*غزل قاصدک*

به جای نفرین به تاریکی ؛ شمعی بیفروزیم

*غزل قاصدک*

به جای نفرین به تاریکی ؛ شمعی بیفروزیم

دوران ِسیاست ستیزی.!.

درطی هفته گذشته کم نبودند دوستانی که علنی و خصوصی کامنت دادند وگفتند: 

خسته شدیم ازاین سیاست بازیها نمیشه تمومش کنی و پست جدید بذاری؟!. 

ولی یکی پیدانشدبگه:دیشب سیمای جمهوری اسلامی را دیدی که چه گزارشهای زیبا 

وگویایی ازسوخته شدن بیت المال توسط هواداران موسوی نشون داد؟!. 

دیدی چندتا کارشناس سیاسی و فرهنگی و اقتصادی ردیف شدند و برای سوخته شدن 

سطل آشغالهای خیابون ولیعصر!حرفهای قشنگ قشنگ زدند؟!.دریغ از یک پیام تسلیت 

به خانواده های داغدارشده این ایام..واقعاًکه تواین زمونه جون آدمها بی اهمیت تر از 

سطل آشغال شده.!.اصلاًقصد دفاع از برهم زنندگان امنیت سیاسی و اقتصادی را ندارم 

 اتفاقاً نظام وبه تبع اون نیروی انتظامی بایددربرخورد بااین گروه ازافراد مغرض وسودجو 

بمصداق عینی ِاشِدّاءُعَلَی الکُفّار،برخوردقاطع داشته باشه.ولی چرا یکی از همین افراد 

حاضر در میدان از جمع نیروهای ضدشورش پیدانشد بگه:چه کسی یاافرادی حکم تیرِ 

جوان معترض به شمارش آرای انتخابات ریاست جمهوری اسلامی را داد؟. 

یا چرادرحضور نیروی انتظامی گروهی خشن و خودسر با چماق و قمه و زنجیر به جان 

گروهی افتادند که نه تنها مسلح نبودندبلکه بعنوان اعتراض فقط دست به تحصن ِهمراه 

باسکوت زدند؟!.واقعاً سزاست که اون جمع معترض هم کتک خورده ومضروب و کشته 

گردد و هم در رسانه ملی محکوم به شکستن شیشه های اماکن خصوصی و عمومی 

گردد؟!.باورکنید خودمم خسته شدم از اینگونه نوشتنها.برای اثبات بیگناهی این جماعت 

مدارک و ادلّه کافی هست ولی کو گوش شنوا و نگاهی عدالت گرا؟!.این نوشتار را 

همینجا به اتمام میرسانم.ولی برای نمونه لطف کنیدو روی این عکس کلیک کنیدتا ببینید 

چه کسانی دست به تخریب اموال عمومی میزنند.سایت میزبان عکسهام مسدود شده 

وگرنه بیشتر ازاین مدرک موجوده.این مشتی ست نمونه خروار..!!  


 

  

این بخش هم تقدیم به دوستان ِسیاست ستیزی که خسته شدن ازنوشته های این ایام!

کاش یکی پیدا میشد و میومد قضاوت میکرد که چطور من میتونم سیاست را بی خیال بشم؟!! وقتی موبایلها نصف روز قطع میشه..وقتی نمیشه اس ام اس داد.وقتی سایتها بسته ست.خب معلومه که از سر بیکاری گیرمیدیم به سیاست دیگه.. 

میگن آرایشگرآ(یاهمون سلمونی ها!)وقت بیکاری سرهمدیگه را میتراشن.! 

بابا این مسیج را آزاد کنید..باورکنیدکسی از مسیج برای سیاست استفاده نمیکنه.! 

اصلاًمگه مسیج مال این کارآست؟!....نه..!.. 

باورکنین مردم پول و وقتشون را صرف چیزآی بهترمیکنن..نمونه شو بخونین..! 

 

چقدرتازگیهاچاق شدی؟میدونی از کجا فهمیدم؟! 

چون هر روزبیشترتوی دلم جا باز می کنی  

 

دیشب اومدم به آسمون خیره شدم خبری از ماه نبود... 

میشه عشق من بگه دیشب کجا بوده؟!  

 

 

دیروز روز جهانی آوارگان بود توقع داشتم یه تشکر خشک وخالی ازمامیکردی  

که یه عمریه آوارتیم.  

 

 

از دم گلفروشی ردمیشدم دیدم قشنگترین گلش نیست..!.. 

تازگی ها با کی میپری گل ِ من ؟!!  

 

 

تازه فهمیدم تو دنیا هیچ قلبی واسه من نمی تپه. حتی قلب خودم!  

چون اونم واسه تو می تپه!  

 

 

گرچه میگن:خوشگلا باید برقصن...ولی حالا که افسرده شدی تو هم برقص.. 

کی به کیه.؟!!  

 

 

وقتی پیشم نیستی دلم برات تنگ میشه!وقتی هم که پیشم هستیی 

 دلم برات تنگ می شه.!.ای مردشورتو ببرن که بود و نبودت یکیه!  

 

و هزاران هزار مسیج دیگه...حالا دیدید مردم حرفهای بهتر از سیاست دارن؟! 

از چی میترسید..بابا آزادش کنید.!.این مردم سرخوشترازاین حرفهان..!!

 

گاو ما ما می کرد.
گوسفند بع بع می کرد.
سگ واق واق می کرد و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی؟
شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. 

حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.
او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند 

او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات ,جلوی آینه می ایستد و  

به موهای خود ژل می زند.مو های حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست 

چون او به موهای خود گلت می زند.
دیروز که حسنک با کبری چت می کرد, کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است 

کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند 

چون او  در چت روم با پتروس آشنا شده بود و با او چت می کرد
پتروس همیشه پای کامپیوتر نشسته بود و چت می کرد 

پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد 

چون زیاد چت کرده بود.او نمی دانست که سد تا چند لحظه دیگر می شکند 

پتروس در حال چت کردن غرق شد
برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به هلند برود 

اما کوه ریزش کرده بود.ریز علی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت 

ریز علی سردش بود اصلآ نمی خواست لباسهایش را در بیاورد
ریز علی می توانست از نور گوشی موبایلش برای نشان دادن به راننده قطار استفاده کند اما ترسید شارژ موبایلش تمام شود.
الان جند سالی است کوکب خانم" همسر ریز علی" مهمان نا خوانده ندارد 

او حتی مهمان خوانده  هم نداردچون او دیگر حوصله غذا درست کردن ندارد 

حوصله ماست و کره درست کردن ندارد ,چون او در خانه گاو و گوسفند ندارد 

او همه حیوانات را برای رفتن به کلاسهای make up فروخته است.
او الان کلاس بالایی دارد.او خانواده پولداری دارد  

برای دعوت کردن آنها باید گوشت داشته باشد.ولی او گوشت نمی خرد 

آخرین باری که گوشت خریده چوبان دروغگو جای گوشت گاو به او گوشت خر فروخت 

اما او از چوبان دروغگو گله نداردچونکه کدخدای ده نیز خود خدای دروغ است و ریا.! 

چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد. 

به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان از این داستانهای خوب وجود ندارد. 

 

درغم و شادی یار و یاورهم باشیم...یاعلی مدد