اونی که می خواستی تو غبارها گم شد
مرغی شد و پشت حصارها گم شد
اسم تو رو، رو بال مرغ ها نوشت
رو کـُنده ی سبز درختها نوشت
یه روز که بارون میومد بهش گفت
یه روز دیگه ، رو موج دریا نوشت
دریا با موج هاش اونو از خودش روند
مرغ هوا گم شد و اونو گریوند
اونی که می خواستی تو غبارها گم شد
مرغی شد و پشت حصارها گم شد
باد اومد و تو جنگلها قـدم زد
اسم تو رو ؛ از همه جا قـلم زد
ببین جدایی چه به روزش آورد
چه سرنوشتی که براش رقم زد
وسط نوشت:از اونجا که هرحرفی راهرجا نمیشه گفت!.این پست را بذارید بحساب شب
زنده داری و دلتنگی و اینکه فقط حرفی با خودم زده باشم.پس لطفاً دنبال دلیل نگردید.!
گشتم نبود.!!!!..نگرد...نیست که نیست.!!!
دردها را لمس می کنم ... تا تو را حس کنم
و در این وادیه ... در طلوع صبح دیگر
برای آرزوی قاصدک لحظه ها ... نامت را پرنده مهاجر بخوانم
تو بر من باشی... و من با نام تو پرواز کنم
چه زیباست!
زیبا نامیدن پرواز مهاجر ... بال زدن در اوج نا امیدی
... تا رسیدن به قله شادی ...
زنده باشید و سلامت..تا بعد..یاعلی مدد..قاصدک