*غزل قاصدک*

به جای نفرین به تاریکی ؛ شمعی بیفروزیم

*غزل قاصدک*

به جای نفرین به تاریکی ؛ شمعی بیفروزیم

موج های شرمندگی..!!...

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم    موجیم که آسودگی ما عدم ماست   

موج های شرمندگی  

!!!

قراربودبنابه خواست دوستان؛خاطرات سفرکربلا"دلنوشته های آینده ام باشه"ولی 

هربار خبری مانعم گشت از نگاشتن آن خاطرات..اول بارخبر فوت ِبرادر و بعد از آن. 

رنجـنامهء یک دوست...صلاح را درآن دیدم که به جای کربلا"از کربلایی هابنویسم. 

سفرنامه بمونه برای مجالی دیگر..  

هرچه تبرزدی مرا زخم نشد ترانه شد...ضـجـّـه ی مغرور تنم ترنـّـم ترانه شد

اکثر آدمها وقتی جسم و روحشون خسته ست؛ شنیدن یه موسیقی آرام خستگی را از 

تن ِشون در می آره و روحشون جلا میگیره؛اما اگه قرار باشه اون موسیقی روح فزا را 

به مدت فقط یک ماه هرشب گوش کنن"دیگه اون آهنگ،آرامبخش نیست!!چه بسا که 

مخرّب ِاعصابشون هم میشه!.امّا..خانواده ای رو میشناسم که حداقل بیش از بیست 

ساله که بایه صدا و آهنگ که بصورت زنده اجرا میشه میخوابن وبیدارمیشن.!!.اصلاً هم 

ازش خسته که نیستن هیچ"رهبراون ارکستر جاش بالای اون خونه ست!!.فضای اون 

خونه مملوه از صدای سُرفه هایی جانکاه..سُرفه های بجامانده از دوران غیرت!!.اون 

صداها اصلا نتونسته مادر و دخترعاشق اون غیرتی رو خسته کنه..هرگز.حتی  

همسایه هاهم بـُریدند"اما اونا نه"هنوز عاشقانه دوستش دارن.. همه شون همینطورن 

مثل یکی دیگه از همقطارهاش که وقتی موسم موج میرسه"می شکنه همهء وسایل 

خونه وغرور اهالی خونه را..ولی کافیه که خبر بیارن"بابا سرکوچه موج گرفتـه شو 

زمینگیرش کرده؛ قلب همسر و دختر میگیره..چادر شون رو وقتی سر میکنن که نصف 

کوچه رو  سراسیمه دویدن سمت بابا... 

جلوی همچین مادر و دختری جز زانوی ادب زدن کار دیگه ای نمیشه کرد.!. 

چرا که در موسم رسیدن موج"اونها صبورند و ما غافل وشرمنده... 

شرمندهء سواران امواج..!!.فرقی نداره اون مادر و دختر کی اند و اسمشون چیه.. 

هرچی میتونه باشه.!.فکرکن:فاطمه..زهرا..مریم..نرگس..مینا...صبا..!! 

این دلنوشته رو تقدیم میکنم به: مینا های این شهر و دیار  و  

مادرانی که مثل شمع " واله و شیدا میسوزند وچراغ راه فرداهای این دیارند

 

 

 

 اتل متل یه بابا دلیرو زار و بیمار     اتل متل یه مادر یه مادر فداکار

اتل متل بچه ها که اونا رو دوست دارن     آخه غیر اون دو تاهیچ کسی رو ندارن

مامان بابا رو میخواد بابا عاشق اونه    به غیر بعضی وقتا !! بابا چه مهربونه

وقتی که از دردِ سر دست می ذاره رو گیجگاش   

اون بابای مهربون فحش می ده به بچه هاش

همون وقتی که هر چی  جلوش باشه می شکنه
همون وقتی که هر کی    پیشش باشه می زنه

غیر خدا و مادر هیچ کسی رو نداره     اون وقتی که بابا جون موجی میشه دوباره

دویدم و دویدم  بالاسرش رسیدم    بند دلم پاره شد از اون چیزی که دیدم

بابام میون کوچه افتاده بودرو زمین    مامان هوار می کشیدشوهرمو بگیرین 

مامان با شیون و داد  می زد توی صورتش
قسم می داد بابا رو  به فاطمه به جدّش

تو رو خدا مرتضی   زشته میون کوچه
بچه داره می بینه  تو رو به جون بچه

بابا رو کردن دوره بچه های محلّه      بابا یه هو دوید و  زد تو دیوار با کلّه

هی تند ُتندسرش رو بابا میزدتو دیوار    قسم میدادحاجی رو :حاجی گوشی رو بردار

هَوارهای بابا جون پیچید یه هو تو گوشم:     الـو الـو کربلا جواب بده ، به گوشم

مامان دوید و از پشت گرفت سر بابا رو  

بابا با گریه می گفت:کشتند بچه ها رو

بعد مامانو هُلش داد  خودش خوابید رو زمین
گفت که : مواظب باشین  خمپاره زد، بخوابین

الو الو کربلا  پس نخودآ چی شدن؟     کمک میخوایم حاجی جون بچه ها قیچی شدن
تو سینه و سرش زد هی سرشو تکون داد   رو به تماشاچیا چشاشو بست و جون داد

بعضی تماشا کردن بعضی فقط خندیدن     اونایی که از بابام فقط امروزو دیدن

سوی بابا دویدم بالا سرش رسیدم        از دردِ غربت اون هی به خودم پیچیدم

دردِ غربتِ بابا  غنیمتِ نـَبرده
شرافت و خونِ دل نشونه های مـَرده

آی اونایی که امروز دارین بهش میخندین
برای خنده هاتون دردشو می پسندین

امروزشو نبینین     بابام یه قهرمونه
یه روز به هم می رسیم   بازی داره زمونه

موج بابام کلیده  قفلِ درِ بهشته       دِرو کنه هر کسی هر چیزی رو که کِشته

یه روز پشیمون میشین  که دیگه خیلی دیره      گریه های مادرم  یقه تونو میگیره

فقط‌ خاطره‌ نیست‌ که‌  قلب‌ اونو سوزونده‌
مصلحت‌ بعضی‌ها   پشت‌ اونو شکونده‌

برا بعضی‌ آدمها     بنده‌های‌ آب‌ و نون‌
قبول‌ کنین‌ به‌ خدا   بابام‌ شده‌ نردبون‌

 

 به مناسبتی و در مجالی دیگر" ادامه دارد... 

 

 

 

پ.ن1:دنبال یه عکس میگشتم که راضی ام کنه"نبود..گفتم حالا که از فرزندان جانبازان یاد کردم 

بد نیست عکسی ازجانبازان درجلوی دفتر نمایندگی سازمان ملل که زمستان گذشته به نشانه اعتراض به صهیونیستها و در حمایت از کودکان غزه تجمع داشتند را بذارم....!! 

پ.ن2:قابل توجه دوست عزیزم آقامحسن"چون دوستت دارم واین روزها بخاطر پسران آبی پایتخت شادی!و ازطرفی چندوقته ندیدمت!.عکسی راگذاشتم که تو هم توش باشی تادرقاصدک بتونم راحت ببینمت!.باتشکرازوب سایت دوست گرامی ام علی آقا.(روزنوشتهای جانبازی)

عکس این دلنوشته هم تقدیم به تو دوست عزیز..اینهارو آبی نوشتم"فقط بخاطر تو".!!.شادباشی

پ.ن3:حس شهرت طلبی کار دستم داد.!.قاصدک هم تو این عکس میتونه باشه !! ولی مگه میتونه یه جا آروم بگیره.؟!.اگه آروم و قرار داشت که قاصدک نمیشد.!!.کافیه یه نسیم بیاد..اونوقته که قاصدک به هر جا سرک میکشه...فقط نگید کدومه هااا..چه فرقی میکنه؟!.یکی از همین ها که از کنارشون بی تفاوت میگذریم و گاهاً تنه ای هم میزنیم!!.وبرنمیگردیم تا زمین خوردن ناشی از اون تنه زدن را ببینیم"نکنه که مجبور بشیم دستش رو بگیریم...این نیز بگذرد.!!  سه شنبه8/2/88

 ......

امروزنوشت:خدا را شاهد میگیرم"تموم لحظاتی که این پست را نوشتم به خودم نیندیشیدم..هرگز.. 

اصلاً نوک پیکان ِ نوشتارم خانواده های عزیزانی بود که دیرزمانی ست،واژهء*ایـثـار*را ترجمه میکنند. 

کاش دوستانی که منّت میگذارند و نوازشی نثارم می کنند" از من* غافل می شدند... 

...* اَمان از این منیّت ها..!!.چهارشنبه9/2/88

التماس دعا....یاعلی مدد

نظرات 110 + ارسال نظر
alnilam شنبه 12 اردیبهشت 1388 ساعت 19:37

پاسخ داده بیدم چرا متوهم شدی پدربزرگ جان خودم؟ کو؟؟ اشتباه؟؟من؟؟

منظور سوتی بود!!!.همونجا بودم که اول اصلاحش کردی!!.بعد اینو ارسال کردی!!!.می ریم که داشته باشیم دومی را..!!

قاصدک تنها شنبه 12 اردیبهشت 1388 ساعت 22:31 http://www.ghasedak-e-tanha.persianblog.ir/

هوورااااااا.....هوراااااااا.
قاصدک دوستت داریم..!!.قاصدک دوستت داریم.!!!
......
ببخشید که ازخودبیخودشدم..!.خوش اومدی به جمع اصحاب قاصدک!
دیگه تنها نیستی قاصدک تنها...لینک شدی!!!
یکی دیگه ه ه ه ه ه..یکی دیگه ه ه ه ..!!
.............
جوابیه!!!برای بعضی ها!
فکرنکنید خالی بندیه هاا.از بس خوش به حالم شد نوازشش را حذف کردم...بزودی خودش میاد و میگه اینها را..!!

فاطمه شنبه 12 اردیبهشت 1388 ساعت 23:44 http://www.omresokhteh.blogfa.com

دربیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سر زنشها گر کند خار مغیلان غم نخور
تقدیم به همه جانبازان گرانقدر این مرز وبوم...

در حیرتم ای مرد!پایت را چه شد؟
بغضی که فرسوده ست نایت را چه شد؟
شبهای مجنون و سرود وصل دوست
قاف قنوت دستهایت را چه شد؟
شب بود و اشک ومشک واه و کربلا
کام کبود خیمه هایت را چه شد؟
جاری نمودی جلوه ایثار را
پا که بخشیدی عصایت را چه شد
هان ای برادر!این چنین از خود مپرس
اعجاز شبهای دعایت را چه شد؟
گیرم که بی دردی گهی خندید وگفت
عشق عروج تا خدایت را چه شد؟
یا زورقی بی سو که موجش می برد
گفت ای سفینه!ناخدایت را چه شد؟

............اثر حیدر علی شفیعی..ایلام..........
اینو شما گفتید ها...من فقط میتونم تشکر کنم و بس.!..ممنون

صبور یکشنبه 13 اردیبهشت 1388 ساعت 09:03 http://sangesabor.blogfa.com

سلام بر قاصد مهربانی ها

خوشحالم که اینجا محفل دوستانه ای بر پاست ! اونم به خاطر محبت نویسنده ست ! چون با صبر و بذل توجه به تک تک دوستان و پاسخ به نوازشها باعث تشویق و حضور مجدد!دوستان از جمله خود من میشه

همیشه اسمونی باشی قاصدک

اختیار دارین..ما داریم درس پس میدیم...
قبلا هم گفتم؛وقتی دوستان لطف میکنند وبرای دلنوشته های بی رمقم
ارزش قائل شده و نوازشی جانانه نثارم میکنند کمترین وظیفه ام را
حضور در وبلاگ آن عزیز و پاسخ در نوازش های آنان میدانم..
دوست وفادار و مهربونم؛ نوازش شما همواره روشنگر راه قاصدکه.زنده باشی

قاصدک یکشنبه 13 اردیبهشت 1388 ساعت 10:40 http://http://ghasedakbarun.blogfa.com/

سلام.هم نامی تان کنجکاوم کرد.ضمن اینکه فهمیدم از جانبازان قاصدکی مان هم هستید.ممنون که از خطره ی خوب آن مسجد گفتید.راستی همان را در وبلاگتان بگذارید.شما هم لیستی از مسجدهای دوست داشتنی تان بنویسید.جالب می شود.

قاصدک عزیز !
شرمنده کردید...حتما بزودی برای کسب اجازه خدمت خواهم رسید..
سوژه بکری بود...به سلیقه و نگاهت آفرین میگم..
ضمن اینکه تجدیدخاطره ای نیز گردید...سلامت باشی و برقرار

هدی یکشنبه 13 اردیبهشت 1388 ساعت 11:49 http://www.hoda210.blogsky.com

سلام
لینکت کردم تو هم منو با هر عنوان که خودت دوست داشتی لینک کن.

قاصدک عزیز.!
خودمم دیگه گیج میشم از این همه قاصدک..
همینجورپیش بره بجای اینکه بیام اینجا میرم خونه قاصدکی دیگه!!!
به نام*قاصدک هدی*لینکت کردم تا بیای وخودت بگی به چه اسمی؟!..
منتظرم...شاد باشی و برقرار...یاعلی مدد

محسن یکشنبه 13 اردیبهشت 1388 ساعت 12:02

سلام

به به!!!. عجب به جمالت؟!! ما که همیشه دعا گوی دوستان

هستیم دلاور.البته دلت رو خوش نکن خیلی مونده تا مثل من

بشی دلاووووررر.البته فعلا اگر می خواهی به انجمن دلاوران

نپیوندی رژیم غذایی تو کنترل کن.

آقا محسن عزیز؛ به اون دوستان بگو ما رأی ندادیم که فقط با سِمَتش عکس بگیریدهااا
کاره تون درست باشه می فرستیمتون شورای شهرآآآآ...!!!
دوماه و نیمه باشگاه تعطیله...کار از دلاوری ! گذشته..دلدارشدیم..!!
دلاوران ! اگر دلبری کنید نیازی به رژیم غذایی نیست...

یونیکورن یکشنبه 13 اردیبهشت 1388 ساعت 22:58

سلام.

فوق فوق فوقش بتونم عکسش رو از اینترنت پیدا کنم، که اونم به پای خودش نمیرسه... عطرش چی؟ بوی عطر مست‌کننده‌ش رو از کجا بیارم؟! یاس رو میگم... دوستش دارم خیلی. چه خوبه که هیچ کس نمیدونه.

لذت وافر بردیم...خیلی...
با ارسال این مطلب کلی روحیه مون رو تغییر دادی...
کوتاه ..مختصر...مفید...
درمقابل من عاجز ؛ از بیان حرفهام در کوتاهترین زمان..!!.
ولی من که فهمیدم..!!!!..شادباشی.

[ بدون نام ] یکشنبه 13 اردیبهشت 1388 ساعت 23:29

سلام عزیزم.خوبی؟
مرسی از لینکت.عکسو دیدم.ولی نتونستم تشخیص بدم تو کدومشونی! :-) چون گفته بودی نپرسید پس نمی پرسم!!
حالت بهتر شده؟ گفتم پروانه ای شدن عواقب داره!
شاد باشی
بای

میخوای منو امتحان کنی ؛ بی نام و نشان میآی؟!"قاصدک جان!!!
درود برتو دوست حرف گوش کـُن ِمن!!!
ممنون"ولی همین فردا *اگه بارون بباره*! می رم چون به سختیش می ارزه.!
زنده باشی دوست صمیمی

قاصدک یکشنبه 13 اردیبهشت 1388 ساعت 23:53 http://m-ghasedak.blogfa.com/

راستی یادم رفت بگم. من آپ کردم.منتظرت هستم...
البته شما که همیشه ما رو خجالت میدید!

بله دوست ِمن"متوجه شدم شمایید!!
من نسبت به دوستانم وظیفه دارم...پس می آم..حتی بدون دعوت!!!

صبور دوشنبه 14 اردیبهشت 1388 ساعت 09:46 http://sangesabor.blogfa.com

سلام

ممنون از حضور پر مهرت باید عرض کنم که خیر !! من معلم نیستم و لی یه جورایی مربیم!! مربی قالیبافی ! از کوچیکی هم دوست داشتم معلم باشم اما.......................

شاد باشی دوست خوبم

ولی نمیدونم چرا من همیشه فکرمیکنم شما معلمید..
از نوشته هاتون این برداشتو داشتم..برای همینم تبریک گفتم روز معلم را.
بااین وجود برای من هنوز معلمید...بی تعارف... برقرار باشی مهربانم

سوگند دوشنبه 14 اردیبهشت 1388 ساعت 09:49 http://sogandenik.blogfa.com

سلام یه قاصدک مهربان
گفتم احوالی بپر سم امیدوارم حالتون خوب وخوش باشه
در پناه حق

مثل همیشه ناغافل شرمنده میکنید...سپاسگزارم و امیدوارم شما هم سلامت و برفرار باشی دوست صمیمی...یاعلی مدد

مرتضی دوشنبه 14 اردیبهشت 1388 ساعت 11:07 http://mani83.blogsky.com

سلام دوست عزیزم
شعر قشنگی گفتید با موضوع بارون ... حال کردم
خیلی باحال بود
آفرین .....

من هم آپم ...
موفق باشی عزیزم

دوست نازنین من؛
دوستت دارم چون خالص ِخالصی..
حتما میام ..همین امروز...شرمنده ام کردی...سرزنده و سلامت باشی

فرهاد دوشنبه 14 اردیبهشت 1388 ساعت 11:25 http://www.farhadqasimi2u.blogfa.com

سلام دوست عزیز ...

به سپیده سوگند

در راه مانده بودم، بی‌کس

و در همیان قلبم، اندکی محبت باقی

نه راهی بود و نه ردی

بیابان در پیش‌رو و بیابان در پشت سر

که به ناگاه پیام داد :" به سپیده سوگند

و به قرار شب در خویش او تو را از یاد نبرده

ناخوشنود نگشته از تو ....



دوست عزیز با یک مطلب که تحت عنوان (قانون اساسی مسلمانی ) است به روزم ...منتظر حضور سبز تان ...

یا حق ......

خوبی آقافرهاد؟!.
میام و نظرهم میدم مثل همیشه ولی باور کن همون حالی را که تو میکنی با نوازشهای دوستان منم میتونم اگه یه بار نوازشمون کنی هااا..
باور کن منم برا اینها زحمت کشیدم..از سر راه که پیدا نکردم؟!!.....
خوش باشی.....حق نگهدارت

یونیکورن دوشنبه 14 اردیبهشت 1388 ساعت 11:44 http://silveraster.blogsky.com

سلام!

خدا رو شکر که همه چیز حل شد!!

الان یادم افتاد که جواب سوالتون رو ندادم هنوز. من قبلا نیز هم وبلاگ داشتم. اول اول تو بلاگفا! اسمش هم آینه در آینه بود.
بعدش تو میهن بلاگ بودم که هک شدم! بعدش اومدم بلاگ اسکای. اینجا از همه جا بیشتر دووم آوردم. راستی آینه در آینه رو همین چند وقت پیش ها حذف کردم از بلاگفا!!

بازم میام.

شاد باشید.

اگه مشکل منو میگین بقول شاعر:
بزن برطبل بی عاری که آن هم عالمی دارد.!!
ماشالله چقدرهم فعالید!!.حدس میزدم.ولی از جواب گرفتن ناامید شده بودم آآ..ازبس پرسیدم خب.!
منتظرم..زنده باشی

مریم دوشنبه 14 اردیبهشت 1388 ساعت 11:50

سلام قاصدک قابل شما رو نداشت. آره اثر سهرابه. راستی چرا غمگین؟

غم مال آدمه دیگه!!.لاکردار ناغافل حمله میکنه!!
شما که خودت غمگین تربودی!.ولی آهنگ وبت آرامش بخشه آآااا.!!

محسن دوشنبه 14 اردیبهشت 1388 ساعت 11:54

سلام دلدار...

من خودم عادت خوبی ندارم ان هم اینکه تا وقتی چیزی را دارم

قدر ش رونمیدونم اما وقتی از دست میدم .....!!!!

حلا شما هم بزرگوار ٬ مارو بفرست شورای شهر٬تا سازمان ملل

انشاا... از اوایل خرداد که باشگاه مجدد راه اندازی میشه کار

حضور غیاب رو خودت انجام بده تا به حرف من برسی.

دلاور من نمیدونم چی شده تازگی همه حرفهای پیچیده میزنن؟!!بایدببینمت
شورا که هیچی مجلس هم میفرستیمت ولی اگه خلف وعده کنی میاییم جلو مجلس خودمونو آتیش میزنیم تابلکه تکذیبمون کنندکه اینا مهتاد! بودن!!
حالا چرا خرداد؟!.اون سیدخوش سیمای ِعباشکلاتی که رفت!!
دنبال یه حماسه دیگه اید؟!.
نخیربرادرمن"بما ریاست نیومده!.مااصولا رعیتی بیش نیستیم"ولی حمایتت میکنیم!
بادی نباش که با این بیدها بلرزی!!!

یونیکورن دوشنبه 14 اردیبهشت 1388 ساعت 15:59

سلام.

*سلام به خدا* آپ استش. اگر خواستید میشه که نظراتش هم نیز باز بشه!

در ضمننشم یاس نوشتم، دلم یاسی شد. براش نوشتم. شاید بعدا آپ شد...

برای دخترتون هم نظر خصوصی گذاشتم. من اذیت نمی کنم!!

اون ایمیل هم برای دوستانم فرستاده بودم. امنیت چی بود؟! امنیت من و دوستانم تامین استش!! کسی نباید نگران باشه.

شاد باشید.

این*سلام به خدا* خوب از ما انرژی گرفت هااا
من به نظرات خصوصی دخترم کاری ندارم که!!.منظور این بودکه خودش گفت: تخلیه اطلاعاتی؟؟؟
ممنون از ایمیل زیبات..شرمنده و غافلگیرشدم...زنده باشی

قاصدک بارون دوشنبه 14 اردیبهشت 1388 ساعت 16:59 http://http://ghasedakbarun.blogfa.com/

لابد دیده اید که هیچ لینکی ندارم.از اول اینطوری بهتر بود که شروع کردم.یه ذره نون قرض دادن ها کمتر میشه.خودتون که میدونین:...؛؛لینک کن تا لینکت کنم!!!!؛؛...من از این جمله اصلا خوشم نمیاد.البته اگه یه روزی خواستم کسی رو لینک کنم حتما شمارو به یاد خواهم داشت.همین!

آی گفتی!!.تازه این خیلی خوبه؛یه عده که میان میگن:
لینکت کردم لینکم کن!!.منم میگم به کی گفتی که لینکم کردی؟!
شما لطف دارید..ولی دوست داشته باشی حاضرم لینکت کنم.یکجانبه!

فاطمه دوشنبه 14 اردیبهشت 1388 ساعت 18:25 http://www.omresokhteh.blogfa.com

سلام...دفعه قبل یادم رفت بگم که واسه من ملا لغتی میشین رسید به ابجی گلم حتی اگه با زبان بور کینافاسو حرف بزنند متوجه میشین؟!!!ابجی حالا کی بچه سر راهیه؟!بابایی تبعیض هم حدی داره(بازم شکلک نیست گریه)وددم میدونم مثل اون سر وزبون ندارم ماشا...بااون زبونش...ولی دیگه قرار نیست همش از دست من حرص بخورید.
یاعلی

ببین چه به روز من در اوردی!!!
داداشی تون رو میگم.(.پایین)..!!.
گذشته ها گذشته...از این به بعد بورکینافاسو برای من فرقی با
گینه بی صاحب!! نداره..شما هم هرجور راحتی...فقط توروخدا گریه نکن!!!.چون اعصابش را ندارم ....اصلا....یاحق

م.عروج دوشنبه 14 اردیبهشت 1388 ساعت 21:46 http://shabtub.persianblog.ir

سلام عرض شد بابایی. جسارت نباشه پست آخر صفحه نظرات نداشت. این شد اومدم اینجا.
در راستای روابط پدر و فرزندی عرض کنم که بنده به عنوان پسر و فرزند بزرگ خانواده باید عرض کنم که کلا با باباها آبم زیاد تو یه جوی نمی ره بابایی گلم.
فعلا این باشه تا بعد بازم مزاحم می شیم.
یا حق

رسمه هر کی میره وبلاگ کسی میگه ؛سلام دوست عزیز!!!
ولی خودمم موندم چی شده تازگی هی یکی یکی از راه میرسند ومیگن: سلام بــابــاییییی!
اصلا میترسم از خونه بیرون برم و مجبور بشم سوار تاکسی شم و وقت پیاده شدن راننده بگه آقا بچه تون جا مونده!!!!!
......
ما یه نفر را به دختری قبول کردیم !! نگو این یه نفر یه عالمه ایل و تبار داشته ما بی خبر بودیم!!!
.........
شما اول برادری تو به آباجی هاااا ثابت کن بعد سر ارث و میراث و فرزند ارشد خونواده کنار میام.!!!...منم آبم با پسرآآآ تو جوق نمی ره...اصلا..!
دوست مهربون...منتظرتم...یاعلی مدد

حمید - در کوچه باغ های آسمان سه‌شنبه 15 اردیبهشت 1388 ساعت 01:05 http://hke.blogfa.com

«انتظار» یعنی نگه داشتن یک جای خالی برای کسی که می‌آید.
یعنی آنکه جای خالیش چنان به چشمت بیاید که نگذاری احدی بر آن پا گذارد.
یعنی آن «جا» را کنار گذاشته باشی فقط برای حضور او٬
یعنی آنکه نبودش٬ حتی لحظه‌ای آرامت نگذارد.
یعنی...

آقاحمید
متن زیبایی بود..من اومدم برای دیدن ادامه ش ولی بامطلبی در مورد شهید مطهری مواجه شدم...ولی ممنونم که اینو فرستادی.یاحق

مرتضی سه‌شنبه 15 اردیبهشت 1388 ساعت 07:46 http://mani83.blogsky.com

قاصدک عزیزم
ای کاش اسمی از خودتون می نوشتی
صمیمی تر می شد .. فضای گرم وبلاگت
دوست عزیزم در پناه خدا

آقا مرتضی گل؛
اینم فقط بخاطر تو: م.ع.ش.!!.شادباشی

قاصدک بارونی سه‌شنبه 15 اردیبهشت 1388 ساعت 12:21 http://khakenategh.blogfa.com

سلام قاصدک
ممنون از نوازشهای بامحبتت
راستش گاهی که وبسایتتون رو باز میکنم کتم باز نمیشه و نمیتونم نظر بذارم براتون.
اما امروز شانس یار بود و تونستم براتون کامنت بذارم.
اگر تند تند مینویسم دلیلش اینه که این روزها تند تند دلم می گیره...

قاصدک عزیز؛به غمها اجازه نده باخودشون ببرندت به اعماق شهرغم!
منم مجبورم تندتند بیام برای نوازش...دلت شاد قاصدک

قاصدک بارونی سه‌شنبه 15 اردیبهشت 1388 ساعت 12:23 http://khakenategh.blogfa.com

فراموشتون نمیکنم قاصدک جان...
دلنوشته هات قشنگن

منم فراموشت نمیکنم....اصلا....همیشه به یادتم هااااا

صبور سه‌شنبه 15 اردیبهشت 1388 ساعت 12:45 http://sangesabor.blogfa.com

سلام

جالب شده !! بحث هارو میگم کلی واسه خودش شده اینجا چت روم!!

برای من که فضولم جالبه!!!!!!!!

برقرار باشی و شادمان

اختیار دارید..حالاکجاشو دیدی..داره جالبترهم میشه.پس باز بیا..!!

جهنم دره سه‌شنبه 15 اردیبهشت 1388 ساعت 13:42 http://JAHANAMDARREH.BLOGFA.COM

سلام دوست من. مطلب جالبی بود. وانتخاب طرح هایی بس زیبا.موفق باشی

نمیدونم منظورتون کدوم بود.!!..شما هم همینطور..برقرار باشید

alnilam سه‌شنبه 15 اردیبهشت 1388 ساعت 15:49

سلام بر اهالی خانواده خودم! چطورید یا بهترید یا هردو؟!!
ببینید بنده اول همینجا با صدای بلند اعلام میکنم که :(اگه قرار باشه دنبال مادر بگردید من یکی نیستم! بنده خودم به شخصه انقدر کارشکنی میکنم تا دیگه اینورا پیداشم نشه! میدونید آخه...مادرو که نمیشه باهاش شوخی کرد!! بعدشم مگه از جون قاصدک عزیز سیر شدید؟ اگه مامان قاصدک بفهمه چی؟ اگه بفهمه که قاصدک خان دوباره...یعنی شلوارش...وایییییییی به جون خودم حرف مامان بزنید من نیستم!)
راستی پدر خان! داداشی ما داداشیشونو قبلا واسه بنده که آبجی سابقه دارشون باشم ثابت کردن! ما یه برادر استاد نداریم که اونم ایشونن! ملتفتید که؟! بعدم چیه منظورتون ازینکه هرکی میرسه به جای سلامک دوست عزیز میگه بابایی من نبودم که؟! داداش خانمم نبود نه؟! بله اینیکه گفتید خاطرست! شما همیشه من رو توی تاکسی جا میزاشتید از کودکی این برای من مسئله شده حالا خودم هی جا میمونم!!
فاطمه خانم انقدر شلوغش نکن از کودکیت همینجوری بودی نمیتونستی از حق خودت دفاع کنی گریه میکردی دست میزدم بهت گریه میکردی اه !!
انقدر لوس نکن خودتو با این گریه ها!! میخوای یه گریه سر بدم دل عالم و آدم خون شه؟!!
خوب این بیانیه که میگفتید کوشششش؟
دیگه....
همین برم به بقیشونم سر بزنم.
یاعلی

آی خدا تموم امواتت را بیامرزه.!!.اگه دوکلمه حرف حق درطول عمرت زده باشی همینه!!...قاصدک و تعددشلوار؟؟؟؟!!!!.واقعا ممنونم...که گل گفتی.!!.چه دختری !!!!
ولی تا اونجا که من میدونم ایشون هنوز خواهرتون را به رسمیت نشناختن هااااا
تابعد..یاعلی مدد

alnilam سه‌شنبه 15 اردیبهشت 1388 ساعت 15:51

میگم انگار با این بحثها دارم اوقات فراغت جوونارو به نحو احسنت پر میکنیما خدا خیرمون بده این صبور خانم یا اقا که کلی اوقاتش پر شده! دعامون کنید اقلا صبور خان-م!

اولا که ایشون خانومند و خیلی خیلی خانومند!!!
ثانیا اینو مطمئنم که ایشون دیگه نمیان بگن سلام بــــابـــاییییی!!!!
چون ایشون از دوستان قدیمی قاصدکه و حق استادی دارند و مقامشون اجلُ از این حرفهاست!!!

alnilam سه‌شنبه 15 اردیبهشت 1388 ساعت 16:46

میبینید من چه خوبم! حالا هی باز....
درباره صبور خانم هم بر منکرش لعنت مام چیزی نگفتیم بابایی!!!
اگه خیلی ناراحتید بنده هم دیگه نمیام بگم سلام بابایی.(غمناک)
بله میدونم ما تا اومدن اون یکی آبجیمون رای نمیدیم! ستایشی رو میگم حالا میاد میبینیدش!!

برمنکرش لعنت!!!.کی گفته تو بدی؟!!.ماشالله یه داداش غیرتی داری!
کسی نمیتونه بگه تو بدی!!!
شما کی گفتی باباییییی.از همون اول از طرف شما ارتقای سنی یافتم و شدم بابابزرگ پیری که همش ایراد میگیره!!!(غمناکِ غمناکتر)
هر جور راحتید.هم شما وهم خواهران گرامی تون.بخصوص اخوی بزرگوار.

صبور سه‌شنبه 15 اردیبهشت 1388 ساعت 16:50 http://sangesabor.blogfa.com

سلام مهربون

شما محبت دارید نظر لطفتونه

دخترهای شیطونی داری ها !! خدا صبرت بده!!!!

به روی چشم اگه قابل باشم خوشبختی و سعادتمندی همه ی جوانها رو از خدا خواهانم بخصوص شما دختر های گل دوست مهربونم و پسر های خودم رو!!

در پناه حق

اختیار دارید...دعا کنید اینها بذارن من تا سر پیچ قبرستون به سلامت برم!
همش میترسم یه شب ناغافل تو تاریکی ترورم کنن!! جدی میگم آآآ..!٬!
خودشون هم اعتراف کردن که ما یک حزبیم..ازنوع اصولگرا هم هستن!!
یه عمو محمود هم دارن که دوستش دارن ....خیلی....
اگه اصلاح طلب بودن میشد باهاشون گفتمان کرد..!!.دعام کنید...زیاد..

یونیکورن سه‌شنبه 15 اردیبهشت 1388 ساعت 17:20

و من خسته از دیار غربت برگشتم...

حرف هایی دارم. شاید برگردم... شاید...

سلام! شاد باشید. خداحافظ.

چرا غربت ؟؟!! و چرا خسته؟!
بیصبرانه منتظر بازگشت و شنیدن حرفهاتم..شاید نه ...حتما...
ممنون...تموم شد اطلاع میدم!!!..یاعلی مدد

فاطمه سه‌شنبه 15 اردیبهشت 1388 ساعت 17:29 http://www.omresokhteh.blogfa.com

سلام خوبی بابایی؟
ابجی جون شما هنوز توش موندی که کی خانمه کی اقا؟!!!
مثل یونیکورن وصبور...خدا منو خیر بده که داری راه میفتی... گفتم کم تعریفمو بکن همه فهمیدن چه دختر نازی هستم(قهقهه)بابایی همش از ابجی تعریف کن اییییی خدا!کاری نکنید برم واسه بابایی یه مامان پیدا کنم ها؟!!پیشنهاد زیاد دارم دارم روش فکر میکنم ولی همچین زیر ابتو میزنم ابجی که ندونی از کجا خوردی....اه حرفامون واسه دوستان جالب شده جالبه...یه نظر خواهی میذارم ببینم حق با کیه فقط تو این پست که چقدر بهم ظلم میشه از طرف شما دونفر...کارم همش شده گریه از بس تحویلم نمی گیرید...راست گفتن نو که اومد به بازاز کهنه میشه دل ازار...صبور جون نیگاه فکر میکنه شما پسرید؟بعدش بابایی به من میگه...الان یه سر به شما هم میزنم شاید شما ازم طرفداری کردید.
یاعلی

هر چی آتیشه زیر سر شماست هااااا..
من که راحت تو همین کلبه ام نشسته بودم...خوب شد منو رسوای خاص و عام کردی؟!!.تازه هنوز اولشه...میخوان جلسه اضطراری بذارن که در مورد ما کدوم تصمیمشون را عملی کنن ..خدا میدونه..
حالا انتظار داری تو این هاگیر و واگیر بگم ؛
یه دختر دارم شاه نداره هان؟!
روت میشه تو چشمای من نگاه کنی؟!!..(عصبانی..به همراه ترس!)

فاطمه سه‌شنبه 15 اردیبهشت 1388 ساعت 17:47 http://www.omresokhteh.blogfa.com

سلام...به روزم با شعری باعنوان...نسیم نور...تقدیم به همه جانبازان عزیز...در ضمن من با حزب اونا نیستم منم میرحسین...درپناه حق

چه وقته به روزشدن بود!!!....ولی چشم میام...
ایول...ایول...بالاخره یه وجه اشتراک بین ما پیدا شد..!!.شادباشی

alnilam سه‌شنبه 15 اردیبهشت 1388 ساعت 17:48 http://www.zanooy-orooj.persianblog.ir

نخیر!
نشد!
اون از بابایی که انگار خیلی ناراحته از اینیکه بابایی صداش میزنیم!
اینم از آبجیمون که همش یال دعوامون میکنه یا...
اصلا تا اطلاع ثانوی بنده کاملا قهرم!
اینم نگفتم که منت کشی کنی آبجی خانم! گفتم که بدونی!
در ضمن...
هیچی..
(گریه...غم...بیچارگی.آ.ارگی...هایییییییییییییییی)

چی شد باز؟؟!!
من که گفتم از شما ناراحتی ندارم...اصلا...نمیتونم داشته باشم!!
در ضمن.(ترس...لرز...اضطراب..بیخوابی..وصیت.!)

alnilam سه‌شنبه 15 اردیبهشت 1388 ساعت 18:05

همونجا که گفتید برید.
درضمن بنده عرض کردم قهرم قهر قهر..
دیگم باید برم آقااااااااااااا اومدن!
قهرم...دل ندارم...گرفته گرفتست...قهرررررررررررررر

چشم...من که خاطرم جمع جمع ِ که دخالتی در علت قهرت نداشتم.!
عوضش من این روزا خیلی دلدارم آآآ..!!!.تابعد...

فاطمه سه‌شنبه 15 اردیبهشت 1388 ساعت 18:11 http://www.omresokhteh.blogfa.com

شعر از نور الدین رحیمی..ایلامیه این روزا بدجور چسبیدم به شاعرای ایلامی..یه دیوان پیدا کردم ازشون.
مانا باشی

شعر زیبایی بود..ممنون از ارسال نام شاعر...
معاصره یا اینکه؟؟!!!....شادباشی.

م.عروج سه‌شنبه 15 اردیبهشت 1388 ساعت 20:15 http://shabtub.persianblog.ir

سلام بابایییییییییییییییییییی
یعنی چی؟ برادریمو ثابت کنم؟ این آبجی های ما رو که می بینی یکی از یکی ماه ترن. خب رکب خوردی بابایی باید اول در موردش تحقیق می کردی بابایی ( نیشخند )
بعدشم یه جا عرض کردم. باید تفحص بشه ببینیم من بزرگترم یا فاطمه. شایستیم دوقلو باشیم!!!!!

صبور سه‌شنبه 15 اردیبهشت 1388 ساعت 20:20 http://sangesabor.blogfa.com

سلام

اپم افتخار بدین خوشحال میشم

چشم ...حتما...ممنون که خبر کردید..

م.عروج سه‌شنبه 15 اردیبهشت 1388 ساعت 20:28 http://shabtub.persianblog.ir

ای خدا !!!!!!!!!!!!!!
می دونی بابایی خیلی به بخشیدا یه موقع اهانت نشه. می گن واژه ..... کردم رو واسه این روزا اختراع کردن. به من تیکه می ندازی بابایی؟ من .... غیرتم؟ بابایی هستی احترامتون سر جاش اما نزارین برم با آبجی جدیدمون لابی تشکیل بدم یه مامانی ناز پیدا کنیما. محیا جون فدات شم. یادت باشه هیشکی و هیچ چیز خواهر برادری ما رو نمی تونه به هم بریزه

شما لطف دارید.!!.هرچه از دوست رسد نیکوست!!
اگه اینجوری خوشید.....کردم!!.ولی من نه به شما وهیچکس دیگه جسارت نمیکنم.!!

م.عروج سه‌شنبه 15 اردیبهشت 1388 ساعت 20:30 http://shabtub.persianblog.ir

راستی آپم بیاید خوشحالم می کنید

نکنه شما هم فکرمیکنید من اینها را پیدا کردم!!.خب شماکه اومدی خوشحالمون میکردی!ولی من گرچه برای دوتا ازپستهاتون نظرهم دادم ؛بازهم میام..بلکه آبتون با بنده توی یک جوق بره..!!

م.عروج سه‌شنبه 15 اردیبهشت 1388 ساعت 20:35

راستی یادم رف بگم. تشریف آوردید به کامنت دونی پست تاریخ تمدن ۲ هم حتما سر بزنید. اتفاقات جالبی شاید در شرف وقع باشه......
یا حق

بله قربان..همه را دیدم و خوندم و دارم سعی میکنم نوازشی نثارتون کنم...یاعلی مدد

قاصدک سه‌شنبه 15 اردیبهشت 1388 ساعت 23:43 http://m-ghasedak.blogfa.com/

سلام عزیزم.چطوری؟
مرسی از اینکه با حضورت سرافرازم کردی.
میبینم که تو هم به جمع مفسرین شاهنامه اضافه شدی! :-)
روح و روان منم از نظرای گرم تو شاد می شه گلم.
والا ما دلبری بلد نیستیم!! اگه دوستات به من سر می زنن از سعادت منه که اشتباهی میان و من باهاشون آشنا می شم!
ممنون از لطفت.کی بهتر از تو می تونه اسپانسر من بشه؟!
شاد باشی
بای

خواهش میکنم؛عزیز ِدل ِ قاصدک !
من جسارت نمیکنم"اون بیت را وصف حال خودم دیدم!
اینم تبلیغات رایگان برای قاصدک ِ عزیز:

**همینجا اعلام میکنم هرکی منومیخواد بایدقاصدک راهم بخواد.!!**

**علی الخصوص دوستانی که سوتی میدن !!**

منظور ازقاصدک خودم نبودم هاااا.!! شادباشی قاصدک

یونیکورن چهارشنبه 16 اردیبهشت 1388 ساعت 00:33 http://silveraster.blogsky.com

سلام.

بعد از یه روز شلوغ و به ظاهر آسون اما در واقع خیلی سخت، اینکه آدم یه کلاسش رو از بین ببره (یعنی از طرف خودش کنسل کنه اون کلاس رو)!!! و با اعتماد به نفس کامل برگرده خونه، خیلی خوبه... بعد تازه اگر وقتی برگشتی یه کمی هم استراحت کنی (برخلاف همیشه!) میشه نور علی نور!

اما چی بده؟ اینکه از کجا برگشتی و چرا برگشتی؟... تازه!! وقتی اومدی ببینی کامپیوتر خراب شده!! و دو ساعت و نیم وقت صرف کنی تا دوباره زنده ش کنی.

این میشه که من الان دارم آنتی ویروس آپدیت می کنم و یه کمی هم وب می گردم. بر خلاف این چند روز که اصلا حسش نبود الان دوست دارم وبلاگ بخونم... شاید هم آپدیت کنم حتی... متوجه عمق فاجعه شدید الان؟!
ادامه دارد...

بله کاملاْ.!.ممنون که خیلی راحت و بدون پیچیدگی برای ذهن دیرفهم بنده شکافتید! عمق فاجعه را.!.برای این میگم فاجعه که خودمم گرفتار این ماجرا شدم!!.نمیدونم چرا این اوضاع نابسامان وقتی اتفاق میفته که آدم دلش میخوادهمون لحظه حرف بزنه؟.!....خیلی...ولی دستش بسته ست....شدید...خسته نباشید...

یونیکورن چهارشنبه 16 اردیبهشت 1388 ساعت 00:44 http://silveraster.blogsky.com

خدا رو شکر. همه چیز رو به راه و بر وفق مراد است و خوب... چیزی که اذیت می کنه بیشتر خستگی این روزها و بی حوصلگی صاحب ثانیه هاست! یعنی عالیجانب من!

حرف هایی که به ذهنم رسید و تو فکرم قدم می زنه جدید نیست. اما تقصیر خودم بود که دوباره زنده شدن. یکی نیست بگه بچه جون تو چی کار داری به یاس؟ چرا همش یادش می کنی؟ بابا دست از سر این گل بیچاره بردار دیگه! نمی تونم..... نمیشه......... مخصوصا گل یاس من...

براش نوشتم. اما نمی دونم میشه که آپ بشه یا نه... شاید همین امشب حتی! دلم عجیب عطر یاس میخواد. تشنه‌ش شدم عجیـــــب......

دوست خوب من؛ ترجیح میدم تا نخوونم هیچگونه نظری ندم ؛مبادا که بعدها شرمنده بشم....شاد و سلامت باشید

یونیکورن چهارشنبه 16 اردیبهشت 1388 ساعت 00:50

هرچی میگم یاس سیر نمیشم که... آخه با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمیشه! منم حالا تا صبح همش بگم یاس یاس یاس، مگه عطرش می پیچیه تو اتاقم؟ یا صورت قشنگش میام جلوی چشمام؟؟ نمیاد دیگه!!

پس حق دارم تا صبح همش بگم *آی آدما!! من دلم واسه یاس قشنگم با اون عطر محشرش تنگ شده...* نه! این خوب نیست. *آی خدا!! یاس من.... خودت می دونی....*
این جوری بهتر شد...

فکر کنم بازم بیام. شاد باشید قاصدک.

ولی از همین الان خودم رو آماده کردم برای یک دلنوشته صددرصد پیچیده که باید فسفر بسوزونم!!!..خیلی....!!.زنده باشی

یونیکورن چهارشنبه 16 اردیبهشت 1388 ساعت 01:06

ببخشید این جا رو شلوغ می کنم ها!!

آخه هم حالم خوبه هم دلم تنگه کمی. هرچند وقت یه بار وبلاگ یکی از دوستان این جوری باید تحملش بره بالا!!

شاد باشید.

اینجا رو امروز خانواده !! حسابی شلوغ کردن!! شما ببخش که ریخته پاشیده ست و نمیشه از کسی پذیرایی کرد.!!..سلامت باشی

یونیکورن چهارشنبه 16 اردیبهشت 1388 ساعت 01:39

اگه بقیه ی نظراتم نیز هم آشکار شده بود تا الان، شاید بازم حرف می زدم. خیلی شانس آوردید خلاصه!!

خدانگهدار.

بی انصافی نکن...همین ساعتی که داشتی اینو مینوشتی من داشتم جواب اون پستت را مینوشتم...!!!.به ساعت ارسال جفتشون نگاه کن!

ستاره چهارشنبه 16 اردیبهشت 1388 ساعت 03:30 http://ashnayemahjor.blogfa.com/

سلام قاصدک عزیز شبت بخیر بیداری؟؟
الان که اومدم وبت و خواستم کامنت بگذارم.چشمم افتاد به
جوابهایی که بمن داده بودی.واقعا این وقت شبی حسابی
خندیدم.بخصوص اونجایی که نوشتی«باز خوبه نگفتی غزل
خانم» و نوشتی حرکات موزون و ایروبیک»قاصدک خیلی
با مزه ای!!!!! راستی مورد سوم هم«دارا بودن همه کمالات
از جمله سینوزیتم بود» تازه از بقیه کمالاتم خبر نداری آخه
نمیخوام یه دفعه ذوقزده بشی.منم میخوام کم کم نوازشت
کنم.امیدوارم همیشه سلامت باشی و بروی زیر بارون
در پناه رحمت حق

مگه میشه شب باشه و قاصدک خواب باشه؟!!
خدا رو شکر که نصفه شبی خانوم با کمالات وسینوزیت داری رو باعث خندوندنش شدم..!!.به غمها باید خندید..از بس که زشتند!!
ممنون از نوازشهای تو راهی!!!.در پناه بارون....شادباشی

ستاره چهارشنبه 16 اردیبهشت 1388 ساعت 04:48 http://ashnayemahjor.blogfa.com/

سلامی چو بوی خوش آشنایی
قاصدک عزیز حدست راجع به شعر پنجره ای رو به آدینه درست
است.اتفاقا منم خیلی فسفر سوزوندم.در مورد عکس هم
جدا از شوخی هر چی که دل خودتان میگوید.همان را انجام دهید.راستی جمله قصارت راجع به وکیل برای چی بود؟؟مگه
تو خبرهایی از عالم غیب داری؟؟در ضمن این وبلاگ همه تقدیم
شما؟؟ و حرف آخر من مددکار اجتماعی هستم.حالا یه راز بهم
بدهکار شدی!!!!!!البته خیلی محرمانه نیست.

سـاقـیا جـام دمـادم که که در ســیـر طـر یـق
هر که عاشق وش نیومد در نفاق افتاده بود

در پناه رحمت خویش





به به خانوم محترم!!
خوب زودتر میگفتید وکیلید دیگه!!!.دنبال پارتی میگشتم..
من و راز؟؟؟.ما همه داشته هامون را ریختیم تو طبق اختلاس!!.
رازی نمونده..ضررکردی گفتی....دست حق بهمرات..یاعلی مدد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد