*غزل قاصدک*

به جای نفرین به تاریکی ؛ شمعی بیفروزیم

*غزل قاصدک*

به جای نفرین به تاریکی ؛ شمعی بیفروزیم

یک سال با قاصدک

بار الها؛ یاری ام ده تا حرمت قلم را پاس داشته و دراین روزگار 

که جمعی رونق بازارشان؛دین فروشی و خدافروشی ست! 

مباد ارزان بفروشم آنچه را که تو به آن قسم یاد نمودی.  

ن وَالقَلَم ِوَمایَسطَرون  

قلم توتم من است،

به قلم سوگند، به خون سیاهی که از حلقومش میچکد سوگند

که توتم مقدّسم را نمیفروشم

به دست زورش تسلیم نمیکنم

به کیسهء زرش نمی بخشم

به سرانگشت تزویرش نمی سپارم

دستم را قلم میکنم و قلمم را از دست نمیگذارم

حتی زبانم را می بُرّم و لبم را میدوزم

اما قلمم را به بیگانه نمیدهم 

قلم توتم من است

امانت روح القُدس من است

در وفای او اسیر قیصر نمیشوم

بگذار بر قامت بلند و راستین و استوار قلمم به صلیبم کشند

تا او که استوانه حیاتم بوده است، صلیب مرگم شود

شاهد رسالتم گردد، گواه شهادتم باشد

تا خدا ببیند که به نامجویی بر قلمم بالا نرفته ام

تا خلق بداند که به کامجویی، بر سفره گوشت حرام توتمم ننشسته ام

ودیعه عشق را قارونیان نمیتوانند از من خرید

قلم زبان خداست، قلم امانت آدم است

قلم ودیعه عشق است،

هر کسی را توتمیست و قلم توتم ماست 

*معلم شهید انقلاب دکتر شریعتی*

 

مدتی بودکه کارم شده بود مسیج دادن به دوستان 

البته نه مسیجهای آبدوغ خیاری!!.که مثلا بگم: 

دیشب اومدم توآسمون نگاه کردم ماه ِمن نبود.کجا رفته بودی گلم؟!!!ماچ 

یا از دم گلفروشی رد میشدم ندیدمتبغل..وووو 

باچندتا ازدوستان معمولا بخصوص جمعه ها؛ بازار مسیج دادنمون داغ بود 

اشعار ومطالب قابل تامل بعضاْ سیاسی وبیشتر حول محور جمعه و انتظار.. 

تا اینکه نیمه شعبان دوسال پیش پیامکی دادم به 

دوستی که هرچه دارم از اوست خوشش اومد و بعد پیشنهادکرد که 

وبلاگنویسی کنم.!.گفتم منکه سردرنمیآرم! 

گذشت...تا روزی بهم زنگ زد و بی مقدمه گفت:یه اسم بگو!! 

گفتم: قاصدک...گفت: غزل قاصدک 

بیا..اینم هدیه من برا تو..برو به این آدرسhttp://m-shaker.blogsky.com/ 

بعدها که همون دوست عزیز اومدو رونق نصفه نیمهءبازارم را دیدمغرور زبان

لب به تحسین گشود دروغگوگفتم: 

تعریف و تحسینش مال تو.. داغ و درفش و ننگ و نامش مال من 

(معامله پایاپای و منصفانه ایه ..مگه نه؟!!نیشخند

 اینچنین شد که غزل قاصدک پا به این دنیای مجازی نهاد  

یک سال گذشت..یک سال از روایت سفر قاصدک گذشت 

امروز که به گذشته نگاه میکنم هنوزم مثل اولین پستم 

در تردید به سرمیبرم که :خب..دفعه بعدی چی بنویسم؟!! 

همواره سعی کردم پایبند به حرمت قلم باشم

بخاطر شخصیت حقوقی هم شده ملاحظاتی داشتم وهمیشه دچار 

خودسانسوری بودم.! این مدت بواسطه آشنایی بادوستانی دل آگاه 

مُبادی آداب بوده و هیچگاه نشده به کسی یاجناحی توهین کنم و 

خوشحالم اکثریت قریب به اتفاق دوستان؛ 

حتی گذری ها هم ر عایت اخلاق و ادب کرده اند.

همون روزاول که هیچ مطلبی به ذهنم نرسید 

برای اولین پست اینو گوشه وبلاگ نوشتم که: 

اینـجـامکانیست جهت رهگذران(ازهرنـژاد وگـروه) 

تا در زیر سایه سار آن درکنار هم فارغ ازقیل وقال روزگار  دمی بیاساییم.!. 

شرط ورود رعایت احترام ،ادب و تحمّـل دیگریست 

اگه میتونی بـسـم الله...وگر نه یــاعــلــی مــدد... 

آره..میشه فارغ ازقیل و قال روزگار بود ولی بی تفاوت از درد و رنج مردم نه! 

گرچه مخاطب زیادی ندارم و زیادهم برای بازدید بیشتر به درو دیوار نمیزنم! 

خود را محتاج نظرات دوستان میدانم ولی هیچ وقت مجیز گوی کسی نبوده! 

و محض خشنودی خاطر شخص یا جناحی حاضر به نوشتن هرمطلبی نیستم 

میدونم که دیکته ننوشته غلط نداره.وقتی پس از ماههای اولیه شروع کردم 

به نوشتن دلنوشته های خود؛میدونستم که باید پیه انواع و اقسام تهمتها و 

انگها را به تنم بمالم و حرفی نیست.در آغاز سال دوم فعالیت غزل قاصدک؛ 

قول نمیدم میرزا بنویس باشم! امّا قول میدم در ادامه راه نیز همان باشم 

که بودم...چراکه دوستان یادآورم شدند

قاصدک قاصدی صادق است

 ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم  

(نیشخنداینم برای برجک زنی تقدیم تو دوست عزیزنیشخند )

 

 منتظر چه بسیار الطافی که این مدت از جانب دوستان مجازی و حقیقی!نثارم شد 

  شیطان از نهروانی و خوارج گرفته تا عمّال صهیونیسم و جیره خوار یانکی ها

و منافق و مزدور .اراذل و اوباش  

قهقههتا این اواخر که دیگه صفتی یافت می نشود
 

تعجبپس بناچار سراغ جانوران و حتی تک سلولیها هم رفتند 

خوشمزهگوساله های بزغاله ! و جلبکهای سبز و خودرو 

خودمونیم ها.این همه عقبه فکری و حمایتی داشتیم و بی خبربودیم. 

ملالی نیست.تاییدچون وقتی باسیل تهاجمات جورواجور روبرو میشیم 

بیشتر پی به حقانیت مون میبریم. 

هرچی باشه آدم این همه صفت داشته باشه بهتره تا بی صفت باشه و 

نوکیسه که حتی خودشون عارشون میشه شناسنامه شون را باز کنند 

مبادا که توضیحات صفحهءآخر، پرده از رازی برداردشیطان!..تمام ِ 

گفته های بالا چه خوب در این شعر آمده است که

هم زیر سُم مرگ لگدکوب می شویمغزل قاصدکهم متهم به فتنه و آشوب می شویم! 

ما آن شکوفه ایم که بر دوش بادهاغزل قاصدکاز گرد ره نیامده جاروب می شویم ! 

مجروح ِ زهرخند شماییم،سالهاستغزل قاصدکبا این سیاه زخم مگرخوب می شویم؟!

امّا نه !... در برابر لبخند کوچکیغزل قاصدکآنقدر ساده ایم که مغلوب می شویم !!! 

مارا تبر چگونه ز پا در می آورد ؟!غزل قاصدکماجنگلیم ! و لشگری از چوب می شویم! 

امیدوار باش به سرچشمه میرسیمغزل قاصدکداریم می رسیم که سرکوب می شویم

تنها تو نیستی غزلِ سربـدار من!غزل قاصدکما نیز در کنار تو مصلوب می شویم

دست یکایک عزیزانی که این یکسال همراهی ام کرده وبا رعایت اخلاق و ادب 

معایبم را بازگو شدند صمیمانه میفشارم و امید آن دارم  

که کمافی السابق یار و یاورم باشند...چراکه 

بی تو می میرمآره.مثل یه قاصدک میشم..فقط بخاطرتو 

همچنان محتاج نوازشهای بی دریغتان هستم

طفل نوپای یک ساله ؛ نیازمند دستگیری ست 

دست گیرش کنید تا دستگیرش نکردند!!!  

زنده باشید و سلامت..تا بعد..یاعلی مدد