاگفا را نوشتی بلاگ!!
اخراجیها؟؟!!. من نظر بدم!!!.اصولا ماها فقط و فقط نردبونی بیش نیستیم آقاجان!!!.هرکی به شهرت و پو لش رسیده خودش هم پاسخگو باشه!!!.البته اگه بذارند این جشنواره های خارجی تا طرف بیاد و روشنگری کنه!!...ولی نظرم اینه:
فقط...عشق است عشق است داش مجید و عشق است...
مجید کجایی که داش مسعودتو کشتند!!.اِ این مال قیصر بود که!!!
پس برم همشو ببینم که خوشم میاد ازش...خیلی...قیصر را میگم هاا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد