*غزل قاصدک*

به جای نفرین به تاریکی ؛ شمعی بیفروزیم

*غزل قاصدک*

به جای نفرین به تاریکی ؛ شمعی بیفروزیم

معلّم ؛ ای سفیر عشق

 قاصدک آدینه ها ؛میعادگاه منتظران مولای آدینه ها در تمامی جمعه ها 

سلام.میخواستم یه پست دیگه بنویسم که متوجه شدم ایام مصادفه با: 

سالگردشهادت استادشهید مرتضی مطهری و روز معلّم. 

از مقام و منزلت معلم هرچی بگیم درخور شان و همینطور زحماتی که این 

قشر عزیز متحمّل میشوند نیست.فقط میتونم خلاصه بگم که: 

معلم عزیز.فرشتهدوستت دارم.بغلروزت مبارک 

 

توی میدون و کنار مغازه قفل سازی؛ پیرمردی را دیدم که توجهم شدیداً بهش جلب شد!!

رفتم جلو و بی مقدمه گفتم:سلام آقای حاج حسینی !!نیشخند

پیرمرد نیم نگاهی کرد و جواب سلامی دادکه راستش به دلم ننشست. نگران

اگر این برخورد را یک هنرپیشه معروف یا فوتبالیستی نامدار باهام میکرد محال بود 

که واکنشی سخت نشون ندم همونطورکه قبلا این کار را با یک عشق شهرتی کرده بودم! چشمک

اما این پیرمرد با همه فرق داشت پس گفتم:آقای حاج حسینی؛مثل اینکه نشناختی منو. مغرور

البته حق هم داری امّا من به شما بعنوان یک بازیگر سینما و تلویزیون سلام نکردم هااااا. 

سالهای دهه پنجاه-تهران-میدان شوش-مدرسه ابتدایی مهدیه! یاد تونه؟؟!! 

روکرد به مردی که همراهش بود و گفت:میدونی چه زمانی را میگه؟؟!! 

من از اون موقع تا الان دوبار بازنشسته شدم.!.سی سال معلم بودم و بعدهم... 

نذاشتم حرفش تموم بشه خودم ادامه دادم که: 

بله.صبح جمعه بارادیو در کنار مرحوم عزت الله مقبلی و مرحوم منوچهرنوذری و 

بحرطویلهای جناب حاج حسینی و پس از آن مجلّه گل آقا در کنار مرحوم کیومرث صابری 

 و ادامهء اون بحر طویل های قشنگ و زیبا. 

.سری تکون داد و گفت: چه خوب یادته؟!.فکرنمیکردم دیگه با این ریش سفید و قدخمیده 

کسی منوبشناسه..گفتم:آقا اجازه.مخلصیم..وبا تبسّمی شیرین از هم جدا شدیم. 

اینوگفتم تا بعدا دوستان(بخصوص خانوم معلم عزیز)نگه: 

قاصدک چرا همیشه ازمعلم هات به بدی یادمیکنی؟! چشمکشیطان

یک یادی هم از معلم دیگه مون بکنم"یادش بخیر. کلاس چهارم ابتدایی برای مدتی کوتاه 

 مرحوم مازیار(خواننده معروف ترانهء ماهیگیر)معلممون بود. 

یه وقت نگید که: برادر حاج آقا!! درشان شما نیست ترانه های طاغوتی

نخیر.بااجازتون چندسال پیش وزارت ارشاد اجازه چاپ و پخش کاستهای اون مرحوم 

را صادرکرد..منم اتفاقا رفتم سی دی ِ ماهیگیر را گرفتم و الانم دارمش 

اما بعنوان حسن ختام.یه خاطره کوچولوهم گرچه تو وب یکی دوتا از دوستان گفتم 

اینجا هم بگم تا درحافظه غزل قاصدک ثبت بشه برای آیندگان!!  

               

این معلممون مطمئنم که دیگه الان احتمالا فوت کرده!  

مگراینکه با حضرت نوح خویشاوندی داشته باشه.چون همون موقع هم خیلی پیر بود.

الحق آقای رسولی بین تموم معلمهای اون موقع مون خیلی مهربون بود 

اما.همیشه صبح ها حال و روز مناسبی نداشت و همه سعی میکردند که هم زود بیان مدرسه 

و هم اینکه تکالیف شون را تمام به کمال بنویسند.  

یه نمونه از گیرهایی که به بچه ها میداد  میگم و تمام!

صبح ِیه روز ِ برفیه زمستونی خواب موندم  

و تا بیام راه بیفتم کلی دیرم شده بود. 

برا همین با لب و لوچه ی آویزون شروع کردم به ونگ ونگ کردن!

مادرم گفت چته سرصبحی؟.گفتم:خب سر کلاس رام نمیده آقا معلم 

گفت :باهات میام تا اجازه بده بری سرکلاس !!!

رفتیم مدرسه و بالاخره مادرم بامدیرمدرسه درمیون گذاشت و 

مدیر هم گفت اشکال نداره..برو سر کلاسِت. 

ترسان و لرزان راهی کلاس شدم. 

چون میدونستم خوان ِاصلی آقای رسولی بود نه آقا مدیر 

رفتم توکلاس و انگشتمو بردم بالا " گفتم آقا اجازه؟!.گفت:تاحالا کجا بودی؟!!

(همش روهم رفته پنج دقیقه دیرکرده بودم) 

گفتم.با مادرمون اومدیم آقای مدیر گفتن برو سرکلاست 

گفت:اشکال نداره.حالا بگو ببینم... تعجب

(یا خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا شروع شد )

همونی که ازش میترسیدم را میخواد سرم بیاره.. کلافه

گفت: دو دو تا؟؟گفتم :چهارتا!!.گفت:سه دو تا؟ شیش تا .. 

(تا چهار و پنج را ازخودم مطمئن بودم بدون تپق زدن خواهم گفتمغرور

اما آقا معلم اصلاً منتظر تپق بود ولاغیر!!نیشخند

گفت:سه سه تا؟؟ نه تا..سه چهار تا؟؟دوازده تا.چهارچهار تا.شونزده تا 

گفت و گفت تا رسید به:شیش هفت تا؟؟چهل و دوتا. 

هفت هفت تا؟؟چهل و نه تا..هشت هفت تا؟؟پنجاه و شیش تا.. 

هفت هشت تا؟؟........عصبانیهفت هشت تا؟؟!!! 

گیج شدم دیگه..تعجبچون برعکسشو پرسیده بود 

داشتم با انگشتای کوچیکم میشمردم که گفت: دستاتو بیار جلو 

و بعد با همون ترکه ی معروفی که توپست عید دوسال پیش گفتم براتون 

ده تا آبدار زد کف دستم و گفت برو بـِتمرگ سر جات.. 

آقای رسولی عزیزروزت مبارک و اگر هم نیستی انشاالله مورد رحمت خدا 

قرار بگیری که اگر لااقل جدول ضرب را بلدم بر اثر  زحمات شماست 

چوب ِ معلم ار بوَد زمزمهء محبّتی...جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را 

البته یه سری هم میگن:چشمک درس معلم ار بوَد...شیطان 

این دلنوشته را با افتخار تقدیم میکنم به عموم معلمین محترم  

و فاتحه ای هم نثار ارواح تمام معلم هایی که برام زحمتی کشیدند.  

همینطور.چون به اونا دیگه دسترسی ندارم این پست را پیشکش میکنم به: 

خانوم معلم عزیز( راز نهان ) و  خانوم فیزیک گرامی(کاژا)  

  

راستی.!!!...

 بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم 

زنده باشید و سلامت..تا بعد..یاعلی مدد.  

نظرات 137 + ارسال نظر
شــــهریار چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 ساعت 06:43 http://shar00.blogfa.com

سلام حاجی جون :

خدائی یاد قشنگی کردی از افرادی که بند بند خاطرات قشنگ دوران تحصیل ما به وجود نازنین انها بند میشه./

گر چه ان زمانها کتک زیادی نوش جان کردیم ا ولی همان تنبیه ها برای ما در حال حاضر از عسل هم شیرین تر خاطره به جا گذاشته : امید دارم که اگه زنده هستند سایه زیبای وجود رحمتشون بالای سر خانوادهاشون باشه و چنانچه به رحمت ایزدی پیوستند روح پر فتوحشان قرین رحمت گردد./

افرین به حاجی گل خودمان که یادی از این عزیزان زحمت کش کردند ./

تا یکشنبه خدا حافظ عازم سفر شمال الطیبه هستم

اختیار دار ی آقاشهریار گل..چندون تعریفی هم نبود نوشته ام.
فقط جهت پاسداشت مقام معلم بود.امیدکه مقبول افتد.
شمال خوش بگذره..بعدا خدمت میرسم..یاعلی مدد

کاژا چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 ساعت 06:47 http://www.physicsalfabet.blogfa.com

سلام قاصدک عزیز مهربون
اولش می خواستم فقط یه کامنت بزارم که خوندم و بعد بیام نظر اصلیم رو بزارم، ولی شما واقعا منو شوکه کردین .
شما معرکه این .
دستتون درد نکنه، فکر نمی کردم که لایق این همه محبت باشم .
اینا رو نوشتم تا فقط تشکر کرده باشم.
برم دانشگاه و برگردم و حسابی از خجالتتون دربیام .
باز هم ممنون
ممنون
ممنون

اتفاقا اگه میگفتید بعدا میام نظر میدم فعلا اولللللللللللللللللللللللللللل
ازتون دلخور میشدم.هاهاهاهاها..
نظر لطف شماست..شرمند ه نکنید..ممنون از حضورتون.
خانوم معلم سحرخیزی را از همکارتون یادبگیرید!!ببینید سر صبحی اومدن اینجا.پس شما کجایی راز نهان؟؟؟؟؟؟!٬!!!

ساغر چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 ساعت 07:09

سلام عموجان...صبحتون بخیر...
ممنون از بابت این همه لطفتون...واینکه تشریف آوردین....
منم روز معلم رو به همه ی معلمهای نازنین بخصوص معلمهای خودم تبریک میگم وهمچنین پدرومادرم که معلمین واقعی در راه زندگی من بودند...
پستتون مثل همیشه گویا ورسا بود...ساده اما شیوا...
خدا رحمت کنه معلمای از دست رفته مون را...چند سال پیش بود که منم یکی از معلمهای ادبیاتم رو بخاطر سرطان از دست دادم...برام سخت بود چون در همسایگیمون زندگی میکرد...روحشون شاد
چه خوبه که میتونیم معلمهای سالهای گذشته رو گاهی اوقات ببینیم واز حالشون با خبر بشیم...
شماهم پیداست شاگرد قدر شناسی هستین....
خب عمو جون زیاد پرحرفی کردم...ببخشین دیگه...
ممنون بابت اینهمه لطف واون شعر زیباتون...
شرمنده کردین
موفق وسلامت باشین...
برای ساغر دعا کنین...
یاحق

اختیار داری.انجام وظیفه بود و ولاغیر و اینا!!!!
دیگه نبینم بگی فاطمه و سمانه نیستن منم فراموش شدم هاااااا
خدا رحمت کنه جمیع آموزگاران و معلم های ازدست رفته را.
منم اتفاقی ایشون را توخیابون دیدم.آخه زیاد توسریالها بازی میکنه و دورا دور تعقیبش میکردم تا اینکه دیدمش!!!
قابل شما را نداشت.خوشحالم اون شعرمورد اقبالت واقع شد.
محتاجیم به دعا.زنده باشی..یاعلی مدد

لعیا چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 ساعت 07:30 http://www.irpersian.com//

سلام
خیلی سایت خوبی داری من که لذت بردم
[دست]
من یک موتور جستجوی ایرانی راه انداختم ! [بغل]
اگر دوست داری سایت خودت را در این جستجو گر ثبت کنی تا آمارت بره بالا کافیه بیای و اسم فارسی + آدرس سایت خودت را در یک کادر جستجو کنی به همین راحتی!
مرسی که نظرم را خوندی [قلب]
بهم سر بزن منتظرتم لعیا
[گل] [گل]

راستی اگر صفحه ای که میاد دربراه سایت خودت را در سایتت لینک کنی بهت امتیاز داده می شه و پیج رنکت در این جستجوگر بالاتر می ره تا در نتایج کلی بالاتر بیای


قربانت فدات شم[نیشخند][قلب]

قربانت..فدات شم که لذت بردی!!!.
من نخوام آمارم توسط این نوع کامنتها بالا بره کیو باید ببینم؟؟!!
بقیه ش مال خودت..ممنون

شاپرک چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 ساعت 07:32 http://shaparaksb.belogfa.com

سلام
خوبی قاصدک جان؟
وبلاگ خوبی داری
اگه قابل دونستی به کلبه تنهای قاصدکم سری بزن
خوشحال میشم
با تبادل لینکم اگه موافق بودی بگو با چه اسمی لینکت کنم
با اجازه بای

خوشحال میشدم بسنده به جمله ی کلیشه ایه*وب خوبی داری* نمیکردی.! با این وجود.ممنون از حضورتون.
متاسفانه نمیدونم اشکال ازکجاست که این آدرس باز نمیشه
درمورد تبادل لینک هم همیشه به دوستان تازه وارد میگم بذار یه چندبار
به هم سربزنیم شاید از من خوشتون نیومد!!.ممنون میشم دوباره بیایید و آدرس را اگراشتباه ست اصلاح بفرمایید.زنده باشید..یاعلی مدد

مریم چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 ساعت 08:18 http://raze-nahan.blogfa.com/

سلام قاصدک عزیز
....منو غافلگیر کردید !
ممنون ... دست گلتون درد نکنه .
منم پشاپیش روز و هفته ی معلم رو به همه ی معلمین عزیز تبریک می گم .
و این شعر زیبا رو تقدیم می کنم به همه ی معلمین خوب و فرهیخته و دلسوز

نمی دانستم.
هیچ چیز نمیدانستم
و نمی دانستم که نمی دانم،
اما تو می دانستی و می توانستی
و همین بس بود که دستهایم را بگیری
و در کلاس مهربانیت بنشانی
و نخستین حرفهایم را برایم هجی کنی.
ازآن به بعد در کلاس تو
- که به اندازه همه خوبی ها وسعت داشت-
می نشستم و از پنجره نگاهت
آسمانی را می دیدم که آرزوهایم را
چون خورشیدی روشن در بر گرفته بود.
چه خوب بودی تو. چه ساده،چقدر مهربان!
و من در چشمهایت مهری می دیدم
که بوی دامن مادر را می داد،
وقتی که ریحان می چید
و بوی دستهای پدر را،
وقتی که خسته از کار بر می گشت،
وضو می گرفت، و در گوشه ایوان نماز می خواند.
آن قمری قشنگ
که همیشه پشت پنجره می نشست
و خبرهای خوب کلاس را برای مادرها می برد
هنوز هست!
و آن کلاغ پیرکه خبر چین بدیها بود.
من از کتاب چه می فهمیدم!؟
من از شعر،چه می دانستم؟
من داستان ندیده بودم!
من خاطره نچشیده بودم!
من با همه اینها
در کلاس تو دوست شدم
و با تو در کلاس مهربانی.
یادت هست نوشتی : ابر ، باران بارید!
نوشتی:آب ، سیراب شدم!
نوشتی:بهار، درخت ها برخاستند!
نوشتی:رود ، دریاها موج برداشتند!
و من فهمیدم که دانستن آغاز توانستن است.
افسوس نماندی
تا برگهای دفتر خاطراتم را بخوانی
حرفهایم را بشنوی
و غلط های دیکته زندگیم را درست بنویسی.
هنوز در خاطره آن روزم
که همبازی کودکی هایم شدی
تا از پله های نوجوانی بالا بیایم
و جوانی ام را به تماشا بنشینم.
هنوز حرفهایت پرده های دلم را می نوازد
و صدایت در کلاس خیالم می پیچد:
"آن مرد ، با اسب آمد.
آن مرد در باران آمد."
هنوز چشم انتظار آن روزم
که آن مرد با اسب بیاید
و در باران اشکهایم،تن بشوید
و راه چون تو شدن را، به من بگوید

ای معلم خوبی ها.....

جواد محقق

خانوم معلم.راستش بنا داشتم مثل مناسبت قبل براتون کارت پستال بفرستم اما گفتم کار دست ِ خودم بهتره! تا گل و بوته ی گلچین شده!!
بازم تبریک میگم.خوشحالم موردتوجه تون واقع شده.
ممنون بابت ارسال این شعر زیبا.لااقل برا این پست منتظر حضور مجددتون هستم.خب نمیشه که همش سه تفنگدار(فاطمه و سمانه و ساغر خانوم) هر روز بیان!!!!!!

مریم چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 ساعت 08:34 http://raze-nahan.blogfa.com/

قاصدک جان
این که پرسیدید من کجایم ؟ دیشب با اجازه تون تا ساعت دو و نیم نیمه شب ، خواب و بیداری رو نگاه می کردم ! تا آمدیم بخوابیم شد ساعت سه ! خودتون فکر کنید چه هنری کردم که نماز صبحم رو خوندم !!! ( شرمندگی بلاگفایی )
... خدا رحمت کنه همه ی معلمین عزیزی رو که به رحمت حق رفتند از جمله معلم کلاس اول و دوم ابتداییم و دبیر جبر دبیرستانم که هر دوشون خیلی زحمتکش بودند ... همیشه دستشون گچی بود و غباری از گچ روی لباسشون نشسته بود .
قاصدک جان ؛ واقعا مرحوم مازیار معلمتون بودند ؟ روحشون شاد ... منم ترانه ی ماهیگیرشون رو خیلی دوست داشتم .
... چه ابهتی داشتند معلمهای قدیم ! بعضیهاشون با شلاق و چوب ، ابهت و اقتدار داشتند و بعضیهاشون ذاتا جذبه داشتند ... به قد و بالا هم نبود ! معلمهایی داشتیم که خیلی ریزه میزه بودند ولی ازشون خیییییییییییییییلی حساب می بردیم .
... چه تصوراتی از معلمهامون داشتیم ! من که فکر نمی کردم اونها آدمهای معمولی باشند ! یکی از بزرگترین آرزوهای من تو دوران کودکی این بود که ای کاش می تونستم معلمهامو تو خونه شون ببینم طوری که اونا نفهمند ! جالب بود که فکر می کردم اونا ما رو تمام مدت می بینند !!! ای کاش الان چنین تصوری رو در باره ی خدا داشته باشم !!!

با اجازتون منم بعداز خواب و بید اری شروع کردم به نوشتن این پست و همونطور که میدونید برای گذاشتن عکس و شکلک تا خوده صبح(یعنی الان) بیدارم!!!.
بله.مازیار معلم کلاس چهارم مون بود.البته خیلی کوتاه.نیم فصل رفت ازمدرسه مون.اما این آقای حاج حسینی تا آخر معلم سوم یا چهارم بود
زیاد دیدید تو سریالها اما شاید الان نشناسید.آخرین نقشی که ازش یادمه توسریالی نقش آیت الله کاشانی را داشتند!.بعدا یادم اومد بازم میگم چه نقش های مهمی بوده.اما بیشتر همون بحر طویل های نوشته شده درگل آقا کار ایشون بود.!
خانوم معلم.الان شاگردهاتون همین تصور را ازشما دارند؟؟!!

مریم چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 ساعت 09:00 http://raze-nahan.blogfa.com/

قاصدک عزیز
کامنت گذاشتن تو وب شما برای من خیلی راحته ... دلیلش اینه که شما خیلی ساده و خودمونی و بی تکلف می نویسید و اصلا خودتون رو در قید و بند و چارچوب استفاده از کلمات و جملات قلنبه و سلنبه اسیر نمی کنید !
همونطور که فکر می کنید و حرف می زنید ، می نویسید ... برای همینه که ماشاء الله هزار ماشاء الله کامنت دونی شما همیشه در حال ترکیدنه !
... و اما لازمه من هم متقابلا روز معلم رو به شما تبریک بگم ... اگه این سخن حضرت علی علیه السلام رو باور داشته باشیم که :
من علمنی حرفا فقد صیرنی عبدا ... هر کس کلمه ای را به من بیاموزد گویی مرا بنده ی خود ساخته است ،
باید اعتراف کنم که من از شما بسیار آموختم :
ادب و متانت شما مثال زدنیه ...بسیار متواضعید ... در طول این یک سال هرگز ندیدم که از کوره در برید و حرفی بزنید که به خاطرش مجبور به عذر خواهی بشید ...در دوستی سنگ تمام می ذارید و تلاش می کنید که حق دوستی رو در مورد تک تک دوستان به جا بیارید ... می گن معلم حتی باید نگاهش رو به تساوی بین شاگرداش تقسیم کنه ... قاصدک عزیز شما این کار رو با هنرمندی هر چه تمامتر انجام می دید : مهر و محبتتون رو بی ریا و صادقانه تقدیم همه ی دوستان می کنید .
... و در کنار همه ی این اوصاف پسندیده یک صفت خوب دیگه هم دارید : بسیار قدر شناسید !
شما امروز با هدیه دادن این این پست قشنگ به من و کاژای عزیز ، ما رو شرمنده ی لطف و محبت خودتون کردید ... من واقعا نمی دونم این همه خوبی و لطف و مهر و محبت شما رو چطور پاسخگو باشم ؟
فقط می تونم یک تشکر خشک و خالی ازتون کنم و بگم قدر خوبیهاتون رو می دونم و همیشه دعاگوتون هستم .
شاد و سلامت و سربلند باشید .
می دونم که کازای عزیز ، کاستیهای نوشته ی منو با قلم شیوا و تواناش جبران می کنه .

وایییییییییییییییییییییییی خداااااااااااااااااااااااااااااااااا.
من جواب این کامنت را چی بنویسم آخه؟!!!!
شرمنده کردنم حدی داره خانوم معلم..اختیار دارید.من و معلمی؟؟!!
حافظ میگه:هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم
منم باید بگم که هرچی که ازمن تواین مدت دیدی حاصل لطف و محبتیه که دوستان نثارم کردن وگرنه من همان خاکم که هستم!
اون صفاتی که گفتید را آرزو میکنم داشته باشم و همیشه سعی ام براین بوده کسی را ازخود نرنجانم.امید که اینطور بوده باشه!
کامل شرمنده کردید دیگه نیازی به خجالت دادنم از طرف خانوم فیزیک نیست!.زنده باشید و سلامت..یاعلی مدد

ستایش چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 ساعت 09:03

سلام پدر قاصدکی. حال شما؟ صبحتون بخیر. خوبین؟

دلمان تنگ شده بود بسی

جالبه.!!!..همین الان من وبت بودم و کامنت گذاشتم و برگشتم که دیدم
اومدی اینجا!!!!!!..ممنون از لطفت.خوش باشی.تا بعد.یاعلی مدد

ستایش چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 ساعت 09:06

با این پستتون یاد معلمای دوران دبستانم افتادم. یادش بخیر
ولی خدا رو شکر تا حالا چوب یا ترکه؟ نخوردم
ولی چندین بار از کلاس اخراج شدم البته بین خودمون بمونه. دیگه دوران دبستان باید شیطنت کرد اصلا میگن بچه اگه شیطون نباشه بچه نیس
(اصلا فک نکنین دنبال توجیه میگردما)

خب شما دوران پاستوریزه بدنیا اومدید و کسی حق نداشت ازگل بالاتر بهتون بگه.! اون ما بودیم که مال عهد تیر و ترکه و فلکیم!!
ولی باور کن من شیطنت نداشتم اما نمیدونم چرا کتک میخوردم!
نظام آموزشی زمان ما مثل دوران سربازی بود:
تنبیه برای همه تشویق برای یک نفر!!

ستایش چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 ساعت 09:09

میبینم که شمام سحر خیزین و تشریف دارین

روز خوبی داشته باشین. منون بابت این پستتون یاد گذشته کردیم بعد از مدتی.

خوش و سلامت باشین

خیلی کم پیش اومده توی روز آپ کنم.!.اکثریت قریب به اتفاق پستهام را
شب نوشتم و برا همین سحرخیز دیدید منو!!!
زنده باشی.منم ممنونم بعدازمدتی بالاخره لطفت شاملم شد.

عباسی چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 ساعت 09:37

با سلام
پشاپیش روز معلم رو به همه ی معلمین عزیز تبریک می گویم.قاصدک عزیر با این پست ما را بردید به دوران خوانی ااااااااااااای جوانی یادت بخیرچقدر بچه درسخوانی بودم

کاملا معلومه آقا عباسی چقدر درس خوان بودیم!!.دوران جوانی و خوانی!!
نیازی به قسم خوردن نیست.باورکردم!!
لطف کردی عباسی عزیز..خدمت میرسم..یاعلی مدد

ساغر چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 ساعت 09:48

بازم سلام
خب ازاین سه تفنگدار یکیشون هست...هرچند حالش زیاد خوب نیست ولی اومده تا بگه هسسسستم
جای فاطمه جون وسمانه جون خالی...وهمیشه سبز
دلم براشون تنگ شده...
چندروز دیگه منم یه کوچولو غیب میشم واگه عمری بود برمیگردم....
از داشتنتون خوشحالم عمو جون....
اون کامنت تبلیغاتی رو چقدر بامزه جواب دادین
کلی خندیدم گفتم ببین عمو چه قربون صدقه ش رفته

بله.مهم اینه که سنگر حفظ بشه!.خشاب هاتون پر تیر باد!!
ممنون از محبتت..اون تبلیغاتیه همین قدر جواب هم زیادشه!
معمولا توهرپست فقط یکی شون را تایید میکنم که امروز نصیب این فدایی ام ! شد!!
انشاالله بسلامتی بری و برگردی.مطمئناْ تفنگدار بعدی سنگر را حفظ خواهدکرد.میگی نه؟؟ بزودی با رگبارش اعلام حضورخواهدکرد!!

سلیمون چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 ساعت 10:35

سام علیک مرشد
میزونی ریدیفی؟ همین الان رسیدم اومدم بینم دنیا دست کیه و برم بخوابم اخه دیشب نخوابیدم و صبح هم ساعت ۷.۴۰ راه اوفتادم تازه لباس عوض کردم
آپتون خوندم و کلی حال کردم منم روز معلم رو تبریک مگم حالا مرشد هفت هشتا
تو فرصت موناسب میام خوب نظر میدم این و داشت باشه الالحساب تا دوباره بیام
زت زیاد

لطف کردی داش سلیمون که از راه نرسیده سری به قاصدک زدی و رفتی تو رختخواب!٬!
یادش بخیر.میخواستیم جدول ضرب یادبگیریم میگفتیم:
هفلش تا؟؟ پلنگ و شیش تا!!(بعضی از حرفها را نمیشه درست تایپ کرد)خدا کنه اینو درست نوشته باشم!!
داش سلیمون.مطمئنم معلمت اگر میدیدت توخیابون *علی الحساب گوشتو میکشید و میگفت من کی بهت این نوع حرف زدن و نوشتن یاد دادم؟؟!!!!.هاهاهاها
خوش باشی با مرام..یاعلی مدد

عباسی چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 ساعت 11:06

سلام خوب اصلاح می کردید الان من برم کارتون خواب بشم بعد معتاد بشم خوبه چرا با سرنوشت جوانان این مرز و بوم بازی میکنید

آقا عباسی عزیز.بلاگ اسکای گفتن نه بلاگفا !!!
اینجا به هیچ عنوان حتی اگر دلمون بخواد هم دستبرد نمیشه به کامنت دوستان زد.!.
اون بعضیها هستن که میگن خودم کامنتت را اصلاح میکنم نیازی به جارزدن نیست!!.
حالا بخاطر یه نقطه بالا پایین که کارتون خواب نمیشن.
منتظر بهونه ای هااااااا!!!!!!!!!!!!!!!

ما فی ها چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 ساعت 14:32 http://www.ar00m.blogfa.com

سلام اقای حاج اقا
اول بگم :امیدوارم تا 100 سالگی زنده بمونید!
بیشتر نمی شه چونه نزنید!
در کل امیدوارم همیشه سالم و سرحال باشید.
دوم : این اخرین پستم نوشته خودم نبود
مطمئن نیستم ولی فکر کنم نوشته دکتر شریعتی بود از کتاب هبوط بازم می گم مطمئن نیستم واسه همین ننوشتم از کجاست!(معمولا می نویسم )
سوم: شما دوست دارید مافیا بنویس اشکالی نداره ولی من همینجا اعلام می کنم هیچ ارتباطی با این گروههای ظاله ندارم!
چهارم: یه تیزر تبلیغی اومدیم در مورد شمال و اردیبهشتتش !!! بگذریم!

اول.ممنون .همینقدرم زیادیه!.دعا کن ایستاده چون درخت بمیرم.طول عمر مهم نیست از عرض اندازه بگیرید لطفا!!!
دوم: ممنون از توضیحتون.
سوم:من چنین جسارتی نکردم که!! گفتم مافی هایی که شما مینویسید منویاد مافیا میندازه مافیهای گرامی
چهارم: فکرکنم این پست اثر خوده خودم بوده!!!!
زنده باشی و سلامت.یاعلی مدد

آنروز که تعلیم تو می کرد معلم
بر لوح تو ننوشت مگر
حرف وفا را

شعر زیباییه..بقول آقا سید اما سلام!
زنده باشی

میـنـا * اقلــیـما چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 ساعت 14:51

سلام قاصدک.

روز معلم مبارک. خیلی هم مبارک.

اما ایام فاطمیه و غم این ایام تسلیت... خیلی هم تسلیت...

...

منم بعضی وقتا خواب می‌موندم! یه بار زمان پیش‌دانشگاهی داداشم منو برد مدرسه! می‌خواست وارد حیاط مدرسه بشه گفت یا الله!! حسابی خندیدیم. یادش به خیر.

چه‌قدر شیرینه آدم تو خیابون معلم قدیمی‌شو ببینه. دلم خواست خب. تا حالا برام پیش نیومده...

خوش به حال‌تون.

منم این ایام را مجدد بهتون تسلیت میگم.
راستش چون اختلاف روایت بود و هست نخواستم به یه تسلیت کوتاه دراین پست بسنده کنم برا همین اشاره ای به این ایام نکردم!
اختیار داری..اولین باره میبینم یکی به این نوع حالات غبطه میخوره!
ممنون یونیکورن عزیز ما.انشاالله معلمهاتون هم بسلامت باشند

میـنـا * اقلــیـما چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 ساعت 14:52

در مورد جوابی که لطف کردید برام نوشتید...

این حرفا چیه!!؟؟ مزاحم نشم یعنی چی؟؟ من اون‌قدر درب و داغون مشغولم این آخر عمری که اصلا نمی‌فهمم روزم چطور شب میشه. شما نگید این‌جوری خب! آدم غصه می‌خوره. من از خدامه یه روز وارد بخش مدیریت وبلاگم بشم ببینم از بین تمام دوستایی که بعد از یه مدت غیبت من، ازم دور شدن و منو یادشون رفت، یکی مونده به اسم قاصدک که ۶۸ تا نظر برام گذاشته. حالا چه بگه *در قید آشکار شدنش نیستم* چه نگه. (اینو شما فرموده بودید. یادتونه؟)

چند روز پیش داشتم نظرات پست *سلام دوست من* رو می‌خوندم. گفتم یاد قاصدک به خیر. بعد گفتم هنوز دستم از دنیا کوتاه نشده که، چه دنیای مجازی چه دنیای واقعی!! اومدم در خونه‌تونو زدم دیدم چه شلوغه... فکر کردم بین این همه نوازش کلمه‌های من گم میشه. اما انگار نشد... چه خوب!

همیشه سلامت و موفق باشید. در پناه حق.

اول تکلیف منو روشن میکردید که به چه بنامم ترا ای دوست خب؟!!
(مینا یا اقلیمای عزیز؟؟!)
هنوزم که هنوزه لااقل در وبلاگ شما باورکنید درقید دیده یا ندیده شدن کامنتم نیستم به دو دلیل!! یک: برای شما مینویسم نه کاربراتون!
دو: فقط شما حوصله خوندن اون هذیانات! را دارید ولاغیر!!
یونیکورن عزیز.من محاله یادم بره دوستان را.کاری به شلوغی نداشته باشید چون همگی لطف دارن اما تاکیدچندباره میکنم هردوستی جایگاه خاص خودش را داره و امکان نداره نوازشهای مهربانانه اش گم بشه!!
زنده و برقرار باشی.خوشحال شدم ازحضور مجددت.یاعلی مدد

هستی چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 ساعت 15:20 http://gloeniloofar.blogfa.com

مجدد سلام عمو جون
چه خاطرات شیرین و قشنگی را نقل کردید البته جز آخری همه همش شیرین نبود( چشمک) و شیطونی .
ممنون کلی خوشحال شدم که به روز کردی عمو


من هم به خانم معلم گرامی مریم جان تبریک می گم و همین طور خانم فیزیک گرامی که نمی شناسمشون این روز را تبریک می گم.

خدابد نده(کامنت قبلی حذف شد آخه.!)دیدم نوشتی حالم خوب نیست
ممنون از حسن نظر و توجهت.. جواب اصلی را درکامنت بعدیت میدم

هستی چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 ساعت 16:04 http://gloeniloofar.blogfa.com

عمو قاصدک منظورتون از تفنگدار چهارم منم دیگه؟ امیدوارم

هستی خانوم گرامی.اگه اونطوربخوام حساب کنم که میشه پنجاه تفنگدار!!.شما جای خود.لطف دارید اما.من اصولا با هردوستی اشارات و کنایاتی خاص دارم.همونطورکه حتما خیلیها نمیدونند درکامنتهای خصوصی من و شما چی میگذره؟!!.
این سه تفنگدار هم جریان داره!.گفتن نگید!!.شرمنده

هستی چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 ساعت 17:03 http://gloeniloofar.blogfa.com

عمو جون مجددا سلام
اومدم بگم جواب اون تبلیغاتیه را خیلی خوب دادی عمو خیلی بامزه و بانمک بود شما همیشه جواب خوبی براشون داری عمو

پست هم مثل همیشه بی نظیر بود و خدا بیامرزد رفتگان خاک و معلمینی را که الان در کنارمان نیستند خدا سلامتی بده به تمام معلمینی که همیشه زحمت می کشن برای دانش آموزانشون

باور کنین شاید من الان اگر معلم هامو ببینم نشناسم عجب شاگرد خوبی بودم .

مثل اینکه اون تبلیغاتیه به هدفش رسید با این جوابیه من و توی دید همه رفت؟!!!.
ممنون بابت لطف چندین باره تون..خدا آموزگات ران شما را هم اگر دستشون ازدنیا کوتاست رحمت کنه..معلم فراموش شدنی نیست!

هستی چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 ساعت 17:27 http://gloeniloofar.blogfa.com

سلام عمو جون
ممنون از لطفت عمو خیلی متشکرم

اختیار داری.منم ممنونم از حضورتون.یاعلی مدد

ساغر چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 ساعت 19:22

سلاااااااااااام اومدم واسه زدن زنگ حاضری!!!
بیادتون هستم...

لطف کردی ساغر خانو م..به فاطمه هم سلام برسون از همون طریقی که گفتی!!.کامنت دومت را دیگه تایید نکردم و جوابش را همینجا دادم.
راستی..عذرمیخوام که نیومدم وبت.باورکن شبهای آخر هفته شدیدا درگیرم و وقت هم کم میارم.اولین فرصت بازم میام خدمتت.یاعلی مدد

فاطمه۱ چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 ساعت 19:52 http://ghasedakekhial.blogfa.com/

سلااااااااااام

اینجارو بابا ترکوندیااا

تقریبا میشه گفت تازه از مدرسه اومدم خونه خیلی خستم

بود ولی اینجا اومدم خستگی امروز که هیچ خستگی فردا

هم از تنم بیرون رفت

خب میریم سراغ معلمای عزیز :

معلم عزیزم روزت مبارک

شما لطف داری ..خوشحالم که نوشته های بی رمقم باعث رفع خستگی تون شده..قاصدک عزیز..خوشحالم که اومدی و ممنون از حضورت

فاطمه۱ چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 ساعت 19:56 http://ghasedakekhial.blogfa.com/

ولی خودمونیما هر قدر هم از معلمامون تشکر کنیم بازم کمه مخصوصا بعضی از معلما که واقعا با اخلاق و رفتارشون ما رو جذب خودشون کردنو دل کندن ازشون خیلی سخته

مبارک مبارک روز معلم مبارک

خب ما با این تبریک گفتن ها میخواهیم به نوعی اعلام کنیم که:اصلا دل نمی کنیم که برامون سخت باشه دل کندن ازشون!!
زنده باشی..یاعلی مدد

هستی چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 ساعت 22:42 http://gloeniloofar.blogfa.com

سلام عمو جان
اومدم بگم شب بخیر عمو جون

خدمت خاله کاژا هم رفتم از توی همین شکلک های خوشگل این زیر مطلبت عمو
حالا که حالم بهتره برم دوباره مطلب را بخونم و بیام براش بنویسم میام الان عمو

خاله کاژا ؟؟!!!!!!..مبارکه!!.خوشم میادکه همه را به نوعی باهاشون قرارداد فامیلی می بندی هااااااا
ممنون..اما شماکه همون ظهری کامنت مربوطه را دادید!!.
بازم ممنون از لطفتون..زحمت کشیدی.یاعلی مدد

هستی چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 ساعت 23:00 http://gloeniloofar.blogfa.com

سلام مجدد عمو جان
عمو جون از اون موقع که شما با آقای حاج حسینی درس می خوندین تا الان شما را ندیده بود؟
چقدر خوشحال شده که شما شناختینش و رفتین باهاش صحبت کردید احتمالا دو تا ۳۰ سال معلمی کرده

برای خاطره دوم هم انشاالله خدا رحمت کند معلم شما را عمو و اگر هم زنده است خدا سلامت بدارتش
فاتحه ای من نثار روح تمام در گذشتگان و مخصوصا معلمین و مخصوصا معلم شما همین الان می فرستم عمو



نخیر.ندیده بود که نشناخت دیگه!!.
آره والله.بخوبی معلوم بود که خوشحاله.همونطورکه خودمم خوشحال بودم.ممنون از بذل توجهتون.شب بخیر.یاعلی مدد

میـنـا * اقلــیـما چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 ساعت 23:17

سلام قاصدک.

سپاس بابت جوابی که به نظراتم دادید و سپاس که کلمه‌های یونیکورن قدیمی رو گم نکردید بین نوازش دوستان‌تون که گویا خیلی هم بهتون لطف دارن و تنهاتون نمیذارن. خب منطقیه دیگه. برای اینکه تنها نمونی، لازمه که دیگران رو تنها نذاری خب. درسته.

در قید نامی که باهاش صدام بزنید نیستم. مینای فردوس، یونیکورن، اقلیما، صبا، حتی ژولیت که نام دوران پرنسس بودنم هست! نمی‌دونم چرا دوست دارم همش اسم‌مو عوض کنم. حس خوبی بهم میده! انگار کهنه و قدیمی و تکراری نمیشم! لااقل خودم این جوری حس می‌کنم.

سپاس فراوان بابت الطاف‌تون.

سلامت و موفق باشید در پناه خدا.

بله..بدرستی بیان کردید.برای تنها نموندن باید دیگران را ازتنهایی بیرون بیاری.!...ولی باور کنید من هنوزم با یونیکورن بیشتر ارتباط برقرار میکنم و حتما هم دیدید که این مدت هنوز نتونستم مینا یا اقلیما صداتون کنم!
یونیکورن گرامی..اولین فرصت مجددا خدمت میرسم.الان شدیدا خوابم میاد خب!!.زنده باشی.راستی.باورکن خوشحالم که باز مثل سابق شاهد رد پات در قاصدک هستم.شب و روزت بخیر..یاعلی مدد

کاژا پنج‌شنبه 9 اردیبهشت 1389 ساعت 00:31 http://www.physicsalfabet.blogfa.com/

سلام
من اول از مریم نازنینم تشکر میکنم . اما من کجا و قلم شیوا کجا ؟؟؟؟
من فقط حرفای دلم رو میزنم .
از صبح حال خیلی خوبی دارم . تو تمام این چند سالی ( که کم هم نیست ) درس دادم، هیچ وقت پیام تبریکی به این عظمت و شکوه و در کمال خلوص نیت و پاکی نداشتم .
من اغراق نمی کنم، چون اهلش نیستم و همیشه حرفام رو رک می زنم. گاهی طرف مقابل دلخور میشه و گاهی هم فکر می کنه که تزویر چاره ی کارم شده .
ولی در مورد شما این طور نیست .
شما قابل احترامید .

جناب قاصدک عزیز، یادمه که خیلی سال پیش، سال های اول تدریسم، تو شهر زلزله زده ی رودبار درس می دادم . جوون بودم و پر از انرژی و عاشق کارم. در اون جا یکی از دانش آموزام روز معلم اولین سال تدریسم، جمله ای رو با خط خوش برام نوشت که شاید باورتون نشه که هنوز زیر شیشه ی میز تحریر منه! بعد گذشت این همه سال که یه عمریه، اون کاغذ حتی تا نخورده!
یه جمله ای که این روزا زیاد میشنویم ، ولی برای من جوون تازه کار نواندیش ، مثل یه پیام امیدوار کننده بود برای ادامه ی راه طولانیم . اون جمله این بود :
معلم عزیزم
بی عدالتی است که شمع بنامم تو را، چرا که شمع را می سازند تا بسوزد، اما تو می سوزی تا بسازی.

در تمام این سال ها سعی کردم که نسوزم، اما سوختم!!
ناملایمات زیادی رو متحمل شدم، اما هیچ گاه این جمله از یادم نرفت که من زندگیم رو ، خودم به دلخواه خودم، طوری انتخاب کردم که شمع راه دیگران باشم و از این کار لذت می برم .
با تمام وجودم .

قاصدک عزیز
با خوندن پستتون، خاطرات این چند سال از جلوی چشمام رژه رفتن و همش دنبال اون صداقت کلامی بودم که در این پست بود و می خواستم ببینم آیا جای دیگه تو خاطراتم ، ب یه همچین چیزی تکرار شده یا نه!!!

ازتون ممنونم . خیلی حرف زدم، اما حق مطلب رو ادا نکردم!
یه تشکر خشک و خالی و ...!!
چه کنیم که دبیر فیزیکیم و از احساس خالی!!!!!

اولا که همه میدونن منم صریح حرفم را میزنم و معتقدم کسی که تمام *حرفش را به دوستش زده دیگه ناچار نیست پشت سرش غیبت کنه!
اصولا کم پیش میاد که اینطور صریح و واضح قدردانی اززحمات کسی بکنم اما گفتم که!!! معلمها جایگاه خاصی دارند.درسته که شما معلم من نبودید و من سرکلاس شما ننشستم اما شما را بعنوان نماینده این قشر عزیز خطاب کردم در این پست.خوشحالم که مورد اقبالتون واقع شده.خانوم فیزیک گرامی.منم اون تکه کاغذ نوشته شده توسط آن دانش آموز رودباری را هدیه ای ارزشمندتر از تمامی هدایایی میدونم که دانش آموزان دیگر براتون تهیه کردند.
شما هم ببخشید که نتونستم حق مطلب را حتی در زیرنویس کامنتتون ادا کنم..چه کند؟؟ بینوا همین دارد!!!.زنده باشید..یاعلی مدد

کاژا پنج‌شنبه 9 اردیبهشت 1389 ساعت 00:32 http://www.physicsalfabet.blogfa.com/

دوستان به جهان ما وسعت می بخشند
با بودن آن ها احساس می کنیم مهم هستیم و ایمن
دوستان با هم تلاش می کنند
با هم معجزه می آفرینند
به یاری هم می آیند
به رغم گرفتاری، نخست در اندیشه ی دوست اند
و در دل نگران او
حتا در جدایی، از ضمیر هم آگاهند
نفوذ هر یک در دیگری، تاثیری ماندگار به جا می گذارد
دوست از سد نژاد می گذرد
قائل به کیش و آیین ، سن و سال، جنس یا اقلیم نیست
گاه احساس می کنند که عضو یک خانواده اند
و گاه به درستی، یک خانواده اند!

روح تشنه ی دوستی است،
کسی که با او بنشیند، درددل کند،
با او حرف بزند

من این هدیه را پاس می دارم
و پاداش دوستی را زمانی دریافت می کنم
که در این جهان همدردی متقابل
آن را به دیگران نیز هدیه کنم

برای این هدیه ممنونم
آه که چه نعمتی بوده برایم !

چه واگویه قشنگیه؟!!.کار خودتونه؟؟!!.واقعا زیباست..ممنون

سلیمون پنج‌شنبه 9 اردیبهشت 1389 ساعت 03:03

سام علیک مرشد با مرام
حالا میگم الاالحساب اینو داشته باش تا بیام علی الحساب بگم که خیلی مخلصیم خودمونیم ریسه رفتم میگم مرشد چه چیزای از ادم اینتظار داری هاحالا خوبه که خودت میدونی حلاکتم
خو بزا بریم سوراغ اپت
خو مشتی این هم قلب از کوجا اوردی من جای این پس چیه دسم ا حال رف یادش بخیر اون وقتا که کولامون ور میداشیم و دسمال یزدیمون واسه ایحترامت فرش زیر پات می کردیم
میگم مرشد مث اینکه خیلی همچین رفته بوته دومخت که نذاشی حرفش تمومش اق معلم
یادم کلاس دوم دبستان بودم ا دیکته ۰ صفر گرفتم ا جدول ضرب بیست معلمون همیشه مشکل داش ا کلاس بیرونم کونه یا نگه ام داره اخر سر هم مجبور بودم تو خود کلاس جریمه های دیکتمو بنویسم راسی میگی مرشد اگه بود دوباره جریم میشدم
واقعا شر باحالیه این ماهیگیر و خود اق مازیار گول
این گوله هم که اینگاری داره بوق کرنا میزنه
دیونه این جور خوابیدنتم حالا چرا گولا رو میریزی دور بگو کوجا میوفتن بریم جمشون کنیم بتونیم بریم سر چار راه بفروشیم یه پولی دسمونو بگیره البت هرچی درفرتم نفص نفص
خو مرشد برم که خیلی خسم راسی اپو رفتم تو کارش
زت زیاد

خب من با تنها کسی که راحت میتونم شوخی و جدی حرفمو بزنم داش سلیمونه گله ولاغیرْ!.اما اون حرف را فقط برا علی الحساب نگفتم که!!
منظورم کلی بود.گفتم معلمت اگر پیدات میکرد میگفت من کی و کجا یادت دادم این نوع گویش و نوشتن داش مشتی ها را؟!!!!.
عمراْ آقا معلمت بتونه بخونه.این کار؛مختص قاصدکه ولاغیر!(خودشیفته هم هستم..خیالیه؟!!!)
صفر گرفتی؟؟؟.چقدر زیاددددددددددددددددددد!!!!!!!خب عوضش من فارسیم خوب بود ریاضیم" بد ِ مایل به افتضاح!!!.اصولا برگه امتحان را میخواستم تحویل بدم محاسبه میکردم اگه ده میشدم میگفتم خدا بده برکت!! و زود تحویل میدادم و یاعلی مدد!!!
داش سلیمون.یادته که اساس این نوع شکلکهای مخلصیم و چاکریم از اختلاط با شما کلید زده شد؟!!!.
کدوم نوع خوابیدن؟؟اون که پشتش را میخاره یا با ساعت بیدار میشه؟!!
میدونم که اولی!!!!
اون گلها را هم ریختیم زیر پای بازدیدکنندگان گلی مثل داش سلیمون و بقیه دوستان!
لطف کردی که اومدی مشتی..مبارکه آپ جدید.حتما میام .
زنده باشی با مرام.غمت کم و دلت شاد..یاعلی مدد

ما فی ها پنج‌شنبه 9 اردیبهشت 1389 ساعت 09:59 http://www.ar00m.blogfa.com

آقای حاج آقا سلام
و اما بعد

بعدتر
هزار بار ببخشید ببخشید ببخشید
ممنون که اونقدر لایق دونستید که گله کنید فکر کنم حرف زدن بهتر ه تا دلخور موندن!
هزار بار ممنونم
راستش اگه نذارید به حساب بهونه دیروز سرم خیلی شلوغ بود تو خونه که شلوغ تر جان مافی می خواستم بیام امروز بگم دیدی من در مورد همه چی نظر دادم الا پستتون
حیف که ناگهان چقدر زود دیر می شود!!!
تازه من برای شما بی نهایت احترام قائلم اونقدر که جسارت نمی کنم سر یه کامنت با شما حرفم بشه!!!
کامنت رو خصوصی نذاشتم تا همه بفهمن من چقدر شرمنده ام !

جواب محبت شما را بعدا میام مینویسم.الان کلای کار دارم.شرمنده

ما فی ها پنج‌شنبه 9 اردیبهشت 1389 ساعت 10:32 http://www.ar00m.blogfa.com

اقای حاج اقا سلام
راستش من نمی دونم چرا هر معلمی منو می بینه راهش رو کج می کنه و کلا حاشا می کنه که معلم بوده ما که نفهمیدیم چرا؟؟!!
می خوام یه خاطره تعریف کنم جبران مافات منتها از اول بگم من خیلی بچه ارومی بودم منتها نمی دونم چرا بعضی وقتها فقط بعضی !! وقتها شیطنتم گل می کرد!!! یه معلم ریاضی داشتیم به اسم اقای شهابی این معلم ما بیچاره معلم خوبی بود منتها یه سر کچلی داشت که نگو ! واقعا صیقلی بود !! هر ببیننده ای دلش می خواست یکی بزنه تو سرش ببینه چه صدای می ده!
یادم می یاد یه روز افتابی بود من هم استثنا ته کلاس نشسته بودم معلم داشت درسشو می داد ما هم بیکار بودیم افتاب بدجوری چشمامو اذیت می کرد بغل دستی ام هم که سر کلاس داشت رو صورتش گل و سبزه می کشید(با عرض شرمندگی)!
نور خورشید و ایینه و سر کچل معلم ...
ایینه رو ازش گرفتم یه نور انداختم رو سر معلم چه انعکاسی!!!
بچه ها هم که از ترک دیوار خندشون می گرفت چه برسه به ... بماند بچه مثبت های کلاس چشم غره رفتن !
نفر بعدی اونقدر ناشی بود که نتونست خوب تنظیم کنه نور رو اول انداخت رو تخته بعد رو سر معلم
معلم هم بلافاصله برگشت و نور افتاد تو چشمش!
صدای خنده بچه ها رفت بالا وای دوستم انقدر هول شده بود که میخکوب به معلم نگاه می کرد! همینطور ایینه رو گرفته بود طرف صورت معلم !بعد هم ایینه رو انداخت تو بغل من! و ...
باقیش دیگه خصوصیه!!! معلم بی جنبه!!

خب با این اوصافی که نوشتید دوست داشتی معلمت راهشو کج نکنه؟!
منم اگه روزی معلم بودم و کچل هم بودم! و شما هم شاگردم بودی!
عمراْ میومدم وبلاگت!!!!
اما چون معلم نیستم ولی با جنبه ام!! میگم که:ممنون از الطافت..
زنده باشی..یاعلی مدد

ساغر پنج‌شنبه 9 اردیبهشت 1389 ساعت 12:05

سلام...
به فاطمه جون سلامتونو رسوندم...
دلم گرفت..گفت دیشب حالش خیلی بد بوده...
ولی الان بهتره...
خیلی نگرانشم....

alnilam پنج‌شنبه 9 اردیبهشت 1389 ساعت 13:00 http://zanooy-orooj.persianblog.ir/

سلام سلام صدتا سلام!خوبید بابایی؟
دیگه هیشکی منو دوس ندارههههههههههه هیشکی یاد ما نمیکنه دیگهههههههههههههههههه
اول پستتون خیلی جالب شده شبیه نوجوانها!
آخیشششششششششش خیلی شیرینه آدم معلمش رو بیسنه اونم بعده این همه سال! ما که هنوز سنی ازمون نگذشته() معلممون رو میبینیم کلی ذوق میکنیم چه برسه به...!
اون موقع کع انگشتتون رو برده بودید بالا فکر کنم خیلی ناز شده بودیدا نه؟!
چه نامرد بود! مطمئنا یکی یه جا بعغده ها زدتش مطمئن باشید!
منم روز معلم رو تبریک میگم خیلی توپ بود پستتون!

ازکجا اینوفهمیدی؟؟؟..یعنی اینقدر تابلو شده؟؟!!! هاهاهاهاهاها
ممنون محیای عزیز..چشم خدمت خواهم رسید ولی امروز را معافم بدار

alnilam پنج‌شنبه 9 اردیبهشت 1389 ساعت 13:02 http://z

اما برگردیم به همون موضوع هیشکی منو دوس نداره!
فاطمه که فعلا رفته قاطی باقالیها محمدم کخه قبلا رفته بود قاطی باقالیها! ستایشم که کلا از اول..میموند شما و صبور جون!
صبور جونم که فعلا خوشان خوشان دارن جهان گردی میکنن میمونه کی بابایی گلم!
اونم که...
ای بابا...

سیصد بار گفتم آخرای هفته سرم شلوغه..افتاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حالا هی بشین و تقسیم کن باقالیها را!!!
ای بابااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

عباسی پنج‌شنبه 9 اردیبهشت 1389 ساعت 13:23

سلام .
..... ... ...... ...... .......... .. .... ....... ..... ...... ......

ئه؟؟!! اینجوریه آقا عباسی عزیز؟؟!!
قابل شما را نداره..آقا پیشکش کنم خدمتتون؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
.........
شرمنده که اینطور شد!!!//اومدم وبلاگت کامنت دونی باز نشد این فکر بسرم زد!!!!

عباسی پنج‌شنبه 9 اردیبهشت 1389 ساعت 13:31

(نیشخنده شیطنت آمیز!!)

سلیمون پنج‌شنبه 9 اردیبهشت 1389 ساعت 19:41

سام علیک مرشد
شب و روزت بخیر اومدم یه حالی بپرسم برم و یه خط خطی بکونم بگم که هسیم کماکان نوچه و گوش برفرمانت
راسیتش مشتی خدا بیامرزه انواتو خان بابا بود که یادم داد این سبک و سیاق رو خوتش اولین دسمال یزدی رو واسم خرید و گوف بچه ایون داشه باش واسه تمام امورت خوبه و لازمت میشه
خو میدونی که فقط با مراما میتونن بخون این گویش رو و اول و اخر تمام با مراما خودتی و لاغیر
می گم مرشد کولی نوچه نوازی کردی اومدی انورا و کولی گل ا گول نوچت واشوت کامنتتو دید قول میدم ا اپ بدی برم تو مایه های ویبلاگ قبلی و یه چی بگم که موحتوا داشه باشه
خو مرشد زیاد ویراجی نمی کنم و شب دوباره میام و یه سر بت میزنم و بینم چی جواب نوچتو دادی باز ذوق مرگ شم
رخصت میدی مرشد یا بس بشینم تا برگردی
خو من همین دور ور می پلکم تا بیای
زت زیاد

این شب جمعه ای خدا رحمت کنه ابوی محترم را. داش سلیمون عزیز.مهم حرف دله که بی قید و بند بیان میکنی.باقی بهانه ست(لااقل دراینجا)!!
اختیار داری.مرام و معرفت را استادی و ماهم شاگرد.جر زنی هم نکن که قبلا سندمنگوله دار زدیم داشششششششش!!!
سرزدن به دوستان وظیفه ست چه برسه به داش سلیمون که دم به دقیقه شرمندمون میکنه و باید کمی جبران کرد دیگه!
نه داش..به کارت برس.ممنون که اومدی.اما میدونی که مشغولم.حتما اولین باری که نت بیام اول خدمت شما میرسم ولاغیر!
زنده باشی و همیشه سلامت.یاعلی مدد

مریم پنج‌شنبه 9 اردیبهشت 1389 ساعت 20:06 http://raze-nahan.blogfa.com/

سلام
قاصدک جان ، چی رو می خواید به آقای عباسی پیشکش کنید ؟ منم می خوام !!!! ( خنده ی بلاگفایی )

گفتن نگید خانوم معلم عزیز!!
شما که خوب میدونید من باهردوستی کنایات و اشاراتی خاص خودش دارم!!!!(چشمک بلاگفایی و محرمانه!!)

سکوت پنج‌شنبه 9 اردیبهشت 1389 ساعت 23:35

سلام
پیشاپیش خدمت تمامی معلمان چه بازنشسته و در صف کلاس منجوق وملیله !!و چه مشغول به کار تبریک میگم
حالا خوبه شما تااینجای جدول ضربو از حفظین یه نفری اینجا هست که فقط تا دو رقمی نشده جواب حاصل ضرب بلدن

شادباشین وعاشق حق
وخدای همیشه بهارنگهدارتون

به به سکوت عزیز؟!!!..باورکن خیلی خوشحالم که این پستم چندتایی ازدوستانم را که کم پیدا بودن را کشوند اینجا!!.
از ملیله و منجوق نگو که زود فیلش یادهندستون میکنه باز هااااااااااا!!!!!
اونوقت بازم حیرون میشیم.بَده یه پاتوق درست کرده و لااقل اونجا دیدارها تازه میگردد؟؟!!
اونوقت اون یه نفر را منم میشناسم دیگه؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!
خوش و سلامت باشی سکوت عزیز..خدمت میرسم.اما میدونی که جمعه ها عذرم پذیرفته ست!!.تابعد.یاعلی مدد

ساغر جمعه 10 اردیبهشت 1389 ساعت 07:32

سلام...صبحتون بخیر...
تعطیلات خوبی داشته باشین

صبح شماهم بخیر..تعطیلات؟؟!!.خب منکه همیشه نتم تعطیلات اونوقت یعنی چی؟؟!!!..به شما خوش بگذره تعطیلات آخر هفته!

زیتون جمعه 10 اردیبهشت 1389 ساعت 08:01 http://zatun9.persianblog.ir

سلام
صبح جمعه لبریزازنشاط وتندرستی برایتان آرزودارم
لینک شمااصلاح ودرکد۲دوستان صمیمی بروزشد
١-غذاهای حاوی ب12که خانم هاتا50سالگی بدلیل عدم ذخیره دربدن هرروزبایدمصرف کنند

٢-عسل،کسانی که زیادمقابل رایانه می نشینندعسل استفاده کنند

٣-غذاهای حاوی ویتامین ب خطرسقط جنین راکاهش میدهد

۴-معجزه ویتامین ب

۶-غذاهای_محافظ_سیستم_ایمنی_بدن

٧-پیغمبر:استرس ریشه همه بیماری هااست،پزشگان منشاء استرس کم خونی است که مادرهمه بیماری هامی باشد،تنیدگی(فشارعصبی،استرس)سبب سفید شدن موها می باشد

٨- غذاهای حاوی ویتامین ب وعلائم کمبودآن وناراحتی اعصاب،روش های درمان اضطراب


٩-فرمول غذائی،غذاهای حاوی موادشیمیائی ومکمل ها سرطان زا وکشنده هستند

١٠-کم خونی،آنومی،غذاهای خون ساز+یون طلاتنظیم نوسان خون پس حرام برمرد

١١-دارواعصاب (فلوکسیتین و...)قاتلی است درلباس درمان
١٢-تغذیه حاوی ویتامین خطر سقط جنین را کاهش می دهند
١٣-درمان سرماخوردگی وگلودرد

سعدی علیه الرحمه:چهارطبع مخالف سرکش، چندروزی بوندباهم خوش ، چون یکی ازآن چهارشد، غالب جان شیرین برآیدازقالب

امام صادق علیه السلام:ماسردی راباگرمی وگرمی راباسردی وخشگ راباتر وترراباخشگ درمان می کنیم واموررایکسره به خداوامی گذاریم وبه آنچه رسول الله صل الله علیه وآله فرموده عمل می کنیم

١- تغذیه طبع بلغمی(سردوتر)اولویت اول عسل موم دار وشربت عسل

٢-تغذیه طبع سردوخشگ= سودواوی مزاج /یبوستی - وسواسی/الویت اول روغن زیتون

٣-تغذیه طبع دموی(گرم وتر)مردان حجامت ،زنان لیموترش تازه الویت اول

۴-درباره ویتامین ث وسرماخودرگی چه می دانیم/9

۵-غذادرمانی دردهای رایج زنان ازجمشیدخدادی

١-هم آغوشی = فطرت(روان شناسی)بانوان/

لطف کردید..اومدم و اتفاقا همین مورد عددگذاریها برام سوال بود!!!
ممنون از محبتتون.خوش و سلامت باشید..یاعلی مدد

مبشر جمعه 10 اردیبهشت 1389 ساعت 12:16

۱۱ اردیبهشت روز کارگر :
محل تجمع در روز کارگر
در نظر داشته باشین که زمان اندکه و همه به اینترنت دسترسی ندارن اگه هر کسی محل تجمع شهرستان خودش رو از طریق اسکناس نویسی و هر راهی که بلده اطلاع رسانی کنه به زودی همه ی دوستان کارگر و دیگر آزاداندیشان آگاه میشن

خود از زحمتکشان جامعه خود دفاع کنید .
در تهران محل تجمع اول مقابل وزارت کار است که در صورت درگیری با ماموران و عدم امکان ادامه تجمع به سمت وزارت کشور حرکت خواهیم کرد
آدرس وزارت کار : آدرس: تهران، خیابان آزادی، نرسیده به خیابان بهبودی


آدرس وزارت کشور :خیابان فاطمی


در شهرستانها در خانه کارگر تجمع خواهیم کرد و در صورت درگیری نیروی انتظامی و عدم امکان برگزری مراسم به سمت استانداریها در مراکز استان حرکت خواهیم کرد .


. این مطلب را در اختیار دوستان و آشنایان خود قرار دهید و در محل کار خود اعلام کنید . رسانه شمایید .

ساغر جمعه 10 اردیبهشت 1389 ساعت 12:21

به روزم[گل]

چشم..ممنون

دوست سبز جمعه 10 اردیبهشت 1389 ساعت 12:28

دبیر کل سازمان معلمان ایران بازداشت شد

در آستانه ی روز معلم، علی رضا هاشمی، دبیر کل سازمان معلمان ایران مورخ چهارشنبه 8 اردی بهشت ماه، توسط نیروهای امنیتی بازداشت شد. بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ماموران امنیتی بعدازظهر روز گذشته با ورود به منزل شخصی آقای هاشمی ضمن تفتیش منزل و ضبط کامپیوتر و برخی وسایل شخصی ایشان، وی را دستگیر و به مکان نامعلومی منتقل کردند.

دوست سبز جمعه 10 اردیبهشت 1389 ساعت 12:29

کارگرانی که قیر شده‌اند

گزارشی از روزگار کارگران صنعت نفت

اکثر مناطق نفت خیز ایران در مناطق بسیار گرم و مرطوب قرار داشته و فصل گرما در این مناطق از ابتدای بهار تا اواسط پاییز به طول می‌انجامد که شرایط بسیار سختی را برای کارگران شاغل در این مناطق رقم می‌زند.

بسیاری از این مناطق شامل طرح اقماری می‌شوند، طرحی که شاید در ابتدای شروع به کار افراد، به واسطه جوان‌بودن‌، تجربه‌های نو، تنوع محیط کار و بعضی آسودگی‌های دیگر، سختی‌ها را کم‌رنگ‌تر ‌کند، اما گذشت زمان، ازدواج، تغییر و تحولات زندگی، شرایط نامساعد جوی و آلودگی بیش از حد این مناطق، کم‌کم پرده از وجود مشکلات برداشته و در بیشتر موارد به دلیل محدودیت‌های حاکم در منطقه، مشکلات جدیدی همچون افسردگی و اعتیاد نیز به وجود خواهد آمد.

دوست سبز جمعه 10 اردیبهشت 1389 ساعت 12:30

رضا خندان علیرغم سپردن وثیقه و شرایط حاد جسمی همچنان در بازداشت بسر می برد


بنابه گزارشات رسیده به "فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران" رضا خندان نویسنده و فعال حقوق کودکان دچار ناراحتی حاد قلبی است بطوری که دستها و پاهای او بی حس می شوند ولی تا کنون از درمان جدی وی خوداری کرده اند.

زندانی سیاسی رضا خندان نویسنده ،فعال حقوق کودکان و از اعضای هیئت مدیره کانون نویسندگان ایران می باشد.او در اثر شکنجه های شدید روحی بطرز مرموزی دچار ناراحتی قلبی شده است و از چند هفته گذشته ناراحتی او شدت بیشتری به خود گرفته است،بطوری که دست ها و پاهای او بی حس می شوند. اما از درمان جدی او تا به حال خوداری شده است و به او گفته شده که آزمایشات وی باید به بیمارستانی در بیرون از زندان ارسال شود . علیرغم گذشته چند هفته هنوز نتیجه آزمایشات و درمان او در ابهام قرار دارد .

دوست سبز جمعه 10 اردیبهشت 1389 ساعت 12:32

یک زندانی بدلیل فشارهای طاقت فرسا به زندگی خود پایان داد


بنابه گزارشات رسیده به"فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران" زندانی حسن نصیروند روز گذاشته بدلیل فشارهای طاقت فرسا و غیر انسانی در زندان گوهردشت کرج به زندگی خود پایان داد.
روز چهارشنبه 8 اردیبهشت ماه زندانی حسن نصیر وند حدودا 30 ساله و متاهل در اعتراض به رشوه گیری و بی عدالتی فردی بنام علی فرهادی دادستان انقلاب کرج که از خانواده آنها در ازای آزادی عزیزاشان تقاضای مبلغ زیادی رشوه کرده بود و قادر به پرداخت آن نبودند و همچنین به دلیل فشارهای طاقت فرسا و قرون وسطائی در بند 4 زندان گوهردشت اقدام به خودکشی نمود و جان باخت.

جسد این زندانی چند ساعت در حمام این بند رها شده بود. این مسئله باعث تاسف و خشم زندانیان شده بود. زندانی حسن نصیروند در سلول 5 سالن 10 بند 4 زندان گوهردشت کرج زندانی بود.او بدلیل اتهام مالی به مبلغ 1.5 میلیون تومان از چند ماه پیش در این بند در حالت بلاتکلیفی بسر می برد. مراجعات مکرر خانواده او به علی فرهادی دادستان کرج با توهین و تحقیر این فرد همراه بود و در نهایت در ازای آزادی آقای نصیروند مبلغ هنگفتی رشوه از آنها خواسته بود که این خانواده قادر به پرداخت آن نبودند.

در حال حاضر تعداد زیادی از زندانیان زندان گوهردشت کرج با حکم این فرد و اکثرا بدلیل ندان رشوه در بازداشت بسر می برند و خانواده های آنها با توهینها و تحقیر این فرد مواجه هستند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد