*غزل قاصدک*

به جای نفرین به تاریکی ؛ شمعی بیفروزیم

*غزل قاصدک*

به جای نفرین به تاریکی ؛ شمعی بیفروزیم

موج های شرمندگی..!!...

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم    موجیم که آسودگی ما عدم ماست   

موج های شرمندگی  

!!!

قراربودبنابه خواست دوستان؛خاطرات سفرکربلا"دلنوشته های آینده ام باشه"ولی 

هربار خبری مانعم گشت از نگاشتن آن خاطرات..اول بارخبر فوت ِبرادر و بعد از آن. 

رنجـنامهء یک دوست...صلاح را درآن دیدم که به جای کربلا"از کربلایی هابنویسم. 

سفرنامه بمونه برای مجالی دیگر..  

هرچه تبرزدی مرا زخم نشد ترانه شد...ضـجـّـه ی مغرور تنم ترنـّـم ترانه شد

اکثر آدمها وقتی جسم و روحشون خسته ست؛ شنیدن یه موسیقی آرام خستگی را از 

تن ِشون در می آره و روحشون جلا میگیره؛اما اگه قرار باشه اون موسیقی روح فزا را 

به مدت فقط یک ماه هرشب گوش کنن"دیگه اون آهنگ،آرامبخش نیست!!چه بسا که 

مخرّب ِاعصابشون هم میشه!.امّا..خانواده ای رو میشناسم که حداقل بیش از بیست 

ساله که بایه صدا و آهنگ که بصورت زنده اجرا میشه میخوابن وبیدارمیشن.!!.اصلاً هم 

ازش خسته که نیستن هیچ"رهبراون ارکستر جاش بالای اون خونه ست!!.فضای اون 

خونه مملوه از صدای سُرفه هایی جانکاه..سُرفه های بجامانده از دوران غیرت!!.اون 

صداها اصلا نتونسته مادر و دخترعاشق اون غیرتی رو خسته کنه..هرگز.حتی  

همسایه هاهم بـُریدند"اما اونا نه"هنوز عاشقانه دوستش دارن.. همه شون همینطورن 

مثل یکی دیگه از همقطارهاش که وقتی موسم موج میرسه"می شکنه همهء وسایل 

خونه وغرور اهالی خونه را..ولی کافیه که خبر بیارن"بابا سرکوچه موج گرفتـه شو 

زمینگیرش کرده؛ قلب همسر و دختر میگیره..چادر شون رو وقتی سر میکنن که نصف 

کوچه رو  سراسیمه دویدن سمت بابا... 

جلوی همچین مادر و دختری جز زانوی ادب زدن کار دیگه ای نمیشه کرد.!. 

چرا که در موسم رسیدن موج"اونها صبورند و ما غافل وشرمنده... 

شرمندهء سواران امواج..!!.فرقی نداره اون مادر و دختر کی اند و اسمشون چیه.. 

هرچی میتونه باشه.!.فکرکن:فاطمه..زهرا..مریم..نرگس..مینا...صبا..!! 

این دلنوشته رو تقدیم میکنم به: مینا های این شهر و دیار  و  

مادرانی که مثل شمع " واله و شیدا میسوزند وچراغ راه فرداهای این دیارند

 

 

 

 اتل متل یه بابا دلیرو زار و بیمار     اتل متل یه مادر یه مادر فداکار

اتل متل بچه ها که اونا رو دوست دارن     آخه غیر اون دو تاهیچ کسی رو ندارن

مامان بابا رو میخواد بابا عاشق اونه    به غیر بعضی وقتا !! بابا چه مهربونه

وقتی که از دردِ سر دست می ذاره رو گیجگاش   

اون بابای مهربون فحش می ده به بچه هاش

همون وقتی که هر چی  جلوش باشه می شکنه
همون وقتی که هر کی    پیشش باشه می زنه

غیر خدا و مادر هیچ کسی رو نداره     اون وقتی که بابا جون موجی میشه دوباره

دویدم و دویدم  بالاسرش رسیدم    بند دلم پاره شد از اون چیزی که دیدم

بابام میون کوچه افتاده بودرو زمین    مامان هوار می کشیدشوهرمو بگیرین 

مامان با شیون و داد  می زد توی صورتش
قسم می داد بابا رو  به فاطمه به جدّش

تو رو خدا مرتضی   زشته میون کوچه
بچه داره می بینه  تو رو به جون بچه

بابا رو کردن دوره بچه های محلّه      بابا یه هو دوید و  زد تو دیوار با کلّه

هی تند ُتندسرش رو بابا میزدتو دیوار    قسم میدادحاجی رو :حاجی گوشی رو بردار

هَوارهای بابا جون پیچید یه هو تو گوشم:     الـو الـو کربلا جواب بده ، به گوشم

مامان دوید و از پشت گرفت سر بابا رو  

بابا با گریه می گفت:کشتند بچه ها رو

بعد مامانو هُلش داد  خودش خوابید رو زمین
گفت که : مواظب باشین  خمپاره زد، بخوابین

الو الو کربلا  پس نخودآ چی شدن؟     کمک میخوایم حاجی جون بچه ها قیچی شدن
تو سینه و سرش زد هی سرشو تکون داد   رو به تماشاچیا چشاشو بست و جون داد

بعضی تماشا کردن بعضی فقط خندیدن     اونایی که از بابام فقط امروزو دیدن

سوی بابا دویدم بالا سرش رسیدم        از دردِ غربت اون هی به خودم پیچیدم

دردِ غربتِ بابا  غنیمتِ نـَبرده
شرافت و خونِ دل نشونه های مـَرده

آی اونایی که امروز دارین بهش میخندین
برای خنده هاتون دردشو می پسندین

امروزشو نبینین     بابام یه قهرمونه
یه روز به هم می رسیم   بازی داره زمونه

موج بابام کلیده  قفلِ درِ بهشته       دِرو کنه هر کسی هر چیزی رو که کِشته

یه روز پشیمون میشین  که دیگه خیلی دیره      گریه های مادرم  یقه تونو میگیره

فقط‌ خاطره‌ نیست‌ که‌  قلب‌ اونو سوزونده‌
مصلحت‌ بعضی‌ها   پشت‌ اونو شکونده‌

برا بعضی‌ آدمها     بنده‌های‌ آب‌ و نون‌
قبول‌ کنین‌ به‌ خدا   بابام‌ شده‌ نردبون‌

 

 به مناسبتی و در مجالی دیگر" ادامه دارد... 

 

 

 

پ.ن1:دنبال یه عکس میگشتم که راضی ام کنه"نبود..گفتم حالا که از فرزندان جانبازان یاد کردم 

بد نیست عکسی ازجانبازان درجلوی دفتر نمایندگی سازمان ملل که زمستان گذشته به نشانه اعتراض به صهیونیستها و در حمایت از کودکان غزه تجمع داشتند را بذارم....!! 

پ.ن2:قابل توجه دوست عزیزم آقامحسن"چون دوستت دارم واین روزها بخاطر پسران آبی پایتخت شادی!و ازطرفی چندوقته ندیدمت!.عکسی راگذاشتم که تو هم توش باشی تادرقاصدک بتونم راحت ببینمت!.باتشکرازوب سایت دوست گرامی ام علی آقا.(روزنوشتهای جانبازی)

عکس این دلنوشته هم تقدیم به تو دوست عزیز..اینهارو آبی نوشتم"فقط بخاطر تو".!!.شادباشی

پ.ن3:حس شهرت طلبی کار دستم داد.!.قاصدک هم تو این عکس میتونه باشه !! ولی مگه میتونه یه جا آروم بگیره.؟!.اگه آروم و قرار داشت که قاصدک نمیشد.!!.کافیه یه نسیم بیاد..اونوقته که قاصدک به هر جا سرک میکشه...فقط نگید کدومه هااا..چه فرقی میکنه؟!.یکی از همین ها که از کنارشون بی تفاوت میگذریم و گاهاً تنه ای هم میزنیم!!.وبرنمیگردیم تا زمین خوردن ناشی از اون تنه زدن را ببینیم"نکنه که مجبور بشیم دستش رو بگیریم...این نیز بگذرد.!!  سه شنبه8/2/88

 ......

امروزنوشت:خدا را شاهد میگیرم"تموم لحظاتی که این پست را نوشتم به خودم نیندیشیدم..هرگز.. 

اصلاً نوک پیکان ِ نوشتارم خانواده های عزیزانی بود که دیرزمانی ست،واژهء*ایـثـار*را ترجمه میکنند. 

کاش دوستانی که منّت میگذارند و نوازشی نثارم می کنند" از من* غافل می شدند... 

...* اَمان از این منیّت ها..!!.چهارشنبه9/2/88

التماس دعا....یاعلی مدد

نظرات 110 + ارسال نظر
مریم چهارشنبه 16 اردیبهشت 1388 ساعت 05:43

سلام قاصدک . کم پیدایین؟

شما لطف دارین..درخدمتیم...ممنون سرزدی..

یونیکورن چهارشنبه 16 اردیبهشت 1388 ساعت 10:58

سلام قاصدک.

ممنون از لطف بسیارتون. اما یه چیزی! میشه بگید آخرین نظراتی که فرستادید برای کدوم پست بود؟ تایید که کردم گم شدن. چشمم زدید فکر کنم!

alnilam چهارشنبه 16 اردیبهشت 1388 ساعت 12:47 http://www.zanooy-orooj.persianblog.ir

سلام خوبید؟!
آخی دلم تنگیده بود واستون!
این داداش م.عروج خان خودمون انگار این مدت کمبود بابایی داشته توی هر یه جمله ۱۰۰دفعه گفته بابایی!!
بعدم (اینو مدل مردای سیبیل کلفت بخونید:) نوکرررررررم!(نیشخند-دختره پررو!)
باباخان خوب ممقصرید خیلی هم مقصرید اما ازونجا که بنده خیلی با گذشتم و اثلا هم اهل به دل گرفتن نیستم آشتی کردم خودم به شخصثه!(جدیدا ث جایگزین ص شده!)
دیگه....
همین برای فعلا تا بعد...

alnilam چهارشنبه 16 اردیبهشت 1388 ساعت 13:23

اینم در وصف عمو محمود جونم برای اینکه نگن این دختره همش چرت و پرت میگه دریغ از یه کلوم حرف حساب:
محبوب تر از هر آنکه آمد هستی
بر سیل ستم به این و آن سد هستی
زیبنده توست شهرتت ای محمود
الحق که تو از نژاد احمد هستی

یاعلی

خانوم چقدر هووولی .هنوززمان تبلیغات شروع نشده..تازه من که عضوستادایشون نیستم؛
به شما رسیده من باید مفتی مفتی تبلیغشون بکنم..ولی با این وجود
***میر حسین اول بشی آخربشی دوستت داریمممممممم***

صبور چهارشنبه 16 اردیبهشت 1388 ساعت 16:01 http://sangesabor.blogfa.com

سلام سلامتی میاره به خاطر همینم هی میام اینجا و میگم سلامممممممممممم

لطفا بگین ایمیلم به دستتون رسید یا نه؟

بدروود

م.عروج چهارشنبه 16 اردیبهشت 1388 ساعت 17:09 http://shabtub.persianblog.ir

سلام بابایی.
یه چیز رو رک بگم؟ کلا من نه تو نت نه بیرون نت حرف حیشکی بهم بر نمی خوره. اما خب یه خورده زیادی حاضر جوابم. هر موقع هم که امر بفرمایید در خدمتن. شمام بزار به حساب جوونی که جواب کامنتاتون رو ندادم.
بعدشم اینکه کلا هر چی می گم شوخیه وگرنه انقذه پسر خوبیم!!!! هیچ وقتم فکر نکردم که شما چیزی گفتید که منظورتون نا به جا بوده باشه. اون .... کردم رو هم بابت مزاح برای به فرزندی قبول کردن خواهری گفتم که کلی ایل و تبار داره !!!!
.
اگر بازم سو تفاهم شده عذر می خوام.
یا حق

فاطمه چهارشنبه 16 اردیبهشت 1388 ساعت 17:24 http://www.omresokhteh.blogfa.com

سلام...فقط اومدم عرض ادبی کرده باشم ببینم چه خبره؟!!
دیگه چشمم ترسیده از ابجی دستمو داغ بکنم دیگه شوخی نکنم باهاش، الان پشت دستمو ازمایشی داغ کردم اخ چقدر درد داره...بعدش ابجی تبلیغ کردن ممنوعه چیه جوگیر شدی؟!!مگه میذاری تیکه نندازم برات عجب! یاعلی

alnilam پنج‌شنبه 17 اردیبهشت 1388 ساعت 08:46

سلام!
هااااااااااااااااااااااااااا (این صدای زجه بود!) بابا تورو جون من توی اون پست آخریه اجازه اظهار نظر بدید خوب پکید اینجا مام پکیدیم انقدر اومدیم توی این یه دونه نظر دادیم خووووووووووووووب اه!
فاتطمه خانم حالا من غیبت میکنم یا تو؟! من که برات کاملا خثوثی(!)‌ توضیح دادم که علت چی بود! حتما باید ابروم بره حتما باید بگم پدر همین پدر یه دونه شارژ موبایل برای من نمیخره جواب تورو بدم آره؟؟؟(ضجه-مویه!)
درباره عمو محمود هم...ما تا تهش هستیم!----ما هستیم!
بقیشم خصوصی میگم!

سلام باباییییی
دیگه کار از این کارها گذشته!!! به صبور هم نتونستم بگم رفتم به خاله جدیدتون گفتم برو به خواهرتون بگو که من اصلا راضی به مامان شدنش نبودم و روحم هم خبرنداره این زنگوله های پای تابوت من چکار میکنند!!!!
سند رسید؟؟؟.خدا پدر دایی حسین را بیامرزه!!!

alnilam پنج‌شنبه 17 اردیبهشت 1388 ساعت 08:49

اینم عمومی کنید بعدیش خثوثی میگم!
پدر من خویبید؟ الان جاییتون نشکسته؟ اون که بارون نبود که تگرگ بود یکی انقدر به قول یه بنده خدا(قلب) قد گوجه سبز(آب از لب و لوچه آویزون!) بود چطوری زیرش راه رفتید ؟ صفحه موبایلتون چی سالمه؟!
بعد اونوقت این شعره؟ اونوقت کی صداتتون کرد بالاخره؟! مامان قاصدک اونجا بود دید کسی صداتون کرد؟! وی نکنه متوهم شدید؟ هی من گفتم با این جوونا نگردید!!
بدون چتر باران زیباست حتی با سینوزیت حتی با میگرن عصبی حتی با درد معده حتی با کمر درد حتی با گرفتگی صدا حتی با درد ناحیه چپ قلب حتی با..!!!

سلام باباییی
میگم تو که اون پست رو تا ته خوندی چطور پی نوشت هاشو ندیدی!!!
نگرانت شدم!!!.دکتر چشم پزشک آشنا سراغ دارم هااااا

ساغر دوشنبه 23 شهریور 1388 ساعت 21:37

قاصدک جان اشکمو در اوردی وای به حال ما که رو شرافت و غیرت و خون اینا داریم راه میریم جسارت نشه به خدا منظورم خودم بود

ادامه این شعر را اگر دوست داشتید بخونیدتاریخ مرداد88 و پستی به نام(اتل متل یه بابا)رجوع کنید.ممنون از قدرشناسیتون..یاعلی مدد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد