*غزل قاصدک*

به جای نفرین به تاریکی ؛ شمعی بیفروزیم

*غزل قاصدک*

به جای نفرین به تاریکی ؛ شمعی بیفروزیم

وقت نداریم.!!

سلام.امشب اومدم آپ کنم که دیدم نمیتونم با دیدن فیلم سینمایی*روز سوم*که بمناسبت 

آزادسازی خرمشهر از سیمای ملی پخش شد از کنار این واقعهء مهم بی تفاوت بگذرم! 

نوجوانی شانزده ساله بودم که در چنین روزی این خبر توجهم را جلب کرد: 

شنوندگان عزیز توجه فرمایید  شنوندگان عزیز توجه فرمایید 

*غزل قاصدک*خرمشهر..شهر خون..آزاد شد  *غزل قاصدک*

 چنین جمعیت زیادی که توی شهر مشغول شادمانی و سرور بودند را فقط در روز 

26 آذر 57 و با فرار محمدرضا پهلوی دیده بودم.البته توتظاهرات علیه رژیم هم دیده بودم 

اما نه مثل این..یک کارناوال عظیم و ملی..حق هم داشتند.آخه همون روزی که رادیو سقوط 

خرمشهر را اعلام کرد بغضی عجیب در گلوی شهرها نشسته بود و اینک رسیده بود ایام ظفر 

 

   

ضمن تبریک این روز بزرگ به عموم ایرانیان عاشق مام وطن؛ وظیفه دارم که به هر 

مناسبتی یادی از شقایقهای سفرکرده بکنم.!.چرا که امروزآسایش و ایمنی خانه و کاشانه مان 

مدیون تلاش و ازخودگذشتگی شهدای هشت سال دفاع مقدس است. 

ولی افسوس..افسوس ! درحالی کوفیان را لعن میکنیم که فراموشی مان باعث میشه  

گاهاً کوفیان ما را مقتدای خویش بپندارند!! 

امروز برای شهدا وقت نداریم ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم
با حضرت شیطان سرمان گرم گناه استما بهرملاقات خدا وقت نداریم
چون فرد مهمی شده نفس دغل مااندازه یک قبله دعا ، وقت نداریم
در کوفه تن ،غیرت ما خانه نشین استبهر سفر کرب و بلا ، وقت نداریم
تقویم گرفتاری ما پر شد ه از زردای سرخ ، گل لاله ، تو را وقت نداریم
هر چند که خوب است شهیدانه بمیریمخوب است،ولی حیف که ماوقت نداریم
   

ضمن گرامیداشت یاد و خاطر شهدای دفاع مقدس، قطعه شعر زیر را هم که دوستی عزیز و 

گرامی در آغازین روزهای آشنایی بعنوان هدیه برام گذاشت را تقدیم میکنم به: 

جانبازان شیمیایی و همسران و فرزندان آنان، شهیدان خاموش و بی ادعای میهن


تخت یک و اطاق چهار صد و هفتدکتر اومد،نسخه نوشت،داد و رفت
دستای خالیمو ندید،و رد شدطرز نگاش منو گزید،و رد شد
بابام رفیق تانکه و تفنگهبابام،اگه مریضه،مرد جنگه
هنوز صدای سرفه هاش می اومد 

تخت یک اطاق چهار صد وهفتنسخشو،دکترش به من داد و رفت 

 مامان دیگه یه پوست و استخونهچشمش پر ِاشکه،یه کاسه خونه
تا اخرش خودم  می رم یک تنهقلکمو می شکنم اون نشکنه 

خدا خدا،جونمی جون،چقد پول!! کپسول اکسیژن و قرص و آمپول
تخت یک و اطاق چهار صد وهفت من اومدم ،بابا، ولی یهو رفت 

پیش خدا جاش از زمین بهتره نبودنش بمون چه بد می گذره
با دست پر اومدمو حیف که نیس یه تخت خالی ومنو،چشم خیس 

قلکمو شکستم اما دلم...حالا چه جور تا بکنم با دلم
تخت یک اطاق چهار صد وهفت دکتر اومد..من اومدم .. بابا رفت
 

 

پ.ن: توصیه میکنم حتی اگر حال خوشی بهتون دست نمیده! 

با کلیک روی عکسهای جانبازان شیمیایی در ابعاد بزرگتر ببینید! 

بلکه کمی درنگ کردیم و حس کردیم، غم نهفته در چشمهای این مادر و کودک را.!!

زنده باشید و سلامت...تابعد...یاعلی مدد 

امروز نوشت:جهت اطلاع دوستان میگم: اون جانباز نه کلکسیونره که بخواد جعبه های قرص 

ودارو را جمع کنه و نه محتکر که برای روزمبادا  گرونتر بفروشه و صاحب باغ و ویلایی بشه!! 

تموم آدمها تو این دیار اراده کنند هر دارویی را میتونند تهیه کنند ولی جانبازان باید پوکه و جعبهء خالیه 

 داروی قبل را تحویل بدهند تا داروی جدید را بگیرند!!. درغیر این صورت مسند نشینان !فکر میکنن: 

جانبازان داروهاشون را در بازار آزاد دارن میفروشند.!. 

تو این مملکت همه متهم و مظنونند مگر اینکه خلافش ثابت بشه!!.والله اعلم.

نظرات 86 + ارسال نظر
شـــــــهریار دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 06:12 http://shar00.blogfa.com

ای دریغا که دگر باز شده مشتک ما
اوفتاده ز سر بام فلک طشتک ما
اندرین معرکه سودی نکند هر چه کنیم
نه معلق زدن و وارو و نه پشتک ما
بسکه روز و شب ما غرق تعجب گذرد
لای دندانک ما مانده سر انگشتک ما
خودمان هم شده ایم از خودمان خسته ز بس
چرخ در خون خلا یق زده چرخشتک ما
چونکه بالذاته خبیثیم نگردد درمان
زین همه ظلم و ستم مشکل خارشتک ما
بنده را خوش بود این مسند دیبا و حریر
وای اگر خاک شود بستر و بالشتک ما
کاشتیم از ستم و جور بسی بذر و کنون
جنگلی دشنه بر آورده سر ازکشتک ما
.......... ترس از این دارد و حاشا نکند
عاقبت خلق کشد بر سر ما خشتک ما
************

این شعر را تقدیم میکنم به برادر گلم به یاد روزی که
با دل صاف و بی ریا فقط و فقط در راه خدا و میهن........

شهریار عزیز.ممنون از حسن توجه و حضورت.شرمنده کردی
در چند کامنت پایینتر متوجه خواهیم شد که آقا شهریار هم کم برا این مملکت خالصانه و بی ریا زحمت نکشیده!!
زنده باشی و همیشه سلامت..یاعلی مدد

عباسی دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 06:22

با سلام

من هم روز آزادی خرمشهر را به شما دلاور مردان ایران زمین تبریک عرض می کنم
نخلهای بی حرکت ، نخلهای بی سر

بوی خاک و خون

و حصار بی حس شهر

که با صدای پا ، یا تیری می شکند



گریه کودک بی مادر

و مادر بی کودک

و چشمان مضطرب که صدای شب را در خود جای

می دهد

و تا روزی شکسته شود شب شوم



پوتین های کثیف

خاک پاک را آلوده می کند

باید که شکسته شود له شود پای دشمن ، قلب سنگ

دشمن



و اما ، می آیند از کرانه های نور

با امواجی از عشق می خوانند

آیه های سبز عشق

و اینان مقلدان کوی دل هستند

که پرده شب را پاره خواهند کرد

باز شد درهای فتح

و این بار

پا می گذارند یاران سرخ

با آیینه

با یک بغل ایثار و شهامت

و تبسم

قفل لب را باز می کند

چقدر زیباست آزادی و سرافرازی



صدایی از دریا

با خروش ، بدون تأمل

خبری بر تمامی باغ

برای تمام مردم

شهر شهیدان ، شهر خون

ـ خرمشهر ـ آزاد شد.

سید محمد رضا - ک

اقا عباسی عزیز..واقعا ممنون که همیشه به موقع پیدات میشه و همیشه هم حول هر محوری با قطعه شعری زیبا میای!
این پیروزی گورای وجودتان..یاعلی مدد

شـــــــهریار دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 06:25 http://shar00.blogfa.com

درد برای ما دیگر عادت شده است. درد یعنی شکر خدا.
به هر حال وقتی به خدا توکل کنی، درد به صورت عادی تسکین پیدا می‌کند. اما اگر بخواهی به صرف آرام شدن درد از دارو و غیره استفاده کنی می‌شود همین که هست. باید به آن عادت کنیم. تقدیر خداوند بود که اینگونه آزمایش کند.

به یاد دوستان شهید ازاد سازی وطن حمید رضا طیار . فتح ا.. طالبی و علی چگینی . رضا اسکندری

چندی پیش دوستی بهم گفت: خسته نمیشید این همه سال درد میکشید؟؟!! گفتم باورکن کلیشه ای حرف نمیزنم اما الان دیگه سخت با درد مانوس شدیم و به جایی رسیدیم که زندگیه بدون درد برامون قابل تحمل نیست.چرا که عادت کردیم به هم!!!
زنده و جاوید باد یادو خاطر تمامی دوستان شهیدت آقا شهریار عزیز

مهاجر دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 06:53

شب است و آسمان هم سوت و کور است

دلم در غربت و از خویش دور است

دلم خالی است از شعر و ترانه

هوای سنگری دارد شبانه

شبانه می رود تا جان بگیرد

به سوی مقصدی پایان بگیرد

چه صحبت ها که از خون دارد این دل

سخن از فاو ومجنون دارد این دل

سخن از راد مردانی که رفتند

به کوی سرخ میدانی که رفتند

سخن دارد ز مردان خدایی

"بلاجویان دشت کربلایی"

غریبی شیر مرد رزم وپیکار

ویارش منبری ببر فداکار

همان که مثل برگ یاس جان داد

شهید راه حق عباس جان داد

غلام آئینه پاک خدا بود

وفادار و صمیمی با وفا بود

بود پاینده راه آن عزیزان

گلستان میهن از خون شهیدان


مهاجر گرامی.از شماهم ممنونم که اشعار انتخابی تون همیشه گویاتر از حرفهای امثال منه!.زنده باشی.یاعلی مدد

روشنایی دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 08:33

سلام عمو جان
فعلا شاید سوم بشم

برمی گردم مطلبتونو می خونم


منم به نوبه خودم سوم خرداد را تبریک می گم خدمت شما دلاوران عرصه ۸ سال دفاع مقدس

تیک کامنتها را برداشتم و نمیشه فهمید که چندمید مگراینکه بصورت تمام وقت نت بمونم!!.اما ممنون از حضور همراه با توجهت.

روشنایی دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 08:37

ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته
خون یارا نت پر ثمر گشته
ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته
خون یارا نت پر ثمر گشته
آه و واویــــلا... کو جهان آرا
نور دوچشمان تر ما

ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته
خون یارا نت پر ثمر گشته
ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته
خون یارا نت پر ثمر گشته
آه و واویلا... کو جهان آرا
نور دوچشمان تر ما »
ای نخل غلتیده به خون
اشکی از شادی
هم چو من بفشان... روز آزادی
خیل یاران را... خیز و یاری کن
دشت شادی را... آبـیاری کن

نخل در آ تش شعله ور
گر چه شد بی سر
نو بتی د یگر گشته بار آور
شهد پیروزی خوشـهء خر ما
زورق ومن... ماهی و در یا
ممد نبودی ببینی
گر یهء باران لاله رو یا ند از تربت یاران
گشته آبادان هرچه و یران شد
تربـت یاران گلباران شد

«ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته
خون یارا نت پر ثمر گشته

ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته
خون یارا نت پر ثمر گشته
آه و و ا و یـــلا... کو جهان آرا
نور دوچشمان تر ما »
.
.

خرمشهر آزادیت مبارک و آزادیگیت جاودان
یاد و خاطره تمام شهدای ۸ سال دفاع مقدس گرامی باد

انشاالله شما هم همیشه سلامت باشی عمو جان و سایه تون بالای سر خانواده باشد

این روز بزرگ مبارک باشد برای شما
و برای تمام ملت ایران مبارک باد

جالبه..باورکن تو این همه سال هنوز این شعر زیبا را که یادآور حماسه آزادسازیه خرمشهره را کامل نشنیده بودم.ممنون که زحمت ارسالش را کشیدی..برشما هم مبارک باد.یاعلی مدد

مریم دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 08:55 http://raze-nahan.blogfa.com/

سلام
خوبید قاصدک عزیز
مطمئن بودم برای فتح خرمشهر آپ می کنید !
منم این روز قشنگ رو به یاد دارم . چقدر اون روز خوشحال شدیم ! الان هم هر بار تصاویر آزادسازی خرمشهر و مسجد جامع رو می بینم و صدای کویتی پور رو می شنوم که می خونه ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته ... خون یارانت پرثمر گشته ... یک حس غریب بهم دست می ده ! هم خوشحال می شم و هم متاثر .
یاد و خاطره ی همه ی شهدا و جانبازان گرامی باد .
عکسها رو هم با اینکه دلشو نداشتم ...دیدم درد و رنج رو به خوبی می شه در چهره ی این جانباز عزیز و همسر و فرزندش دید .
شرمنده ام که بگم طاقت یک لحظه نگاه کردن به عکسها رو نداشتم ای کاش می شد مرهمی به دردهاشون گذاشت .
راستی قاصدک عزیز ؛ چند روز پیش یکی از دوستان به من خرده گرفت و گفت شما طوری صحبت می کنید که انگار بعضی شهدا ، از نظر شما شهیدترند و بعضی جانبازان ، جانبازتر ؟!
من گفتم آره من چنین اعتقادی دارم با اینکه همه ی شهدا و جانبازان ایثار و فداکاری کردند ولی مقامشون برابر نیست مگه به حمزه نمی گن سیدالشهدا ؟
در مورد جانبازان هم همینطوره ! تو همین عکسی که شما گذاشتید جلوی این جانباز کوهی از دارو قرار گرفته ... و دتر از همه ، دستگاه اکسیژن که نمی تونه یک لحظه ازش جدا بشه !
خب این جانباز ، از دید من نسبت به سایر جانبازان ، جانبازتره !!!
نظر شما چیه ؟

خانوم معلم عزیز.حقیقتش با خوندن کامنت شما و البته دوستی گرامی که گفت: نمیتونم نظراتم را علنی بگم!!و خصوصی برام نوشت مجبور شدم بیام و پی نوشتی دیگه برا این پستم بذارم.
بله.منم همیشه گفتم که جانبازان باهم فرق دارن.مثلا دوستان نزدیکم شاهدن که همیشه گفتم در قبال رنج و مرارتهای جانبازان نخاعی و شیمیایی خودم را جانباز نمیدونم.راستی.! لازم بود تو پستم مثل قبل تاکید کنم که: خدا گواهه روی سخنم در مورد جانبازان هرگز خودم نبودم پس خواهش میکنم از دوستان که کمتر به حقیر بپردازند که درغیر این صورت در آینده نمیتونم راحت بنویسم از این قشر گرامیه مملکت!
(فکرکنم جواب سوالتون را داده باشم)
خوش باشید و سلامت..یاعلی مدد

مهاجر دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 08:59 http://manemohajer.blogfa.com

سلام قاصدک عزیز..

واقعا چه روز به یادماندنی بود..روزی که شادیش وصف ناپذیره ..چه صمیمیتی ..چه شوری ..چه نشاطی..یادش بخیر..

منم سالروز این حماسه ی بزرگ ..این روز دلاوری و شجاعت ها ..روز ایثار و شهادت ها و افتخار ملی رو به همه ی کسانی که رفتند تا ما بمونیم ..همچنین به همه ی کسانی که ماندند تا ما به یاد بیاوریم و فراموش نکنیم و بدانیم ...تبریک و تهنیت میگم ..

برای تمام جانبازان و از خودگذشتگان و ایثارگران عزیز بخصوص شما دوست عزیز هم ارزوی سلامتی وتندرستی و اجر الهی دارم وهم عرض تشکر و قدر دانی دارم..

همیشه شاد و در پناه حق باشید

یادش بخیر.با دوستان همون روز توی شرق تهران رفتیم و زنگ خونه ها را میزدیم و میگفتیم: آزادی خرمشهر مبارک!!. و جالب اینجاست که هیشکی (حتی یک نفر) نگفت که نصفه شبی مزاحم شدی که چی؟؟؟!!
تا نیمه های شب کلی زنگ زدیم!! ولی فرار نمیکردیم هااااا
بازم ممنون از لطفتون.اما ..شما هم جوابی که به خانوم معلم دادم را بخونید تا متوجه بشید اصلا هدفم از این پست خودم نبودم و لاغیر!!
زنده باشی و برقرار.یاعلی مدد

سمانه دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 09:15

سلام عمو قاصدکی عزیز....

اول از همه منم سالروز فتح خرمشهر رو تبریک میگم

اینم تقدیم به مردم خرمشهر .. اونایی که موندن...و مقاومت کردند.

« اما
این شانه های گرد گرفته
چه ساده و صبور
وقت وقوع فاجعه می لرزند
اینان
هرچند
بشکسته زانوان و کمر هاشان
استاده اند فاتح ونستوه
بی هیچ خان ومان »

فکرکنم ۸ماه پیش بود که رفتم خرمشهر و به این نتیجه رسیدم حالا حالا ها کوتا خرمشهر همون خرمشهر شه
خدا از اونی که با مملکتمون و جووناش اینجوری کرد نگذره

تشکر بابت ارسال شعر زیبات.
چندسالی میشد که سوم خرداد خرمشهر میرفتیم برای مسابقه ورزشی! امسال قسمت نبود اما اتفاقا منم وقتی پا به شهر میذاشتم میگفتم اینه حقه خرمشهر؟؟!!!.از ابتدایی ترین امکانات رفاهی محرومند مردم این شهر!
تازه.دیروز با کلی قیل و قال؛ سیمای ملی داره خبر بزرگترین پروژه آبرسانیه کارون نشینان ! را میده.خسته نباشن والله.!.اسفند دود کنیم چشم نخورن!

سمانه دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 09:19

عمو نمیدونم سیستم من ساز مخالف میزنه.. یا تصویر این مادر تو عکس نیوفناده

اما چرا تو نگاه بچه میشه حسش کرد...

مگه میشه عکسی باز بشه اما نشه چهره یه نفر را توش دید؟!!!
اشکال از سیستمته.!!.راستی
یادم رفت بگم که تو این عکس(همون که بقول شما یه گونی دارو دورش ریخته!) خوب به وسایل زندگی این جانباز دقت کنیم!!.احتمال میدم همه اسباب اثاثیه خرج دارو شده برای روز مبادا.!!!!

ساغر دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 09:21

سلام عموی مهربانم...صبحتون بخیر
منم این روز بزرگ رو به شما وتمام همرزمانتون تبریک وشاد باش میگم...
امیدوارم سالهای سال همچنان با عزت وافتخار زندگی کنید
ممنون از لطفتون
یاحق

این روز که از راه میرسه خودبخود سرود ممد نبودی ببینی برام تداعی میشه...آقای کویتی پور خیلی زیبا وماندگار این شعر واجرا کردند..

زنده باشی ساغر خانوم عزیز..ضمن تبریک مجدد منم برای شما آرزوی زندگی باعزت و همراه با آسایش دارم.خوشحال شدم از حضورت.
این شعر کویتی پور را کیه که تو همچین روزی یادش نیفته ؟!!!

کاژا دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 09:33 http://www.physicsalfabet.blogfa.com

سلام قاصدک عزیز
سالروز آزادسازی خرمشهر گرامی باد .

این روز رو باید به اونایی تبریک گفت که برای آزاد کردن این شهر خونین، تلاش کردند .
متاسفانه خیلی از اونا دیگه بینمون نیستن و از جونشون برای آزاد کردن شهر ، گذشتن .
خیلی از اونایی هم که هستن، خب مشکلات زیادی دارن .

دلم برای این می سوزه که یه عده ی دیگه زحمت کشیدن اما یه سری آدم دیگه دارن نفعش رو می برن و به نام خودشون، تمومش می کنن .

من این روز رو به شما، جناب کاووسی عزیز و آقا شهریار گرامی تبریک می گم .

امیدوارم که شاد باشید و در پناه الطاف خداوندی، همیشه استوار و سلامت .

خانوم فیزیک گرامی.اولا ممنون از حسن نظر و توجه تون
اما کاش درکنار اسم عزیزانی چون جناب کاووسی منو نمینوشتید به همون دلیلی که جواب خانوم معلم گفتم.! اصلا هم شکسته نفسی نیست
اما درمورد زحمت از دیگران و نفع بردن برا اون یکی دیگران!!
نردبون میدونید چیه؟؟.متاسفانه خیلی از جانبازان بعداز جنگ نقش نردبون را داشتن جهت صعود بعضیها که بقول دوستی حتی خودشونم نمیدونن کجاشون زخمی بیادگار دارن یا اصلا دارن؟؟؟!!!!!
بازم ممنون..منم به جناب کاووسی و آقا شهریار تبریک میگم.
زنده باشید و همواره سلامت.یاعلی مدد

فاطمه دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 10:34

سلام...

من همیشه این صدای قشنگ وبیاد ماندنی رو وقتی میشنوم اگه دروغ نگم بدنم میلرزه!نمیدونم چرا شایدبخاطر حس غرور افرینی این دلاورانه یا اینکه تو کشوری زندگی میکنیم که اگه اراده بکنیم کسی نمیتونه بهش دست درازی بکنه!

چون خودم از نزدیک جانبازان عزیزو دیدم وتو خونوادمون هست میدونم درد این عزیزانو بفهمم ودرک بکنم ولی تا الان چنین عکسایی ندیدم مخصوصا اون جانباز عزیز با اون همه قرص و دارو!!!کیه که الان جوابگوش باشه؟؟؟ایا بهش این امکاناتو میدن؟؟؟

بله.فاطمه خانوم عزیز.اینجا ایران است.بیشه شیران
هربیشه گمان مبر که خالیست...شاید که پلنگ خفته باشد!
خودمو نگفتم هاااا.من نه پلنگم حتی از نوع صورتیش! و نه شیر؛ از نوع پاکتی!!!!
در مورد سوالت هم..نمیدونم چی بگم.چون خودتون هم از نزدیک با این سوالات و دردها اشنایی دارید و حتما هم جوابش را میدونی/

فاطمه دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 10:37

حس خوب؟؟؟تو این عکسا از این جور حسها نیست ولی شاید یه تلنگری باشه واسمون!!!که اینا کجا بودن یه روزی والان چه جورین!!!!

راست گفتیدامان از فراموشی!!!!داره بیداد میکنه!

یاداوری خوبی بود بابایی کاش بتونیم واقعا از ته دل قدردانشون باشیم!

فاطمه دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 10:40





این همه شعر برایت خواندم



از تبسم نگهت خالی بود



هرکسی جز تو غزل ها را خواند:



« گفت احسنت چقدر عالی بود»







گوش هایم پر ازین تحسینها



چشم من خیره به لب های تو ماند



یک نفر گفت قلم را بگذار



او غزل های دلت را هم خواند؛







یک نفر گفت: « تو گفتی و دلت



ذکر معشوق دگر می گوید!



تو هنوز در قدم اولی و



پای تو راه دگر می جوید؟!»







یک نفر گفت برو این اشعار



با غزل های دلت یکسان نیست



چه خیالات تو را بازی داد



شعر خواندن بر او آسان نیست







***







دیدم از دور که تحسین کردی



مجلسی بود شب شعر جدید؟



شاعرانش همه بی سر بودند



شاعرانش همه بودند شهید...


تقدیم به بابایی عزیز و فداکارم!

چه شعر قشنگی؟!!!..ممنون..از خودته؟؟؟
مجبورم کردی اینم مثل همین شعر(اتاق چهارصدوهفت) تویکی از آپ ها استفاده کنم!( لو رفت کی اون شعر را بهم داد.اول اشنایی!!!)
زنده باشی..یاعلی مدد

ستاره دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 11:16

سلام

قاصدک عزیز تاخیرات همه جانبه منو تو این وبلاگ و قاصدک آدینه ها با بزرگواری خودتان ببخشید.

امروز هدیه دلم برای چشمانم از صبح فقط اشک است و ......
بگذریم

شب که برگشتم خانه و بوباره با چشمانی خیس .... مطلبت را میخوانم.

خرداد پر از حادثه .... عشق و گریه است
یا علی تا بعد
در پناه حق

رسیدن بخیر..بلا دوره انشاالله.
خودتون را ناراحت نکنید چون:
**مــــا بــه خــرداد ِ پــُـر از حــادثــه عــادت داریــم..!!**
دل قوی دار..بازم ممنون..تابعد..یاعلی مدد

سمانه دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 11:28

عمو ما جنگو حس نکردیم... ولی یادمه همیشه تلوزیون اینو پخش میکرد...

علی کوچولو تو قصه ها نیست
مثل من و تو
اون دور دور ها نیست
نه قهرمانه
نه خیلی ترسو
نه خیلی پرحرف
نه خیلی کم رو
خونشون در داره
در خونشون
کولون داره
حیاط داره
ایوون داره
اتاقش طاقچه داره
حیاطش باغچه داره
باغچه کنار گل گلی
کنار حوضش بلبلی
این مادرشه
مادر علی
مامان خوبش
چه مهربونه
علی کوچولو اینو می دونه
اینم باباشه
چه خالیه جاش
رفته به جبهه
خدا به همراش
علی کوچولو ...

این که علی بابا نداشت.. و میتونستم درک کنم که بابا نداشتن یعنی چی.. و الانم درک میکنم .. بابات به خاطر دفاع از وطنت بره و برنگرده یا بره و مجروح برگرده و مثل اون عکس مجبور شه روزی یه گونی دارو بخوره یعنی چی...

خدا کنه یه جوری باشیم که این بزرگا لااقل تو دلشون نگن ما برا کیا جنگیدیم

سمانه خانو م عزیز..باور کن همیشه گفتم کم مملکتی پیدا میشه مثل جوون ایرانی را داشته باشه!.شاهدش همین.بعداز نزدیک ربع قرن بعداز دفاع مقدس هنوزم به وضوح میشه قدرشناسی را از یکایکشون دید.
درمورد گونیه دارو.زیرنویس گذاشتم.!.اما درمورد اینکه نگن برا کیا جنگیدیم!!
به جرات میتونم بگم که لااقل من هنوز دربین جانبازان ندیدم کسی پشیمون باشه از عملکرد گذشته ش!!.کم و کاستی هست.اما دفاع از مرز و بوم حسابش جداست!

روشنایی دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 12:04 http://rooshanayee.blogfa.com

سلام عموی مهربونم
ممنون از یادآوری به جا از شقایق ها
و ممنون از عکس هایی که گذاشتید وااقعا ممنون
و بازم ممنون بابت اشعار زیبای داخل متن

اصلا من از اول شدن گذشتم . اما حداقل توی تشخیص موضوع آپ که من درست فهمیده بودم( چشمک)

باز هم سالروز آزادی خرمشهر را به شما دلاور مردان عرصه ۸ سال دفاع مقدس تبریک می گم و به عموم مردم ایران .

در مورد قدردانی هم می دونی که هیچ کلمه را هیچ وقت پیدا نکردم برای قدردانی از و رشادت ها و دلیری های شما

ولی فقط یک کلمه می تونم بگم قدر تمام زحمت هاتون را می دونم و همیشه قدردان زحمت هاتون هستم.

انشاالله همیشه سلامت باشی.....


بازم ممنون از این همه لطف و قدرشناسیت.
بهترین کلمات را در قالب ساده ترین بخوبی گفتی.منم چیزی نمیتونم بگم جز تشکر متوالی.خوش و سلامت و برقرار باشی

ستایش دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 16:48

سلام. حال شما؟ خوب هستین؟

بعله.خرمشهر را خدا آزاد کرد.
گرچه که خیلیا تاریخ چند ساله ی جنگو به مسخره گرفتن. ولی واقعیت بود.
هعی. این همه شهید رفتن. حیف. خیلیا قدر نمیدونن

ستایش خانوم عزیز.منم با شما هم عقیده ام که متاسفانه بعضیها بخاطر منافع شخصی و جناحی جنگ را به تمسخر گرفتن تا فقط خودشون به شهرت و ثروت برسند!.شما میدونید کیو میگم منم میدونم منظورت چیه؟!!

ستایش دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 16:52

قرض حال و احوال بود.
انشاله که خوب باشین شاد و شنگول باشین.حبه ی انگور هم البته خوبه اگه باشین

کاش قدر بدونیم. همه امون.

خوش باشین

حال و احواله قرضی هم مگه داریم؟؟!!!.پس نتیجه میگیریم که:
قرض=غرض.نوزده تمام خیرشو ببینی!!!!
ممنون از محبتت.حتما شب سر میزنم.خیلی وقته نیومدم وبلاگت.زنده باشی

میـنـا * اقلــیـما * یونیکورن دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 17:42

سلام قاصدک.

سپاس...

یه دقیقه میاید لطفا؟ http://silveraster.blogsky.com/1389/03/03/post-191/

شعر خونبار منی...

یونیکورن عزیز..واقعا ممنون..کلی خجالت زده شدم..سپاس و دیگر هیچ!

میـنـا * اقلــیـما * یونیکورن دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 17:49

قاصدک باور کن...

باور کن شرمنده ام قاصدک...

...

دشمنت شرمنده..منکه با دیدن پستت کم اوردم.
اینها را باید امثال من به شما و خانواده گرامیتون بگن.!!.
سلام گرمم را به پدر گرامی برسون..بازم ممنون.

ساغر دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 20:03

سلامی مجدد
خوبین عمو جان؟؟؟
وقتی شهادت وجانبازی بحثش میاد وسط بقول مریم خانم عزیز بعضی ها شهید تر وجانبازتر محسوب میشن...
من همیشه فکر کردم این در مورد ساکنین شهر ها هم مصداق داره...مثلا اونی که تو منطقه ی جنوب یا غرب ایران زندگی کرده حیلی بیشتر وعمیقتر جنگ ولمس کرده وباهاش روزگارشو سپری کرده...وقتی پدرم بعلت شغلش درست اوایل جنگ به خوزستان منتقل شد ومن تمام خاطرات جنگ و با اینکه سنم خیلی کم بود خوب یادم مونده...ترس ودلهره هاش...بمب وموشکهای بزرگی که یکیش درست تو خیلبون بغلی ما اصابت کرد وما که در منطقه ی نظامی بودیم از همه بیشتر تهدید میشدیم...اونوقتی که مجبور شدیم دوماه خونه هامونو تخلیه کنیم وتو بیابون چادر نظامی برپا کنیم تا در امان باشیم...پدرم فقط میرسید هفته ای یکبار بهمون سر کشی کنه وفقط چند تا نظامی از این همه زن وبچه نگهداری میکردند...اونوقت یعنی سال ۶۳ بود خوب یادمه با اینکه چهار سالم بیشتر نبود وتو اون سن هر بچه ای تو ایران فکر شیطنتهای خودش بود من وخواهرم فقط اشکهای مامان وپاک میکردیم که علاوه بر غم دوری از اقوام باید اینهمه دلهره رو در نبود پدر که تکیه گاهش بود تحمل کنه...
وقتی به همسرم میگم شماها از جنگ چی فهمیدین جز صدای گوینده ی رادیو که علامت قرمز رو هشدار میداد...ما وقتی سرمونو بالا میگرفتیم براحتی هواپیماها رو میدیم که چطور باعث منهدم شدن خونه های مردم میشن...وقتی اون بمب لعنتی به بازار ماهی فروشها برخورد کرد نمیدونین چه قیامتی به پا شد...یه بمب فردای همون روز توی یک مدرسه ی ابتدایی خورد وبیشتر بچه ها شهید شدند...دلخوشی اون زمون برای ما شده بود دیدن بابا فقط برای چند لحظه که حتی فرصت نمیکرد پوتین هاش واز پاش در بیاره....گذشت...
من که از لحظه لحظه ی اون روزها خاطره دارم وهنوز هم فکر میکنم درسته این جنگ به ایران تحمیل شد ولی از حق نگذریم مردم جنوب وغرب خیلی بیشتر جنگ ودیدن وباهاش زندگی کردن...درست مثل مردم خرمشهر که هنوزم که هنوزه بقول شما از کمترین امکانات رفاهی بر خور دار نیستند واین عذابی رو که اونا تو زمان جنگ کشیدند براشون از بین نبرده...باید قبول کنیم اونا بیشتر از هر کسی لایق رسیدگی بودن چون همونها بودن که هسته ی مقاومت بودن وسدی جلوی دشمن...ولی حالا چی؟؟؟با بی توجهی تموم الان بعد ز۲۲۱ سال از اتمام جنگ هنوز گاز وآب بسختی براشون تامین میشه ...واقعا از انصاف بدوره...
ببخشین بابت پر حرفی...

بازم این روز بزرگ وبه شما وهمه ی مردیم غیور وقهرمان تبریک میگم...
به امید روزی که خرمشهر وآباد آباد ببینیم

ممنون ساغر خانوم گرامی.
همینطوره که گفتید.حتی در بین خانواده های رزمندگان هم بعضیها بیشتر جنگ را باخون و پوستشون درک کردن..یادمه تو همون دوران عازم منطقه بودیم که توی قطار یک سروانی داشت با همقطارش درددل میکرد!
میگفت.روزیکه جنگ شد دخترم بدنیا اومد.الان کلاس اول دبستانه(ششمین سال جنگ بود) اما چون از بچگیش منو هردوسه ماه ده روز بیشتر نمیبینه هروقت میرم خونه منو دایی صدا میکنه! چون داییش هم معمولا ماهی یکبار بهشون سر میزنه!!!
گفتی وقتی بمب به بازار ماهی فروشها اصابت کرد نمیدونین*چه قیامتی برپا شد! درحالیکه بمباران وحشیانه عراقیها را ازنزدیک دیدم و بهترین دوستام را توهمچون قیامتی ازدست دادم و خوب میدونم چقدر وقتی جایی بمباران میشه اوضاع جهنمی میشه و نمیدونی سراغ زنده ها را بگیری یا مجروح ها را به درمانگاه برسونی و یابری ببینی سر خونه زندگیه خودت چی اومده؟!!!.خداکنه هیشکی اون روزها را نبینه که خیلی سخت و طاقت فرساست.!.واقعا ممنونم از این توضیحات کاملتون.
برقرار و سلامت باشی..یاعلی مدد

هنگامه دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 20:50 http://www.chatreabi.persianblog.ir

بوی آشنایی می آید گویا

لطف دارید .اما شما؟؟؟!!!
خوشحال میشم بازم بیایید و بیشتر بگید جهت آشنایی!.تا بعد...

ساغر دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 22:44

سلام
منظورم از نمیدونین این نبود که نمیدونین
بیشتر مخاطبم بچه ها بودن چون میدونم همه ی ما وقتی میاییم وب شما کامنتهارو از اول تا آخر میخونیم...
عموجون شمام نکته نگیرین...منظوری نداشتم...وگرنه شما که واقعا این جنگ ودیدین وباهاش زندگی کردین...منکر این نشدم...

میدونم بابااااا..خواستم بگم منم هستم!!!!
یه نقل خاطره بود که مجبور شدم اونطوری شر وع کنم که چرا گفتین ندیدید شما اون روز را!!!!!!!

دوست سبز سه‌شنبه 4 خرداد 1389 ساعت 01:32

بلاتکلیفی و وضعیت وخیم سه بازداشتی حوادث بعد از انتخابات

زندانیان سیاسی علی اکبر عجمی و حسن سرچاهی، از بازداشت شدگان حوادث بعد از انتخابات، کماکان در زندان اوین و در وضعیت بلاتکلیف به سر می برند. همزمان مبین لاری، از بازداشت شدگان حوادث بعد از انتخابات که به بیماری MS مبتلا می باشد، بعد از ماهها نگهداری در بازداشتگاههای مختلف، به زندان اوین منتقل شد. به گزارش منابع خبری جرس، علی اکبر عجمی از دانشجویان دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، که در تاریخ ۲۱ بهمن ماه ۱۳۸۸ بازداشت شده بود، کماکان در بند ۳۵۰ زندان اوین و در وضعیت بلاتکلیف و نامعلوم به سر می برد.

وی بعد از دستگیری در منزل خود در شهرستان سبزوار، به تهران و زندان اوین منتقل شده و تحت بازجویی قرار گرفت. حسن سرچاهی، از بازداشت شدگان حوادث عاشورا نیز، در وضعیت نامعلوم و بلاتکلیف به سر می برد. این گزارش خاطرنشان کرد سرچاهی از وکلای عضو کانون وکلای دادگستری می باشد.

در خبری دیگر اینکه، مبین لاری از بازداشت شدگان حوادث بعد از انتخابات نیز، اخیرا حکم زندانش توسط دادگاه تجدیدنظر تایید شده و طی چند روز گذشته به زندان اوین منتقل شده است.

گزارش ارسالی خاطرنشان کرد: لاری از بیماری خطرناک MS رنج می برد و حتی از توانایی تعویض لباس و کارهای شخصی خود برخوردار نمی باشد. لازم به ذکر است زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ زندان اوین، از امروز در روزه سیاسی به سر می برند و این روند تا روز ۲۲ خرداد و سالگرد انتخابات ادامه خواهد داشت.

دوست سبز سه‌شنبه 4 خرداد 1389 ساعت 01:40

همسر شهید همت:اگر شهدای ما بودند آیا اجازه می‌دانند اینگونه تهمت و افترا در جامعه زده شود؟


“شهید ابراهیم همت” اسطوره دفاع مقدس مردم ایران و مردی است که هر ایرانی از بردن نام او احساس غرور و سرافرازی می‌کند. گفت‌وگو درباره چنین شخصیتی با فردی که وجود او را کامل درک کرده بود، هم تلخ و هم شیرین بود. “ژیلا بدیهیان” در زندگی نه چندان طولانی خود با شهید همت، در اوج عملیات‌های مهم و اساسی جنگ به ابعاد گوناگون شخصیتی این مرد بزرگ پی برده بود. او شهید همت را یک انسان مومن، عاطفی و اخلاق‌گرا می‌داند که در بحث‌ها به کسی توهین نمی‌کرد و برای همه احترام قائل می‌شد. در کنار این مسائل سخنان این زن مبارز انقلابی از ایام بعد از شهادت شهید همت نیز سخنانی تلخ و شیرین بود؛ تا جایی که وی به صراحت می‌گوید “همسر همت بودن مشکل بود”.

خانم بدیهیان، این روزها بسیار مطرح می‌شود که اکثر شهدا نگاه ایدئولوژیک به زندگی داشتند. نگاه شهید همت به زندگی چگونه بود؟
باید بحث نگاه ایدئولوژیک به زندگی را بیشتر باز کرد و در این‌باره بیشتر توضیح داد. نگاه شهدا به زندگی ایدئولوژیک بود ولی آنها به ایدئولوژی واقعی اعتقاد داشتند. من فکر می‌کنم اگر نگاه انسان‌ها به زندگی مانند شهدا ایدئولوژیک باشد با انسان‌ها با کرامت بیشتر و خیلی زیباتر رفتار می‌کنند. من بزرگترین شاخصه‌ای که در همت دیدم، ارزشی بود که برای انسان‌ها، نفس و کرامت انسان قائل بود. من قسم می‌خورم همت از اینکه حتی عراقی‌ها کشته می‌شدند گریه می‌کرد و از اینکه انسانی سقوط کند، ناراحت می‌شد. حال اگر نگاه همه ما ایدئولوژیک باشد و برای کرامت انسانی ارزش و احترام قائل باشیم شاهد بسیاری از رفتارها در جامعه نخواهیم بود.

در قضیه حجاب من به عنوان فردی که حجاب کامل دارم همیشه به دوستان می‌گویم که آیا اگر اکنون حکومت پیامبر(ص) یا امیرالمومنین(ع) بود با زنان جامعه ما اینگونه برخورد می‌شد. من خودم بارها وقتی در خیابان عبور می‌کنم و می‌بینیم به آن شکل با دختران جوان برخورد می‌شود، در گوشه‌ای می‌ایستم و گریه می‌کنم. در زمان جنگ در مراسمی بودیم که یکی از خانم‌های حاضر حجاب خود را به درستی و آن‌گونه که باید رعایت نکرده بود. همت هول کرد که من باید چه کار کنم؟ به او گفتم اسلام به تو می‌گوید چه کار کن؟ از من خجالت کشید گفت راست می‌گویی.

پس می‌توان گفت معتقدید دید ایدئولوژیک واقعی در جامعه وجود ندارد.
ای کاش نگاه همه ما به زندگی مانند همت ایدئولوژیک بود. آن وقت خیلی کارهایی که این روزها می‌بینیم انجام نمی‌شد. افرادی که در راس حکومتند باید ببینند بلاتشبیه اگر در راس حکومت پیامبر خدا(ص) یا همین شهدا بودند، آیا این رفتارها در جامعه پیاده می‌شد؟

اگر شهدای ما بودند آیا اجازه می‌دانند اینگونه تهمت و افترا در جامعه زده شود؟ اجازه می‌دانند نمایشگاه کتاب بدون غرفه کتاب‌های آیت‌الله شهید بهشتی برگزار شود؟ به راستی اگر حکومت پیامبر(ص) بود با منتقدین اینگونه رفتار می‌شد؟ پس اگر ما رفتار خلافی در جامعه می‌بینیم، به این خاطر است که دید ایدئولوژیک نسبت به زندگی نداریم. تمام درد ما و اعتراض ما در جامعه این است که دید ما نسبت به جامعه، حکومت، انسان‌ها و هموطنانمان و همچنین نسل جوان ایدئولوژیک نیست. دید ایدئولوژیک مانع از دروغ‌گویی می‌شود و جلوی تهمت و افترا را می‌گیرد. ما تلاش کردیم برای پیاده کردن اخلاق اسلامی و علوی در جامعه و من به عنوان همسر شهید تعارف ندارم و این ایده‌آل را همه جا دارم.

من فعالیت‌های زیادی در زمان مبارزات علیه رژیم شاهنشاهی داشتم و در دوران دانشجویی در دانشگاه رژیم شاه در آن فضا به مبارزه می‌پرداختم و در آن زمان در دانشگاه با آن رژیم مخالفت کردم و به آن خاطر هزینه دادم. در آن زمان با تمام مخالفت‌ها در فضای زندگی خصوصی به کردستان رفته‌ام و بعد از انقلاب یتیم شهید بزرگ کرده‌ام. من هرگز نمی‌گویم همسرم شهید شده و همیشه می‌گویم پدر بچه‌هایم شهید شده است.

ادامه در این آدرس

http://azadi-e-sabz21.blogspot.com/2010/05/blog-post_2056.html#more

دوست سبز سه‌شنبه 4 خرداد 1389 ساعت 01:43

فائزه هاشمی: چر احمدی‌نژاد مستندات نمی‌دهد؟


فائزه هاشمی در مصاحبه با جرس گفت: دارایی های عجیب و غریبی که به خانواده هاشمی نسبت می دهند دروغ است. طبق شایعات که با هدف ساخته و پخش شده اند، من کلی برج و ویلا و منزل و رستوران و حتی املاک دیگر در شهرهای مختلف ایران و لندن و کانادا دارم. وی گفت: ویلای آنچنانی در کلاردشت، کاخ در لندن، آزاد راه در کانادا، رسـتوران بـوف، سـاختمانی عظیم در شهرک غرب، آسیب‌های بسیار و خیلی چیزهای دیگر که همگی اینها دروغ است؛ این شایعات نیز به نظر من توسط خود اینها ساخته و پخش شده که بتوانند در زمان لازم از آن بهره برداری بکنند که الان دارند این کار را می‌کنند؛ خودشان در طول سال‌ها این شایعات را ساخته‌اند و در زمان‌های مختلف بهره‌برداری کرده‌اند.

فائزه هاشمی در رابطه با کسانی که به برخی از مواضع آقای هاشمی انتقاد دارند گفت: به گمان من بعضی افراد با در افتادن با انسان‌های بزرگ درپی ساختن شخصیتی کاذب برای خود و بزرگ شدن هستند، و با تخریب آقای هاشمی و عملکرد او به دنبال موفق جلوه دادن عملکرد ضعیف و بعضاً نادرست خود هستند، چون در ارزیابی‌ها و قضاوت‌ها، با این دوره مقایسه می‌شوند.

دختر آیت‌الله هاشمی در عین حال از پدر به عنوان یک جریان فکری نام برد و اظهار داشت: آنها با تخریب‌ها و حملات به دنبال حذف هاشمی و یا یک هاشمی ضعیف هستند، ولی نمی‌دانند هاشمی یک فرد نیست که قابل حذف باشد بلکه یک تفکر است که جریان دارد. قصد دارند با تخریب ایشان روحیه اعتدال و میانه‌روی را به منظور ایجاد فضا برای اعمال تند خود در جامعه از بین ببرند.

وی در ادامه با بیان اینکه عده‌ای ما را بهانه کردند تا آقای هاشمی را حذف کنند گفت: خانواده و فرزندان بسیاری از مسئولان رده بالا نیز در این اعتراضات حضور داشته‌اند و حتی بعضی دستگیر شدند، که البته فوری آزاد شدند ولی اخبار آنها منعکس نشد. حضور آنها با حضور من چه فرقی دارد؟

وی در رابطه با فساد فرزندان هاشمی گفت: آقای احمدی‌نژاد سال‌هاست که می‌خواهد همه این سوء استفاده‌ها، رانت خواری‌ها و دزدی‌ها را افشا و ریشه کن کند، مگر شعارش همین نبود؟ ایشان و گروهش حداقل 5 سال است که به همه اسناد دسترسی دارند، پس مستند ادعاهای ایشان چرا ارائه نشد؟ چرا کسی به ایشان نمی‌گوید این همه شعار دادی، افکار عمومی را مسموم کردی پس چرا ثابت نکردی؟ این است عدل اسلامی؟

هستی سه‌شنبه 4 خرداد 1389 ساعت 07:57 http://rooshanayee.blogfa.com

سلام مجدد عموی مهربونم
حقش نیست بیام و برم و در مورد اون پی نوشت چیزی نگم
اولا واقعا جا تاسف دارد واقعا.چیز دیگه ای نمی تونم بگم

از قدرشناسی گفتی دلم گرفت. چون خودت هم خوب می دونی که به حلوا حلوا کردن دهن شیرین نمی شه و این قدرشناسی من هم ذره ای به درد شما نمی خورد و هیچ فایده ای ندارد متاسفانه( شرمندم)

خوش و سلامت و سرحال باشی

ممنون از دقت نظرت.
نخیر..مگه از ملت طلبکاریم؟؟.همون قدرشناسی کفایت میکنه!.تازه.مردم جور دولت را هم دارن میکشن دیگه.پس خیلی هم شیرین میشه.
زنده باشی.یاعلی مدد

سلیمون سه‌شنبه 4 خرداد 1389 ساعت 11:01

سام علیک سالار
چاکریم به مولا .... جون داش خودت که میدونی دلشو نرم ولی دمت گرم و اوس کریم عمری پر بار بت بده و زندگی خوبی رو داشته باشین همه شوما عزیزان که اگه توانش رو داشتم کنار هر کودم مودتی سر میکردم و به حرفاشون گوش میدادم کاری که ا دس ما بر نمیاد ولی خو می تونم گوش خوبی باشیم واسشون
خو مشتی موشکل تلفن رفع شدو ما هم خدمت رسیدیم
با ایزه یه دوعا بریم
خداوندگارا تو را به بزرگیت قسم میدهم که اگر شفاست شفایشان ده هر انچه نیازشان است به جانشان ده شادیم را کاست کن و به شادیشان اضافه فرما هر چه در دل دارن خود میدادنی شنوده حرفای درونشان باش اگر محتاج دوستن دوست عزیزشان باش ...
به امید اجابت بگو امین
مرشد شرمند یه مودت نتونسم بت سر بزنم
رخصت لوطی
زت زیاد

به به داش سلیمون.!!.خبرمیدادی یه گاوی گوسفندی نبود.مرغی هیچکدومم نبود خودمون را قربونی میکردیم!!!(افتادگی را داری؟؟!!!)
زنده باشی داش سلیمون..خوشحالم وصل شد.اصولا وصل گشتن بهتراز فصل گشتنه!!.
دعاهات را گفتم که همیشه زیباست.انشاالله مستجاب هم میگردد
زنده باشی با مرام.اولین فرصت جهت عرض ادب و ولاغیر! میام پیشت!
خوش باشی..یاعلی مدد

.... سه‌شنبه 4 خرداد 1389 ساعت 14:21

اقای قاصدک بسیار گرامی و عزیز سلام
معرفی لازم نیست دیگه!
راستش دلم نیامد به شما سر نزنم !
مخصوصا تو این ایام
دیروز با یکی از این قهرمانهای عزیز جنگ حرف می زدم
هیچ وقت همچین تصوری از جنگ نداشتم !
هر چند با خوندن کتاب دا کلی تصورم عوض شده بود ولی
اونقدر که تو این فیلم های مسخره جنگ رو سبک نشون می دن ادم با خودش فکر می کنه خوب مگه چیکار کردن جنگ کردن و فوقش ۴ تا گلوله خوردن!!!
باقیش که همه شوخی و خنده بود! دیدین دیگه تو فیلم ها!
متاسفم !
با اینکه می دونستم برای چی می رن جنگ ولی انگار نمی دیدم یا متوجه نبودم یکی از سخترین کارهای جنگ ادم کشتنه !!! قصد توهین ندارم ولی مطمئنم برای خوتون هم سخت بوده که ...
بگذریم
گاهی به این فکر می کنم:
اینکه ادم دوستش رو از دست بده برادرش رو همسرش رو
اعضای بدن خودش رو
خیلی مردین به خدا
هم شماها هم همسرای فداکارتون
می دونم ازتون تعریف نمی کنم ولی کاش بدونید خیلی ها مثل من احساس دین می کنند به شماهایی که بدون هیچ چشم داشتی .... باشه تعریف نمی کنم !
به هر حال ازاد سازی خرمشهر رو صمیمانه تبریک می گم

خب منکه شناختمت!!!.وبلاگت را چرا حذف کردی؟؟!!!(عصبانی)
الان اومدم جواب بدم که دیدم نوشته موجود نمیباشد..!.نگرد نیست!!!!!!
نمیدونم چرا هرکی با من دوست میشه بعدازمدتی دوست داره مراودات! یک طرفه باشه؟!!!!!.فقط خودشون میان ..میگن..میرن..!!
درهرحال..اگر اومدی که*فبهالمراد*وگرنه برات آرزوی سلامتی و موفقیت دارم
بابت کامنت محبت بارت هم ممنون.یاعلی مدد

فاطمه۱ سه‌شنبه 4 خرداد 1389 ساعت 22:05 http://ghasedakekhial.blogfa.com

سلام قاصدک عزیز

با عرض شرمندگی بله من گفتم هر شب یا یه شب در میون
کامنتا رو چک می کنم و به دوستام سر می زنم اما امروز یه امتحان افتضاح داشتم که خیلی حالم گرفته شد و از وقتی برگشتم خونه خوابیدم و خواب امتحان دیدم
دوباره ظهر بعد از یکم درس خوندن چون خیلی کسل بودم خوابیدم بلکه حالم بهتر شه اما بازم خواب دیدم دارم سوال ریاضی حل می کنم خلاصه اینکه امروز روز خیلی بدی بود الان سه روزه خواب درست ندارم

آهان می خواستم بگم که اصل موضوع اینه که کامپیوترم خراب شده بود و روشن نمیشد امشب ویندوز عوض کردم و درست شد.

اینو گفتم فک نکنید به فکرتون نیستما
خیلی خوشحال شدم سر زدید واسم دعا کنید بقیه امتحانامو خوب بدم

ممنون

فاطمه۱ سه‌شنبه 4 خرداد 1389 ساعت 22:08 http://ghasedakekhial.blogfa.com

راجع به این پست باید بگم که خیلی متاثر شدم...
این شعر خیلی زیبا و غمگین بود و آدمو متاثر می کنه
و همچنین تصاویر

راستی اون مطلبی که راجع به داروهاشون گفتین
من اینو نمی دونستم جای افسوس داره

محمد مهدی چهارشنبه 5 خرداد 1389 ساعت 09:11 http://http://sobhe14.blogfa.com/

سلام
اگر چه سالروز ازادی خزمشهر همراه با شادی و سرور می بود اما غم و تاثر تمام وجودمان را گرفت که باید می گرفت از یاد انان که فراموش شدند از یاد انان که اهدافش بر باد رفت از یاد انان که سخت مورد سو استفاده و طمع قدرت طلبان قرار گرفتن.
خداوند روح شهیدان را با سید الشهدا و سلامتی جانبازان شیمیایی را نیز به لطف خدا سبب سازد.
یا علی مدد

م .اسلامی پناه چهارشنبه 5 خرداد 1389 ساعت 10:21

سلام قاصدک عزیز
میخواستم بدونم منظور شما از سیمای ملی همان سیمای جمهوری اسلامی بود که فرموده بودید دیگه نه !!!!؟؟؟؟
در ضمن یه پیشنهد دارم واسه این وبلاگ قشنگتون ..
اینکه اگه میشه برای هر حطی که مینویسین یدونه از این شکلکها لازم نیست که بذارید.
چند تا نکته دیگه بود که بعدا میگم ..
خدا نگهدار شما

آقا مهدی عزیز..برادر اسلامپناه..دوست خوب من..بازم بگم؟؟؟
جانباز گرامی..استقلالیه محترم!!!
یه باردیگه حضوری هم گفتم که دیکته ننوشته غلط نداره.!!
در ثانی؛ من میرزا بنویس نیستم که سفارشی بنویسم .مطلب خاصی داری دو حالت داره
(۱) خودت دست بکار بشی و وبلاگ بزنی
(۲) برو پشت دادگستری بده عریضه نویسها برات بنویسند!!!
نمیدونستم جمله ی سیمای ملی هم دارای بار ضد ارزشیه!!!
خوش باشی و سلامت..درضمنشم!..ما هم رفتیم آسیا...یاعلی مدد

فاطمه چهارشنبه 5 خرداد 1389 ساعت 11:37

سلام علیکم اقا جون...

میگم مثل قبل خبری از اجی سمانه نیست رفته تو فاز درس خوندن!!!خدا بهمون رحم بکنه تا بخواد مدرک اینم بگیره ما رو به کشتن میده!

خواستم حالتونو بپرسم ویه عرض ارادتی نموده باشم!

آبجی سمانه تون را که گفتم همون اول.دکتراش را با فارغ التحصیلیه فرزندش باهم میگیرن انشاالله.چون دلشون میخاددددد!!!
ممنون ازاحوالپریست..زنده باشی..یاعلی مدد

قاصدک.یعنی خودم!!! چهارشنبه 5 خرداد 1389 ساعت 16:16

سلام.لطف کنید این کامنت را بخونید و اگر یه حالی شدید!
بریم با هم یه تو دهنی به این شیخک های کوچولوی اطراف خلیج همیشه فارس بزنیم و برگردیم
خیلی پر رو شدن ملخ خورهای تازه به دوران رسیده
.........
رای گیری عرب ها برای تغییر نام خلیج فارس

به تازگی عرب ها یک نظر سنجی برای تغییر نام خلیج فارس با نام مجعول خلیج ع ر ب ی و پیشنهاد آن به گوگل راه اندازی کرده اند
به لینک زیر بروید ودر این رای گیری شرکت کنید و به خلیج فارس رای دهید
http://www.persianorarabiangulf.com

این پیام را حداقل برای 15 نفر بفرستید
چو ایران نباشد تن من مباد

کاوسی چهارشنبه 5 خرداد 1389 ساعت 18:24 http://mighat61.blogfa.com

سلام بر قاصدک عزیز
خدا قوت
حقیقتش داشتم کم کم ازتون نا امید می شدم. چون نه تنها کامنت برام نمی ذاشتید که سر هم نمی زدید عدم حضورتون در امار وبلاگم مشهود بود. اما وقتی خرابی سیستم و مسافرت را اعلام کردید توجیه شدم و ذهنیتم را راجع به شما اصلاح کردم.
قاصدک عزیز معتقدم ما جانبازها حتی اگر از نظر سیاسی یک جور هم فکر نکنیم اما چون دردها و دغدغه های مشابه فراوانی داریم می توانیم برای هم سنگ صبورهای خوبی باشیم.
سالروز ازادی خرمشهر را با دوروز تا خیر به شما تبریک می گویم شاد باشید.

آقا کاووسی عزیز
اگر به گلایه کردن باشه.چندین بار آمار وبلاگ حقیر هم نشون داده که شما چراغ خاموش تردد میکردید هااااااا!!!!!
ولی منکه تو همینجا و در پست قبلی علنی گفتم که مشکل دارم!
بله. و چشم.حتما خدمت میرسم بازهم.
زنده باشی..یاعلی مدد

سلام و صبح آدینتون بخیر و شادی


قسمت دوم سریال به روی آنتن رفت

مبارکه!!.چون تکرار و پخش مجدد نداره پس سریعا خدمت خواهم رسید!!

مریم جمعه 7 خرداد 1389 ساعت 09:51 http://raze-nahan.blogfa.com/

سلام قاصدک عزیز
صبح جمعه ی شما بخیر

می گویند آن گاه که بیایی شمشیر بر میکشی
من همیشه از تو می ترسیدم
هیچ گاه منتظرت نبودم !
مادر میگفت او فقط آدم بدها را نابود می کند
اما من نمی دانستم خوبم یا بد
می دانستم که بزرگتر ها می دانند که خوبند !
صبر کردم
بزرگتر شدم
حالا از دو چیز مطمئنم:
اینکه آدم خوبی نیستم
و اینکه تو شمشیر نمیکشی
پس منتظرت می مانم . . .
«ریوار»

آدینه شما هم بخیر!.اما...
برم ببینم قاصدک آدینه ها را مگه آب برده یا سقفش اومده پایین که کامنتش را اینجا گذاشتید؟!!!!!
ولی.واقعا ممنون.شعر قشنگی بود.مطمئنم آدم خوبی نیستم و او هم شمشیر کشان نمیآید!!.به امید ظهور.یاعلی مدد

مریم جمعه 7 خرداد 1389 ساعت 09:52 http://raze-nahan.blogfa.com/


ای پاسخ گرامی ِ اَمّن یُجیب ها
تعجیل کن به خاطر ِ ما ناشکیب ها

چشم جهان به چشمه دستان سبز توست
جاری شو از ورای فراز و نشیب ها

تکلیف انتقام شهیدان به دوش کیست ؟
خون ِ مسیح مانده به روی صلیب ها !

برخیز و بزم شب زدگان را به هم بزن
ای آشنا به ندبه و اشک غریب ها

تعجیل کن به خاطر صدها هزار چشم
ای پاسخ گرامی اَمّن یُجیب ها

نغمه مستشار نظامی

جداْ باید الان برم آدینه ها..چون الانه که کامنتهای اونجا را همه بیارن اینجا بذارن بعدا مجبور بشم آپ جدید بذارم چون کامنتها بالا نمیاد.!
اما.اینو میگم بعدا کسی فشار نیاره که چرا آپ نمیکنی..تا هفته دیگه خبری نیست که نیست!!!
ممنون از محبتتون.زنده باشید

ستاره جمعه 7 خرداد 1389 ساعت 14:49

سلام قاصدک عزیز

میدانم که خیلی دیر آمدم و هرچه بگویی حق داری

اما دل دریایی و چشم خیس از بارون دل این حرفا حالیش نمیشه

فقط برای خط آخر مطلبت مینویسم که نوشتی تو این مملکت همه متهم و مظنونند مگر اینکه خلافش ثابت بشه
اما من میگم تو این مملکت هر کی حرف حق بزنه و غیر خودی باشه متهم و مظنون و وابسته به امپریالیسم جهانی و صیهونیست ها میشه و البته کافر و منافق..... حتی اگر خلافش هم ثابت بشود که البته به طرف مجال و فرصتی برای اثبات بیگناهیش نمی دهند

در پناه حق و سخنگوی حق

اختیار دارین.من کی باشم که چیزی بگم؟!!(افتادگی را دارید؟؟!!.آخ پام!!)
بله.متاسفانه در تمام جوامع آدمها همه خوبند و عاری از هرپلیدی مگراینکه
مدرکی دال برخلافش رویت گردد! اما متاسفانه گاهاْ اینجا باید کلی مدرک رو کنیم که خلافی نکردیم چون همه اراذل و اوباشن مگراینکه ساندیسی میل کرده باشن!!!
(باز این ستاره خانوم اومد و من نمیتونم سیاسی حرف بزنم!!!)
زنده باشی.راستی.در آینده ای نزدیک یه آپ جهت دست گرمی و بیاد سال گذشته در همین اوان! میخوام بذارم! دوران کشک سابی را که یادتونه؟!!)
زنده باشید و هموراه سبز و سلامت.یاعلی مدد

عشق هرگز نمی میرد جمعه 7 خرداد 1389 ساعت 22:48

سلام.چی میشه گفت جز اینکه بعضی وقتا کلام صریح ادم را بدجور بهم میریزه...اما خب حداقل باید اونقدر درک داشته باشم که بفهمم مشکل از گوینده نیست.مشکل از منه که کم ظرفیتم

شما حق داشتید شاید باورتون نشه اما صبح یه لحظه احساس کردم پست آخر را خوندم و نظر گذاشتم.اما انگار اشتباه کرده بودم و اشتباه منم اونقدر بزرگ جلوه کرده که جای هیچ بهانه ای نیست


پس بازم مشکل از منه

بیخیال

موفق و پیروز باشید

سعی میکنم از این به بعد نخونده حتی یه کامنت کوتاه هم مبنی بر به یاد بودن دوستان هم نزارم

خب شما که الان منو شرمنده کردی بابت اون حرفم!!!
اونقدرها هم اشتباه نبوده که بزرگش کردید.حتما همونه که گفتید.فکرکردید قبلا نظر گذاشتید.منم شک کردم که قبلا اومدید یانه و یانکنه کامنتی ازشما حذف شده؟!!.به هرحال.ممنون از یادکردتون.خوشحال میشم ازحضورتون.شب خوش.یاعلی مدد

فاطمه جمعه 7 خرداد 1389 ساعت 23:49

سلام بابایی...

اخر شب جمعتون بخیر...
اجی سمانه شده برعکس حسنی که جمعه ها به مکتب نمیره!نمیدونم چه سریه که جمعه ها نمیاد ولی امروز فکر کنم امتحان اموزش و پرورش داشت وگرنه همیشه کارتشو میزنه!

اگه حسادتها همینجوری پیش بره من وسمانه یه اپ مشترک میذاریم!!!!

یعنی واقعا حس میکنی دارن به شما و آبجی سمانه تون حسادت میکنن
بخاطر چهارتا عکس دشت و دمن؟!!!!
توّهم داری فاطمه خانوم..تازشم.لب بود که دندون اومدهاااااا
در ثانی.اگه من بگم که زود میگی نو اومد به بازار
(الان سمانه خانوم شاکی میشه که چرا به من گفتید نو !!)
اصلا به نظر من نه فقط یک آپ" بلکه بالای وبلاگهاتون بنویسید:
این وبلاگ همش تقدیم به گلم!!..بر چشم بد هم لعنت!!!

فاطمه شنبه 8 خرداد 1389 ساعت 01:13

نه دیگه تا اون حد پیش نمیریم که دربست وبمو تقدیمش بکنم!!

بقیه ی دوستان هم توقع دارنبعدش دشت و دمن مگه چشه؟؟؟؟!!!نه من نمیگم نو که اومد به بازار کهنه میشه ....!چون میدونم دوستای قدیمیتون جایگاه خودشونو دارن همچنین جدیدها!

خب من خواستم با این پیشنهاد نشون بدم که حسادت نکردم!
دشت و دمن هم خیلی هم خوبه! بخصوص شقایقهای دشتهای ایلام
یادش بخیر.پارسال سفرکربلا فروردین ماه بودکه دیدم گلهای وحشی طبیعت بکر ایلام را.همه شون تقدیم خودتون و آبجی سمانه ت!
آره خب.هرکی جای خودش را داره هیشکی هم نمیتونه جای دیگری راپر کنه..زنده باشید همگی تون.

م - اسلامی پناه شنبه 8 خرداد 1389 ساعت 08:58

سلام قاصدک عزیز
میخوام یه مطلبی رو بگم اگه بازم به هم نریزی و ناراحت نشی؟؟!!!
اینکه شما در مطلبی به مناسبت حماسه آزاد سازی شهر خون و حماسه ( خونین شهر ) نوشته بودیدو حضور مردم رو به مانند ۲۶ آذر ۵۷ مثال زده بودید طوری که انگار شما نعوذ بالله از آن تاریخ (۲۶/۹/۵۷ )به بعد دیگه توی این مملکت نبودید و یا دلتون با این مردم نبوده ؟؟؟!!!
اخه تاریخ این مملکت با حضور حد اکثری مردم رقم زده شده مثلا در سال ۱۳۸۸ و در زمان فتنه ی فتنه گران ما ۲ روز بیاد ماندنی و بی سابقه به لحاظ حضور مردم و داشتیم مثل ۹/۱۰/۸۸ و ۲۲/۱۱/۸۸ و ..و..و..وقص علهیذا.
مخلص شما اسلامی پناه

آقا مهدی عزیز.مثل اینکه شما هم نعوذبالله فقط خودتون و جناح مورد علاقه تون را نماد عینی مردم میدونید.!
من اصلا با عینک سیاست به قضیه آزادسازی خرمشهر نگاه نکردم.! اما شماها ازبس همه چیزرا مصادره کردید حتما منکر حضور همه آحادمردم در اون روز میشید!. اون دو روزی که نام بردی بخشی از مردم بودند نه تمام مردم.همونطور که الان فقط شمامعترض به این حرف من بودی و حتما در توهمات خودت ! میگی مردم مخالف این پستت بودند!!
قربونت بشم!!.الهیییییییییی.: قاصدک

سلام آقا قاصدک عزیز
مرسی بابت بوازشتون!شما لطف دارین! من از وب هستی عزیز(روشنایی) لینک آدینه ها رو دیدم و خدمت رسیدم! انتظار برای صاحب الزمان همیشه در قلب های ما جاریه و هر جمعه این انتظار بیش از پیش در قلب های ما جای میگیره!

با اجازه لینکتون می کنم اگه قابل بدونین و من رو از دوستانتون قبول کنین باعث افتخارمه
همیشه سلامت و شاد باشین...MaRi

اختیار دارین..خوشحالم که هرجمعه رد پاتون را در آدینه ها میبینم.
چشم..با کمال میل لینکتون میکنم.البته :
سحرگاهان که درخوابی ترا من لینک خواهم کرد.زنده باشی.یاعلی مدد

سمانه شنبه 8 خرداد 1389 ساعت 12:15

اولندش سلاممممممم...
اوهو وووووووووووووووووووووووووووووووووو

یه روز نبودما.. هر جا میرم که نخودچی خورونم بوده.. چشمم روشن... بعدشم...

با اجازه آجی فاطمه گلم ....

قابل توجه اونایی که دعام روشون اثر کرده(هر آنکه نتواند دیدو میگم) و چون چشماشون در حال حاضر به دلیل پرت شدن به بیرون از حدقش دیگه جاییو نمیبینه.فکرنکنم بتونن این کامنتو بخونن. منم با نظر آجی فاطمم کاملا موافقم و هم آپ مشترک میذاریم و....هم مثل همیشه همه پستام تقدیم به آجیم.. اصلا من وبلاگمو از فاطمه جون دارم...
بعدشم منم خیلی طبیعت ایلامو دوست دارم.. خیللیم دلم بخاد... دستتم درد نکنه فاطمه جون.. هنوز تو ذوق اون ویلاتون هستم که تقدیم به خودم شد.. و لاغیر

اصلا حالا که اینطور... چشاتون که پرید بیرون دفعه دیگه یه کاری میکنم دق کنید ایشششششششششش

تموم اینا را با من بودید؟؟!!!.
چندین بار گفتی چشماشون پریده بیرون.اما منکه هنوز چشمم سرجاشه!
خدا انشاالله شما و آبجی تون و ویلاشون را برا همدیگه نگه داره!
اگه من دق کردم حق باشماست.!.اصلا شبانه روزی بنویسید و هدیه کنید به هم.برچشم بد هم لعنت.بشمار.یک دو سه چهار پنج شش هفت......
راستی.اگه این کامنت را من داده بودم که کلی نمره کم میکردی!!فکرکردم بالا نوشتی خلیل! گفتم خلیل دیگه کیه؟!!!!

ستاره شنبه 8 خرداد 1389 ساعت 12:20 http://ashnaye-gharib.blogsky.com/

سلام قاصدک سبکبال

فکر کردم که آپ کردی چون تو خبرنامه اسم وبلاگتان آمده بود و ایندفعه خواستم جزو اولین نفرات باشم اما نشد

بابت راهنمایی شما متشکرم
بابت اینکه بخاطر کامنت من مجبورید غیر سیاسی حرف بزنید و ایجاد تشویش اذهان عمومی میکنم ....شرمنده

بلاخره کمی تنوع در کامنت ها بد نیست
بهر حال سبز باشید و سلامت

راستی طلسم ننوشتن شکسته شد و در آسمان آپ کردم

به خبرنامه ها زیاد اعتمادنکنید! چون من شبها با سوسکها و جیرجیرکها
گفتمان میکنم! وقتی همه اونا رفتن تازه میشینم با وبلاگم ور میرم!!
البته دزدها را نگفتم چون دزدها اینجا نمیان.چیزی ندارم بدزدند جز یه دل ساده که بدردشون نمیخوره از بس پاره پاره و خونه!!!(چه رمانیتک؟!!!!)
چشمممممم.امشب بجای گفتمان با جیرجیرکها میام آپ شما را میبینم!!!

شـــــــهریار یکشنبه 9 خرداد 1389 ساعت 07:06 http://shar00.blogfa.com

سلام دوستم : [گل]

این هفته شـــــروو با یک روز تآخیر با (( و باز هم خاطره ای از مدرسه بابای تخریب چی من( سر به نیست کردن خانم شیروانی خدا زده !! )) اپ شد [تشویش]

منتظر هستم :[لبخند]

خ دمت رسیدم.ممنون اقاشهریار عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد