*غزل قاصدک*

به جای نفرین به تاریکی ؛ شمعی بیفروزیم

*غزل قاصدک*

به جای نفرین به تاریکی ؛ شمعی بیفروزیم

معلّم ؛ ای سفیر عشق

 قاصدک آدینه ها ؛میعادگاه منتظران مولای آدینه ها در تمامی جمعه ها 

سلام.میخواستم یه پست دیگه بنویسم که متوجه شدم ایام مصادفه با: 

سالگردشهادت استادشهید مرتضی مطهری و روز معلّم. 

از مقام و منزلت معلم هرچی بگیم درخور شان و همینطور زحماتی که این 

قشر عزیز متحمّل میشوند نیست.فقط میتونم خلاصه بگم که: 

معلم عزیز.فرشتهدوستت دارم.بغلروزت مبارک 

 

توی میدون و کنار مغازه قفل سازی؛ پیرمردی را دیدم که توجهم شدیداً بهش جلب شد!!

رفتم جلو و بی مقدمه گفتم:سلام آقای حاج حسینی !!نیشخند

پیرمرد نیم نگاهی کرد و جواب سلامی دادکه راستش به دلم ننشست. نگران

اگر این برخورد را یک هنرپیشه معروف یا فوتبالیستی نامدار باهام میکرد محال بود 

که واکنشی سخت نشون ندم همونطورکه قبلا این کار را با یک عشق شهرتی کرده بودم! چشمک

اما این پیرمرد با همه فرق داشت پس گفتم:آقای حاج حسینی؛مثل اینکه نشناختی منو. مغرور

البته حق هم داری امّا من به شما بعنوان یک بازیگر سینما و تلویزیون سلام نکردم هااااا. 

سالهای دهه پنجاه-تهران-میدان شوش-مدرسه ابتدایی مهدیه! یاد تونه؟؟!! 

روکرد به مردی که همراهش بود و گفت:میدونی چه زمانی را میگه؟؟!! 

من از اون موقع تا الان دوبار بازنشسته شدم.!.سی سال معلم بودم و بعدهم... 

نذاشتم حرفش تموم بشه خودم ادامه دادم که: 

بله.صبح جمعه بارادیو در کنار مرحوم عزت الله مقبلی و مرحوم منوچهرنوذری و 

بحرطویلهای جناب حاج حسینی و پس از آن مجلّه گل آقا در کنار مرحوم کیومرث صابری 

 و ادامهء اون بحر طویل های قشنگ و زیبا. 

.سری تکون داد و گفت: چه خوب یادته؟!.فکرنمیکردم دیگه با این ریش سفید و قدخمیده 

کسی منوبشناسه..گفتم:آقا اجازه.مخلصیم..وبا تبسّمی شیرین از هم جدا شدیم. 

اینوگفتم تا بعدا دوستان(بخصوص خانوم معلم عزیز)نگه: 

قاصدک چرا همیشه ازمعلم هات به بدی یادمیکنی؟! چشمکشیطان

یک یادی هم از معلم دیگه مون بکنم"یادش بخیر. کلاس چهارم ابتدایی برای مدتی کوتاه 

 مرحوم مازیار(خواننده معروف ترانهء ماهیگیر)معلممون بود. 

یه وقت نگید که: برادر حاج آقا!! درشان شما نیست ترانه های طاغوتی

نخیر.بااجازتون چندسال پیش وزارت ارشاد اجازه چاپ و پخش کاستهای اون مرحوم 

را صادرکرد..منم اتفاقا رفتم سی دی ِ ماهیگیر را گرفتم و الانم دارمش 

اما بعنوان حسن ختام.یه خاطره کوچولوهم گرچه تو وب یکی دوتا از دوستان گفتم 

اینجا هم بگم تا درحافظه غزل قاصدک ثبت بشه برای آیندگان!!  

               

این معلممون مطمئنم که دیگه الان احتمالا فوت کرده!  

مگراینکه با حضرت نوح خویشاوندی داشته باشه.چون همون موقع هم خیلی پیر بود.

الحق آقای رسولی بین تموم معلمهای اون موقع مون خیلی مهربون بود 

اما.همیشه صبح ها حال و روز مناسبی نداشت و همه سعی میکردند که هم زود بیان مدرسه 

و هم اینکه تکالیف شون را تمام به کمال بنویسند.  

یه نمونه از گیرهایی که به بچه ها میداد  میگم و تمام!

صبح ِیه روز ِ برفیه زمستونی خواب موندم  

و تا بیام راه بیفتم کلی دیرم شده بود. 

برا همین با لب و لوچه ی آویزون شروع کردم به ونگ ونگ کردن!

مادرم گفت چته سرصبحی؟.گفتم:خب سر کلاس رام نمیده آقا معلم 

گفت :باهات میام تا اجازه بده بری سرکلاس !!!

رفتیم مدرسه و بالاخره مادرم بامدیرمدرسه درمیون گذاشت و 

مدیر هم گفت اشکال نداره..برو سر کلاسِت. 

ترسان و لرزان راهی کلاس شدم. 

چون میدونستم خوان ِاصلی آقای رسولی بود نه آقا مدیر 

رفتم توکلاس و انگشتمو بردم بالا " گفتم آقا اجازه؟!.گفت:تاحالا کجا بودی؟!!

(همش روهم رفته پنج دقیقه دیرکرده بودم) 

گفتم.با مادرمون اومدیم آقای مدیر گفتن برو سرکلاست 

گفت:اشکال نداره.حالا بگو ببینم... تعجب

(یا خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا شروع شد )

همونی که ازش میترسیدم را میخواد سرم بیاره.. کلافه

گفت: دو دو تا؟؟گفتم :چهارتا!!.گفت:سه دو تا؟ شیش تا .. 

(تا چهار و پنج را ازخودم مطمئن بودم بدون تپق زدن خواهم گفتمغرور

اما آقا معلم اصلاً منتظر تپق بود ولاغیر!!نیشخند

گفت:سه سه تا؟؟ نه تا..سه چهار تا؟؟دوازده تا.چهارچهار تا.شونزده تا 

گفت و گفت تا رسید به:شیش هفت تا؟؟چهل و دوتا. 

هفت هفت تا؟؟چهل و نه تا..هشت هفت تا؟؟پنجاه و شیش تا.. 

هفت هشت تا؟؟........عصبانیهفت هشت تا؟؟!!! 

گیج شدم دیگه..تعجبچون برعکسشو پرسیده بود 

داشتم با انگشتای کوچیکم میشمردم که گفت: دستاتو بیار جلو 

و بعد با همون ترکه ی معروفی که توپست عید دوسال پیش گفتم براتون 

ده تا آبدار زد کف دستم و گفت برو بـِتمرگ سر جات.. 

آقای رسولی عزیزروزت مبارک و اگر هم نیستی انشاالله مورد رحمت خدا 

قرار بگیری که اگر لااقل جدول ضرب را بلدم بر اثر  زحمات شماست 

چوب ِ معلم ار بوَد زمزمهء محبّتی...جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را 

البته یه سری هم میگن:چشمک درس معلم ار بوَد...شیطان 

این دلنوشته را با افتخار تقدیم میکنم به عموم معلمین محترم  

و فاتحه ای هم نثار ارواح تمام معلم هایی که برام زحمتی کشیدند.  

همینطور.چون به اونا دیگه دسترسی ندارم این پست را پیشکش میکنم به: 

خانوم معلم عزیز( راز نهان ) و  خانوم فیزیک گرامی(کاژا)  

  

راستی.!!!...

 بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم 

زنده باشید و سلامت..تا بعد..یاعلی مدد.