*غزل قاصدک*

به جای نفرین به تاریکی ؛ شمعی بیفروزیم

*غزل قاصدک*

به جای نفرین به تاریکی ؛ شمعی بیفروزیم

بارعام ِ الهی

 

ماه رمضان که از راه میرسه یه حس خوشایندی بهم دست میده..یاد دوران پاک کودکی 

و اولین افطاری...همهء خستگی ها و سختی ها و عطش روزه دار یه طرف و

صدای زیبا و دلربای استاد مسلّم آواز ایران یه طرف...

این دهان بستی دهانی باز شد  تاخورندی لقمه های راز شد 

لب فرو بند از طعام و از شراب  سوی خوان آسمانی کن شتاب 

وبعد بایک همخوانی و تواشیح،خودتو آماده میکنی برای شنیدن صدای ربنّای استاد شجریان 

 رَبّنا اَفرغ عَلَینا صَبراً وَ ثَـبِّت اَقدامَنا وَنصُرناعَلَی القَومِ الکافِرین  

ولی بعدها که بزرگتر شدیم فهمیدیم که روزه ، فقط و فقط لب بستن از خوردنیها نیست 

اون روزه ای مقبول درگاه حضرت حق است که بتونی لبی دیگر را با طعام آشنا کنی و 

دلِ خسته و خجالت زدهء خونوادهء نیازمندی را شاد کنی..درآستانه ماه مبارک رمضان 

ماه ضیافت الله،کاری کنیم تادر بارعام الهی ازما به نیکی پذیرایی کنند. 

     

افتخار دارم به عرض تمامی دوستان عزیزبرسانم:بیاری حضرت حق و باهمکاری دوستانی 

مثل سنگ صبورگرامی و دختر خوبم فاطمه ازوبلاگ غریب؛و همچنین دوستی دیگر که 

حاضرنشد نامش راببرم"در ایام ماه مبارک رمضان"همه روزه دلنوشته ای ویژه داشته باشم 

تا انشاالله باحضور و پیامهای گرانبار دوستان در این بارعام الهی شرکت جسته و 

این ماه رمضان،بیشترین بهره را در کنار هم ببریم.قاصدک

  یاد دارم در غروبی سرد سرد  می گذشت ازکوچه ما دوره گرد 

داد میزد:کهنه قالی می خرم  دست دوم جنس عالی می خرم 

کاسه و ظرف سفالی میخرم  گر نداری کوزه خالی می خرم 

اشک درچشمان بابا حلقه بست  عاقبت آهی کشیدبغضش شکست 

اوّل ماه است و نان درسفره نیست  ای خداشکرت؛ ولی این زندگیست؟!  

بوی نان تازه هوشش برده بود  اتفاقاً مادرم هم روزه بود 

خواهرم بی روسری بیرون پرید  گفت:اقا..سفره خالی میخرید؟!! 

 شادباشید و از شادی خودبه دیگران ذکات دهید