...بازم غروب شد...
غروب آدینه ای دیگر از راه رسید...
دلم بد جوری گرفته...
قاصدکی برام پیغام اورد...
ولی ...
اونم دلش پر از غم بود...
اومد و رو شونه ام آروم نشست و گفت:
شاید این جمعه بیاید...شاید...شاید...
اینو که گفت منم در ِگوشش زمزمه ای کردم و
سپردمش به دست باد...
ای نامه که می روی به سویش ازجانب من ببوس رویش
***
غروب نگار:
از اونجا که آدم همه حرفهاشو همه جا نمیتونه بزنه!!
برای همین ؛ وبِ خونوادگی هم افتتاح شد..ایـنـجـــا کلیک کن!..همین و بس!!!